تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۳۸۸ - ۰۹:۰۶  ، 
کد خبر : ۱۱۲۷۱۱

نامعقولیت تساهل


مصطفی تبریزی
گروه سیاسی
سرکار خانم سوسن شریعتی در مقاله اریکه ایرانیان از «تمرین تساهل» سخن گفته اند و همنشینی «دنیاهای موازی و ای بسا متخاصم»، از «در هم ریختن صف کشی های قدیم و مرزهای کهن» از در هم تنیدن و دوشادوشی سیاست، هنر، بذله گویی و ورزش، از دمده شدن دغدغه یافتن ربط میان اینها، از ترکیب «طنز سیاسی، فرهنگ پر طنز، سیاست طناز و مذهبی که می کوشد سینه فراخ باشد و دامن امن.» او می پرسد «چرا باید ناب بود و از ملغمه پرهیز کرد، چرا همه چیز را با هم نخواهیم؟ از همه چیز، اندکی از همه جا، نشانه ای. وضعیت های کمابیشی و تلنباری. وضعیتی که بشود همه را با هم داشت، بدون دعوا و جنگ و جدال و صف و صف‌کشی؟» (1)
نوشتار خانم سوسن شریعتی را می توان به دو گونه در نظر گرفت. ایشان یا در مقام توصیف واقعیت اجتماعی بوده اند و از وضعیت حاضر در جامعه ایرانی سخن به میان آورده اند و یا در مقام ارزش گذاری و دفاع از تساهل و التقاط به عنوان وضعیت مطلوب و آرمانی.
همزیستی سنت، مدرنیته و پست مدرنیته در کلان شهرها خصوصا تهران، امری آشکار است و شواهد متعددی بر آن می توان از زندگی روزمره یافت، اما از این امر ثبوتی که عبور کنیم، بحث اثباتی درباره تسامح و همزیستی مزبور، چندان سهل نیست که خانم سوسن شریعتی از وقوع خارجی، حقانیت آن را استنتاج کنند و به نحو استفهام انکاری سوال کنند: «چرا همه چیز را با هم نخواهیم؟»
تسامح و تساهل (toleration) آنچنان که در غرب مصطلح شده است، به لحاظ مبانی فلسفی، فوق العاده متزلزل است. این ایده که در قرن 17 با اثر جان لاک، تحت عنوان رساله ای پیرامون تسامح (1689) مورد دفاع فلسفی واقع شد، ابتدائا در بافت تلاش هایی پرورش یافت که جهت برقراری صلح در اروپای گرفتار در جنگ های مذهبی انجام می شدند، اما در قرن 19 و 20، به گفتمان های مربوط به تفاوت های نژادی، جنسی و اجتماعی بسط یافت.
شاخصه تسامح، وجود یک رفتار در دیگران است که به نظر شخص مسامحه گر، به عنوان رفتاری منفی ارزش گذاری می شود، اما در عین حال، این موضع منفی، مبنای عمل قرار نمی گیرد و به دخالت اجبارآمیز در عملکرد دیگران منجر نمی شود. اما در تسامح، یک خصلت دیگر لازم است و آن اینکه عدم دخالت مزبور، نباید از روی ترس، ناتوانی، مصلحت اندیشی، تالیف قلوب، رعایت مفهوم دینی «مداراه الناس» و اموری از این دست باشد، بلکه باید مبتنی بر اومانیسم باشد.
لذا است که گفته می شود تسامح، یک عنصر اساسی برای هر جامعه ای است که در آن، هر فرد، امکان آن را دارد که زندگی خودمختارانه ای داشته باشد و نیز بخشی از این ایده است که هر شخص، غایتی بنفسه است و لذا باید بدان احترام گذارد. تسامح اومانیستی، مقتضای قطعی اعتقاد به بی طرفی دولت نسبت به درک های متفاوت از خیر است و این خود به رویکردی سکولار امکان بروز می‌دهد.
استدلالات لاک، منحصرا گفتمان های دینی زمان خود را هدف گرفتند. بسیاری از استدلالات او بر مبنای ملاحظات دینی و کتاب مقدس استوار بودند و تعداد کمی از آنها کاملا نو بودند. با این حال، آنچه لاک انجام داد عبارت بود از سامان دادن استدلالات موجود به صورت یک دفاع منسجم، قوی و اساسی از تسامح. او بر غیرعقلانی بودن عدم تسامح دینی چنین استدلال می نمود که تلاش برای اجبار مردم به باور داشتن آنچه نمی توانند وجدانا بدان معتقد شوند، هم بی فایده است و هم مخرب نظم مدنی. در دیدگاه لاک، کارکرد نخستین دولت عبارت است از حفظ نظم مدنی و امنیت عمومی.
کار دولت، حفظ روان ها و روح آحاد جامعه نیست، چه اینکه نه ابزار مناسبی برای این کار دارد و نه خبرگی و مهارت لازم را دارا است. با این حال، هرگاه عقیده دینی یا فقدان آن، تهدیدی برای نظم مدنی ایجاد کند نمی توان آن را تحمل کرد. در واقع، به نظر لاک، عدم تسامح، امری کاملا صحیح و پذیرفتنی است، هرچند به کارگیری آن در عمل، وابسته بدان است که حکم مصلحت اندیشانه آن را اقتضا کند.
باید دانست که عدم تسامح، برخلاف آنچه لاک معتقد بود، نه تنها مخل نظم مدنی نبوده، بلکه می تواند مقوی آن نیز باشد، مشروط بر اینکه نقطه مقابل تسامح را خشونت (violation) و زد و خورد نشماریم. اگر در جامعه دینی و اخلاقی، از طرق مشفقانه و طبابت گونه به نشر سعادت، اقدام شود و در سایه مفهوم اخلاقی ـ دینی امر به معروف و نهی از منکر، نظم اخلاقی گسترش یابد، نهایتا نظم مدنی در آن تضمین می‌گردد.
ایده روشنگری، حمایت قابل توجهی از تسامح داشت، خصوصا از تسامح در قبال ایده ها و عقاید بدعت آمیز و اقلیتی. ولتر، جمله مشهوری در دفاع از تسامح دارد: «من از آنچه شما می گویید ناخشنودم، اما تا زمان مرگ از حق شما برای گفتن آن دفاع می‌کنم.»
کتاب استوارت میل، تحت عنوان «درباره آزادی» (1859)، شاید صریح ترین دفاع از تسامح را به عمل آورد و آن را از عمق جان، ستودنی دانست. به نظر میل، تسامح یک جزء اساسی برای جامعه خوب است، زیرا شرط ضروری برای اصلاح اجتماعی، پیشرفت عقلانی و رشد دانش و نیز برای تکامل اخلاقی و معنوی فرد است. استدلالات میل برای تئوریسین های لیبرال مدرن مانند رونالد دورکین، هارت، جوزف راز و جان راولز بسیار اثرگذار بود. تاثیر تسامح بر تکامل اخلاقی و معنوی فرد، برخلاف آنچه استوارت میل بدان اشاره می نماید، نه مویدی تاریخی دارد و نه مویدی نظری. همین بس که اشاره شود آزادی و تسامح اومانیستی در غرب، خصوصا در کشور لائیکی همچون فرانسه به اخلاقی شدن بیشتر رهنمون نشده است.
بسیاری استدلالات به نفع تسامح، مصلحت اندیشانه یا پراگماتیستی هستند. این استدلالات بر اساس هزینه های (اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی) عدم تسامح برای خود اشخاص نامتسامح سامان داده می شوند. محدودیت های چنین استدلالاتی در تعیین توجیهات منفعت باورانه (یوتیلیتارین) تسامح آشکار است. منفعت باوری تعریفی غیرقطعی و متزلزل از تسامح ارائه می دهد که شدیدا وابسته به شرایط اجتماعی است.
روی هم رفته، به جهت مشکلی که در استخراج بسیاری از دعاوی تجربی مبنی بر وضعیت نهایی منافع و مضار یک عقیده یا عمل وجود دارد، شاید تعجب آور نباشد که در حالی که برخی منفعت باوران مانند استوارت میل، مدافعان سرسخت تسامح هستند، برخی دیگر مانند معاصر او، استفان، علاقه به مراتب کمتری برای حمایت از آنان دارند. در واقع، منفعت باوران بیشترین مشکل را در موجه سازی دقیق تسامح دارند، از آن رو که سنجش برآیند همه منافع و مضار یک عمل مسامحی، تعیین ناشدنی است.
استدلال دیگر برای تسامح از شک گرایی اخلاقی یا دینی برمی‌آید. در این دیدگاه، از آنجا که نمی توان هیچ تضمینی برای درستی دیانت یا اخلاق داشت، نمی توانیم در تحمیل عقاید خود به دیگران موجه باشیم. تسامح بنابراین تنها پاسخ مناسب به فقدان هرگونه حقیقت قابل تصدیق در مورد عقاید اخلاقی یا دینی است. اما فحوای این استدلال آن است که اگر ما بتوانیم در موضوعات اخلاقی یا دینی، حقیقت را بشناسیم، آن گاه هیچ ایراد و اشکالی در تحمیل یکدستی عقیده وجود ندارد.
جان هورتون معتقد است نه استدلالات پراگماتیک و منفعت باور و نه براهین شک گرایانه، هیچ یک نمی توانند مبنایی استوار برای اصل تسامح به دست دهند، بلکه چنین مبنا و اساسی را باید با یک تئوری اخلاقی پی‌ریزی کرد.
فلسفه اخلاقی و سیاسی اخیر، عمدتا بر دفاع تفصیلی از تسامح بر اساس اصول یا ارزش هایی نظیر خودمختاری، بی طرفی و احترام به دیگران متمرکز شده اند. اما ایراد این استدلال اخلاقی آن است که از ارزش هایی همچون خیرخواهی و سعادت طلبی برای دیگران چشم پوشی می کند و این ارزش ها را فدای ارزش هایی نظیر خودمختاری و بی طرفی می نماید. به علاوه، ارزش اخلاقی بی طرفی، چندان بدیهی نیست و باید مبرهن شود و نیز مفهوم احترام به دیگران، منقح نیست.
یکی از نقدهای عمومی به تسامح، نقدی است که از آن به «پارادوکس تسامح» یاد می شود. این پارادوکس عبارت است از اینکه بر اساس تسامح، باید اجازه دادن به آنچه نادرست است را درست شمرد.(2) حال که بنابر آنچه گذشت، تسامح، فاقد مبنای موجه فلسفی است، چگونه می توان آن را با دیده مثبت نگریست. بلی همان گونه که گذشت، رد کنندگان تسامح، الزاما خواهان و طرفدار اموری همچون خشونت، تحمیل نظامی و ضرب و جرح نیستند، بلکه مقابل آن، مفهوم دینی «امر به معروف و نهی از منکر» قرار دارد که بنابر آنچه در رساله امام خمینی(ره) مندرج است، طبابت مشفقانه را ماند؛ طبیب مشفق، هر آنچه بیمار را از بیماریش برهاند، اعم از نرمی و ملاطفت یا قهر و بطش، به انجام رساند.
بنابراین، اسلام را نه می توان اهل تسامح اومانیستی دانست و نه اهل خشونت متعصبانه. فرد مسلمان واقعی با دغدغه داشتن نسبت به رفتارهای دیگران در جامعه، گاه از وجه لطف و گاه از وجه غضب به درمان همنوعان خویش می پردازد و اسلام آنچنان نیست که آیت الله صانعی در تاریخ چهارشنبه 31/3/85 فرمودند: (مبنی بر اینکه «دین اسلام هیچ ترسی برای هیچ کس ندارد» ـ روزنامه مردمسالاری.)
آری اریکه ایرانیان نباید معرکه التقاط و ملغمه به عنوان امری ارزشمند و مطلوب شود، بلکه باید با پالایش و تصفیه درونی، هر روز بیش از دیروز به جامعه ای کاملا اخلاقی نزدیک تر و نزدیک تر گردد. بی توجهی به رفتار دیگران، قاعده «عیسی به دین خود و موسی به دین خود»، «کسی را در قبر کسی نمی خوابانند» و... باید از فرهنگ عمومی حذف شود. باید همچنان که آلام جسمی دیگران، توجه همگان را به خود جلب می کند، امراض اخلاقی دیگران نیز حس ترحم همنوعان را برانگیزد و چنان شود که:
«چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار»

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات