تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱۳۸۸ - ۰۹:۳۱  ، 
کد خبر : ۱۲۰۷۰۰

انتقال بحران


سجاد محبوبی
افول هژمونیک اقتصادی آمریکا از دهه 1970 که توسط برخی اندیشمندان اقتصادی و سیاسی آمریکا پیش بینی شد، آمریکا را در جهتی حرکت می داد که دیگر آن قدرت استراتژیک و نقش محور جهانی را نداشته باشد.
و از آنجایی که آمریکا در شرایط بحران اقتصادی به سر می برد و این امر تأثیر قابل توجهی برفرآیندهای اجتماعی به جای می گذارد. استفاده از سیاست ها، امکانات و ابزارها را در جهتی قرار می دهد که ذهنیت اجتماعی جامعه را به سمتی سوق دهد که این بحران نه تنها در جامعه خودی بلکه موضوعی فراگیر در تمام جهان باشد.
چنانچه به گفته «جوزف نای» افکار عمومی در شرایط بحرانی حاصل می شود؛ بدون سازماندهی بحران، امکان کنترل افکار عمومی وجود ندارد. فضای بحرانی، ذهنیت اجتماعی را در جهت معادله قدرت قرار می دهد.(1) لذا در فضای بحرانی با استفاده از تأثیر رسانه ها در افکار عمومی بهتر می توان بحران را در داخل کشور مدیریت کرد.
بنابراین یکی از کارکردهای رسانه ها در مدیریت بحران، به تصویر کشیدن آشوب های کوچک و بزرگ نمایی آن در سطح وسیع در کشورهای کمتر آسیب دیده از بحران اقتصادی است. چیزی که در آشوب های چین و ایران شاهد آن بودیم. در این مجال سعی شده است تا با توضیح چگونگی ورود آمریکا به بحران اقتصادی، نقش رسانه های دست نشانده به عنوان یک قدرت نرم در تحریف این بحران ها و انحراف اذهان داخلی خصوصاً در انتخابات ایران تبیین شود.
در حالی که مشکلات و بحران های مالی- اخلاقی باعث افول غرب من جمله آمریکا شده است و این واپس گرایی و افول در نوشته ها و یافته های افرادی چون پروفسور پال کندی در کتاب «ظهور و سقوط قدرت های بزرگ» و کتاب «سیمور سارتین لیپست» با عنوان «استثنا گرایی آمریکا» که همزمان با گزارش پروفسور «پوتنام» منتشر شد، نمونه هایی از این آثار است. لیپست، رئیس سابق انجمن علوم سیاسی آمریکا و انجمن جامعه شناسی آمریکا که مدت ها در دانشگاه هاروارد تدریس می کرد و اکنون عضو هیئت علمی جرج میسون در ایالت ویرجینیا است، در این کتاب از محدودیت بحث و گفتمان در آمریکا سخن می گوید.
«افول معنوی»، «اخلاق جنایت و کار»، «بی قانونی در جامعه قانونی»، «سکس و خانواده»، «فردگرایی، آگاهی و اخلاق»، «کاهش اشتغال مدنی»، «رشد بدبینی»، «تصویر مغشوش در تلویزیون»، «نجات آرزوی آمریکا» برخی از عناوین و فصل بندی های این کتاب است که خواننده را به ریشه های استثنایی بودن و همچنین بحرانی بودن جامعه آمریکا هدایت می کند.
شواهد گویای آن است که در تاریخ بین الملل، آمریکا بیش از هر کشور دیگر در دنیا به تناسب تاریخ و نظام خود در جنگ ها و کشمکش های نظامی شرکت داشته است و دلیل آن نیز به تاریخ تأسیس این کشور برمی گردد که انگلستان تمامی مجرمان و جنایت کاران خود را به این کشور تبعید کرد. لذا تاریخ آمریکا با جنگ شروع شده، با جنگ ادامه پیدا کرده و امروز بیش از هر زمان دیگر با جنگ سروکار دارد این در حالی است که مقام دوم جنگ و کشمکش های نظامی در دنیا نیز متعلق به رژیم اسرائیل است. در زمان فروپاشی شوروی نیز جنگ سرد و کمونیسم بزرگترین عامل وحدت بین نظام و نخبگان آمریکا بود و مهمترین ابزار کنترل افکار عمومی و بسیج داخلی به شمار می رفت، عامل کمونیسم باعث می شد که بسیاری از تخلفات، تقلب ها، سوءاستفاده ها، فسادها و اختلافات داخلی آمریکا در دهه ای بعد از جنگ جهانی پنهان و پوشیده بماند، آن چیزی امروز که شاهد و ناظر آن هستیم و در انگلیس از همه جا بیشتر، لذا رسانه های دست نشانده در جهت ایجاد بلوا و آشوب در کشورهای صاحب ثبات همکاری داشته و از آنها حمایت می کنند تا اذهان داخلی در این خیال باشند که تنها کشور صاحب امنیت کشور خودشان است در حالی که نمی دانند در پشت پرده چه در حال گذر است و این یک فریبندگی رسانه ای، انگاره سازی و کنترل افکار عمومی با رسانه ها و شبکه های اطلاعاتی و ارتباطی است.
اما نکته ای که در افول هژمونیک آمریکا باید به آن متذکر شد این است که:
سهم آمریکا در کل تولید ثروت جهانی در دوران (1955-1945) 40% بوده است، در دهه 1990 آمریکا به طور متوسط 23% تولیدات ثروت جهانی را به خود اختصاص داده است که درواقع از سهمی معادل سهم اتحادیه اروپا برخوردار گردیده و در اواخر دهه 1990 و در آستانه قرن بیست و یکم میلادی، سهم آمریکا از این هم پایین تر رفته است. برعکس این وضعیت، ژاپن که در سال 1965 که تنها 5% از ثروت جهان را به خود اختصاص داده بود، در اواسط دهه 1990 این سهم را به بیش از 17% از کل ثروت جهانی افزایش داد. (2) در حوزه مبادلات تجاری هم سهم آمریکا از شروع سال های 1970 به بعد کاهش یافته، این درحالی است که سهم ژاپن در مبادلات تجاری در طی دوران فوق الذکر بطور مداوم افزایش یافته است. مثلاً از 14/45% در سال های 1990 به بیش از 21% در میانه دهه 1990 ارتقاء یافته است.(3)
تغییرات نرخ رشد اقتصادی در سطوح ناخالص ملی و تولید ناخالص داخلی نیز یکی دیگر از علائم ناظر بر کاهش قدرت هـژمونیک اقتصاد آمریکاست، واقعیتی که بیانگر نوعی تداوم در کاهش نسبی قدرت اقتصادی جهانی این کشور خصوصاً در مقایسه با سال های اولیه بعد از جنگ جهانی دوم می باشد.
کسری تراز تجاری مداوم آمریکا به معنای زیرسؤال رفتن ظرفیت و توانایی سیستم تولید ملی این کشورست به طوری که در طی دو دهه پایانی قرن بیستم و به ویژه در دهه 1990 ایالات متحده آمریکا در روابط تجاری خود با اکثر کشورهای هم پیمان دارای کسری تراز تجاری می باشد. کسری تراز تجاری آمریکا در سال 2001-2000 به بالاترین سطح خود در طول تاریخ حیات این کشور یعنی به رقمی معادل 450 میلیارد دلار رسید.(4)
در سال 2008 کسری بودجه آمریکا به 450میلیارد دلار رسید و طبق برآوردهای دفتر بودجه کنگره آمریکا، در شرایط موجود تصحیح کسری بودجه دولت آمریکا نزدیک به 10 سال به طور خواهد انجامید.
در پایان ژوئن 2007 بدهی ناخالص خارجی آمریکا 12250 میلیارد دلار و بدهی عمومی آن نیز در همین زمان حدود 9000 میلیارد دلار بوده است.(5)
در سال های اخیر بالارفتن بهای نفت و افزایش میزان واردات کالا از چین مهمترین عوامل افزایش میزان کسری تراز تجاری ایالات متحده آمریکا به شمار می روند.(6)
درصورت تداوم این بحران، پیش بینی های میزان تقریبی بدهی خارجی آمریکا را در سال 2010 بیش از 68% تولید ناخالص داخلی آن برآورد می کنند.(7)
درواقع بدهی ملی آمریکا آنقدر زیاد است که می تواند هرلحظه آمریکا را از هم بپاشاند چراکه هر روز یک میلیارد و 400میلیون دلار یا به عبارت دیگر تقریباً یک میلیون دلار در دقیقه به آن اضافه شود و این برای آمریکایی ها به معنای بدهی 30هزار دلاری برای هر مرد، زن و کودک ساکن این کشور است. باتوجه به افول هژمونیک اقتصادی جهان و پیروان تفکر سرمایه داری او در اروپا و دیگر نقاط جهان برخی کارشناسان اقتصاد سیاسی بر این باورند که چون از سال های گذشته شواهد مبین این قضیه بود که آمریکا بزودی از لحاظ اقتصادی سقوط خواهد کرد و در باتلاق ساخته و پرداخته خود فرو خواهد رفت برای جلوگیری از صعود فرصت طلبی رقبای اقتصادی خود آنها را نیز به این بحران وارد کرد تا از وابستگی روزافزون آمریکا در برخی از حوزه های استراتژیکی نسبت به سایر کشورها کاسته شود و نیز اذهان داخلی را به این سمت سوق دهد که بحران اقتصادی فقط مخصوص ایالات متحده نیست و تمام دنیا در ایجاد بحران سهیم هستند. همانطور که در 11 سپتامبر شاهد آن بودیم.
از لحاظ سیاسی همیشه برای آمریکا دشمن وجود دارد، چرا که در دیدگاه آنها کشورها یا با آنها هستند یا بر آنها، که این دیدگاه از دیدگاه های «آیپک» (کمیته روابط عمومی اسرائیل و آمریکا) به اجاره گرفته شده، چنانچه هر سناتور و یا نامزد ریاست جمهوری برای برتری در انتخابات باید نظر این کمیته را به خود جلب کند و کلیت دیدگاه هایش همسو و به نفع رژیم اسرائیل باشد در این بین نامزدی که نظراتش در این مورد کاملا تأیید نشود، در آن صورت نامزد مورد نظر دیدگاه های خصمانه نسبت به رژیم اسرائیل داشته و صلاحیت سناتوری و ریاست جمهوری را ندارد. با این اوضاع رئیس جمهوری که منتخب می شود، معلوم است که چه دیدگاه هایی باید به جامعه جهانی داشته باشد، دیدگاهی که همواره باید به نفع تل آویو تمام شود.
چنانکه رابرت بایر (Robert baer) نویسنده کتاب «نحوه برخورد با ایران: ابرقدرت جدید» در مصاحبه با خبرگزاری اینتر سرویس پرس (IPS) اذعان کرد: «اسرائیل اوباما را دائماً تحت فشار قرار می دهد تا به ایران و تجهیزات هسته ای آن حمله نظامی کند؛ این در حالی است که قدرت ایران فراتر از آن است که بتوان به آن حمله نظامی کرد.» وی دنیس راس مشاور ارشد اوباما را یک یهودی سینه چاک رژیم اسرائیل دانست که اسرائیلی ها مطمئن هستند که اگر مذاکراتی با ایران صورت پذیرد به آنها خیانت نخواهد شد. بائر همچنین نسبت به سرسپردگی مقامات آمریکائی به صهیونیست ها می نویسد: «هیچ کس در آمریکا نمی تواند بدون اجازه اسرائیل در مورد خاورمیانه سخنی بگوید.»
بنابراین با دید آیپکی مسئولان آمریکا، جایگاه ایران در دیپلماسی واشنگتن کاملا مشخص و روشن می شود.
از نظرگاه آمریکا، ایران تنها کشور منبع توسعه اسلامی است و ایالات متحده که برای همسو نمودن کشورها با سیاست هایش و احیاء هژمونی خود و تحمیل مجدد رهبری کشورش بر جهان سرمایه داری نیازمند تعریف دشمن جدید و هویت دگر جدیدی بود. این هویت جدید از نظر بسیاری از اندیشمندان داخلی و خارجی آمریکا همان «اسلام سیاسی» انتخاب شد. که موج آن با انقلاب ایران به رهبری امام خمینی آغاز گردید.
از نظر اوباما، نقش آمریکا بازسازی قدرت نظامی، جنگ با طالبان و رژیم ایران می باشد. ولی این امر باید با آرامی صورت گیرد، زیرا باعث واکنش خطرناکی خواهدشد که به نوبه خود در ایجاد بحران جدیدی تأثیر خواهد داشت. ستیزه با ایران آنهم بصورت آرام در ریاست جمهوری های قبل هم صورت گرفته بود. نمایشهای وحشیانه ای چون ترور، شکنجه، براندازی و خشونت در آنچه در توان داشتند با عناوین حفظ ارزشهای بشری و یا حقوق بشر صورت پذیرفت. حتی پیش از این، هری ترومن رئیس جمهور پیش از آیزنهاور هم با سخن پراکنی ها و دامن زدن به جنگ روانی در مورد کشورهای ناسازگار و اقدامات و تهدیدات آنها، توانستند برای سلطه گری در دنیا افراد مورد نظر خود را براحتی بقدرت برسانند.
پس از آن جان اف کندی نیز همین رویه را در پیش گرفت، این سیاست هم اکنون نیز با استفاده از قدرت رسانه ای، ارتباطی و اطلاعاتی (NSA) در حال اجراست چیزی که در آشوب های اخیر مشاهده شد. بنابراین هیچ تغییری در سیاست آمریکا صورت نگرفته اگر هم تغییری صورت پذیرفته فقط تغییر در نوع دکوراسیون بوده و یا نقابی عوض شده است.
از نظر ایران واژه هایی چون احقاق حقوق بشر و دموکراسی برای آمریکا و غرب بازی با واژگان و سفسطه ای بیش نیست. چرا که جهانیان ناظر و شاهد آن هستند. اما استراتژی دوگانه مهار با آلوده سازی فرهنگی، اقتصادی و رسانه ای دشمنان غرب، دموکراسی مورد پسند آمریکاست.
سوداگری آمریکا زیر سیطره مفهوم «حقوق بشر»، «توسعه» و «دموکراسی» که سمت اصلاح طلبان رادیکال مایل به سیاست های ایالات متحده در کشورهای مختلف من جمله ایران و در عرصه های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، دکترین آمریکا برای دستیابی به قدرت و کدخدائی است.(8)
«تغییر محیط»، «ایجاد تنش بیشتر» و «ایجاد تفرقه و نفاق» از نظر آمریکا برای کشوری چون ایران در موجی جدید ادامه دارد و در این جنگ نابرابر ابزارهای قدرتمند حکومت های غربی خصوصا رسانه به یاری آمریکا و متحدانش علی الخصوص انگلیس خبیث برخاسته اند. امپراطوری رسانه ای آمریکا مروج «آزادی های فردی» و «آزادی های مدنی» در کشورهایی چون ایران می شود و با داعیه آزادی اصلاح طلبی آمریکایی، ترویج بی بند و باری و مصرف الگوهای بیگانه در پی متلاشی کردن فرهنگ ایران اسلامی است و با استفاده از استراتژی چندوجهی که عبارتند از: تغییر رفتار، تعامل بر پایه احترام متقابل و براندازی سعی در به زانو درآوردن ایران دارد.
چنانچه خود اوباما به این موضوع صراحتا اذعان می کند و می گوید «وظیفه من به عنوان رئیس جمهور این است که اطمینان دهم ما فشار دیپلماتیک بر روی ایران را بیشتر خواهیم کرد و جامعه جهانی را بسیج خواهیم کرد تا برنامه های ایران را به طور جدی دنبال کنند و در زمان لازم به تحریم علیه ایران اقدام کنند. در این صورت خواهد بود که ایران در محاسبات خود با مشکل مواجه خواهد شد.»(9)
ولی با کمی آشنائی بیشتر از ایران اعلام می دارد:«من فکر می کنم یکی از شکست های ما در رویکردمان نسبت به ایران، استفاده بیش از حد زبان بازی و سخنوری بوده است. این رویکرد سیاست چماق و هویج را دنبال نکرده تا بتواند محاسبات رژیم ایران را تغییر دهد. اما همچنان باید بگویم که همه گزینه ها از جمله برخورد نظامی را برای مقابله با ایران مدنظر خواهیم داشت.»(10)
نگرانی آمریکا و انگلیس از این است که اگر به این انقلاب امکان داده شود تا در آرامش بسر برد و میدانی برای معرفی یک نظام اسلامی پیدا کند، جاذبه و کشش آن موجب خواهد شد که نه تنها کشورهای اسلامی به صورت غیرقابل مقاومت به طرف آن نظم کشیده شوند، بلکه کشورهای غیرمسلمان نیز که از وضع موجود جهان ناخشنود هستند، الگو و شیوه دیگری را در اختیار خواهند داشت که نمی توان آن ها را از اختیار کردن چنین الگویی بازداشت. به طوری که یکی از مسئولین سابق شورای امنیت ملی آمریکا نیز در طی یک میزگرد تلویزیونی در واشنگتن، هدف نهایی توطئه های آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران را چنین بیان می کند: «برپایی یک شورش مردمی علیه حکومت در ایران، بزرگترین پیروزی است که در راستای جنگ ایالات متحده علیه تروریسم قابل تصور است. حکومت ایران یک حکومت دین گراست، حکومتی است که در آن اسلام حاکم است... اگر در شرایط کنونی، یک حکومت دین گرا در ایران سقوط کند، بسیار عالی خواهد شد. زیرا این به تمام جهان نشان خواهد داد که وقتی اسلام گرایان به قدرت می رسند و نظام خود را برقرار می کنند، نتیجه کار چه خواهد شد.»(11)
«کنت تیمرمن» نیز در گزارشی چنین گفته بود: «ما باید از طرفداران دموکراسی در ایران بخواهیم رژیم کنونی را سرنگون کنند، چرا که این رژیم منافع آمریکا را تهدید می کند... استفاده از اهرم های فرهنگی و رسانه ای بهترین وسیله ای است که آمریکا و انگلیس در مقابله با رژیم تهران در دست دارند.»(12) آنچه از گفته ها و نوشته های دولتمردان و سیاست مداران آمریکایی و غربی برمی آید، این است که رژیم ایران مانند خاری در چشم آنان است.
آیا بهتر نیست واشنگتن و لندن به مشکلات عمیق داخلی خود بپردازند؟
روزنامه گاردین در سر مقاله ای می نویسد: «تغییر، واژه بسیار پوچی شده است. انگلیس مالک یک سیاست ورشکسته، اقتصاد ورشکسته و چیزی بیشتر از یک جامعه ورشکسته است.» ای کاش انگلیس به جای رصد غلط انتخابات ایران و تحریف اطلاعات و حمایت از آشوبگران قانون گریز، از موج اعتصابات کارگری در سراسر انگلیس که با اخراج چندصد کارگر انگلیسی از شرکت توتال فرانسه آغاز شد جلوگیری می کرد.
انگلیس نباید اذهان مردم را با به تصویر کشیدن آشوب های کوچک و بزرگ نمایی آنها در جهان به این سمت سوق دهد که بحران فقط در خارج انگلیس است درحالی که عکس این ممکن است بحرانی تر باشد.»
در پایان باید گفت آنها به خوبی می دانند که ایران یک قدرت منطقه ای است و به نوشته «یو.اس.ای.تودی»: «آمریکا باید بداند که در مدیریت جهانی به ایران قدرتمند نیازمند است.»

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات