توسعه ابزارهاي دانشي و سرعت رشد فناوري ارتباطات و اطلاعرسانيها و مجهز شدن انسان غربي به شبكه مجازي، او را چنان مغرور كرده كه باورمندي و داشتن ايمان در پس ذهن او كم رنگ شده يا حتي از دايره اولويتها و ملزومات زندگي انسان مدرن بيرون گذاشته شده است. مايه تأسف آنجاست كه جوامع اسلامي از جمله كشور ما نيز در اثر تربيتپذيري غلط از خانوادههاي كم اطلاع و نظام آموزشي انسان مدارانه با وجه سكولار در همان مسير منحط غربي قرار گرفته است. اين كه رهبري منتقد چنين نظام آموزشي بوده و از سالهاي گذشته بر ضرورت تغيير در علوم انساني غربي در مراكز علمي و دانشگاهي و حتي حوزوي تأكيد دارند و دستور دادهاند شوراي عالي انقلاب فرهنگي تحول انقلابي در مباني و منابع درسي و تربيتي علوم انساني غربي را در دستور كار خود قرار داده، با همانديشي اساتيد و دانشمندان حوزه و دانشگاه الگوي جديدي از دانش مبتني بر رهيافتهاي ديني و اسلامي طراحي نمايند، در همين راستا و به همين دليل است كه بايد با قوت به اصلاح در مواردي و جايگزيني علوم اسلامي و رويكردهاي ديني در اين حوزهها اهتمام جدي داشت.
اما در اين نوشته سخن از نسبت سنجي رابطه ميان انسان مدرن و ايمان و باور و چگونگي آن است. علم و ايمان چه رابطهاي با هم دارند؟ سؤال مهمي است كه پاسخ آن هم از جهان بيني ما بر ميآيد و هم ميتواند تعيينكننده بخشي از چگونه زيستن و ايدئولوژي ما باشد. دو تفكر ديني و غرب سكولار دو نوع پاسخ متمايز به اين سؤال ميدهد.
علم از دو منظر
علمي كه اكثر مردم با آن سر و كار دارند، امري است صرفاً ذهني، آن هم در حدّ ذهن خيالي و وهمي، كه حتماً بايد از طريق مطالعه و تحقيق و تفكّر و امثال آن به دست آيد. لكن بايد دانست كه اين گونه علوم، اغلب يقيني نيستند؛ بلكه ظنّ غالب و متراكم ميباشند. حتّي براهين فلسفه عقلي و علوم رياضي هم كه يقيني هستند، مراتب پايين يقين را ايجاد ميكنند كه علم اليقين گفته ميشود. اين گونه يقين نيز فقط و فقط منحصر در دو علم ميباشد؛ فلسفه عقلي محضـ آن هم در براهين نه در نظريّاتـ و رياضيّاتـ آن هم در حدّ انتزاعي نه در عالم خارجـ. لذا آلبرت اينشتين، فيزيكدان بزرگ قرن اخير، معتقد بود: «احكام رياضي تا حدّي كه مربوط به حقيقت است، محقّق نيستند و تا حدّي كه محقّقند، با حقيقت سر و كار ندارند. به نظر من وضوح كامل تنها در آن قسمت از رياضيّات است كه مبتني بر روش اصل موضوعي ميباشد.»(1)
گفتني است كه غير يقيني بودن علوم تجربي بشري، به معني بيارزش بودن آنها نيست؛ چرا كه ما با اين علوم، در حقيقت به دنبال يافتن حقيقت هستي نيستيم، بلكه عمدتاً كاركردهاي دنيايي آنها براي ما مهمّ ميباشند. لذا حتّي ابطال شدن يك نظريّه تجربي داراي كاركرد، با يك نظريّه تجربي ديگر نيز ارزش دنيايي آن را از بين نميبرد. امّا مشكل زماني به وجود ميآيد كه عدّهاي خيال ميكنند مأموريّت علوم تجربي يافتن حقيقت هستي ميباشد. اينجاست كه مشكلات معرفتشناسانه رخ نشان ميدهند و بين اينگونه افراد و فيلسوفان علم، كه كارشان ارزيابي ارزش يقينآوري علوم ميباشد، اختلافات جدّي بروز ميكند. روندي كه مكتب پوزيتويسم طي كرد، تا انسان مدرن و تربيت يافته در آن مكتب انسان مدرني باشد چون ايمان و باور را تجربه نميكند و ما به ازاي خارجي ندارد، خط قرمز و بطلان بر آن ميكشد و توهم و اوهام تلقي ميكند. در حالي كه در نگاه ديني، علم به معناي حقيقي آن، كه عين وجود و حاقّ واقع و يقين غير قابل زوال ميباشد، امري نوري و از سنخ وجود ميباشد و جايگاه آن نيز قلب است نه ذهن. و مراد از قلب نيز مرتبهاي از وجود آدمي است كه فراتر از ذهن و عقل متعارف ميباشد. چنين علمي از آن جهت كه امري ذهني و از سنخ مفهوم نبوده، از سنخ وجود است، با آموختن به دست نميآيد؛ بلكه راه كسب آن، بندگي خدا و ترقّي در مراتب وجود ميباشد. البته خواندن كتاب و استاد ديدن نيز از باب فراهم نمودن مقدّمات و معدّدات، بيتأثير نيست؛ بلكه در مواردي لازم و ضروري است. حديثي منسوب به امام صادق(ع) كه به عنوان بصري فرمودند، شنيدني و اين تفاوت نگاه و عمق بينش اسلامي نسبت به فلسفه غربي ستودني است: «يا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَيسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يهْدِيهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَهَ الْعُبُودِيهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يفْهِمْك؛ اي اباعبدالله(عنوان بصري) ! علم با آموختن حاصل نميشود. اين است و جز اين نيست كه علم نوري است كه قرار ميگيرد در قلب هر كسي كه خداوند تبارك و تعالي هدايت او را بخواهد. پس اگر خواستار علمى، نخست در جان خود حقيقت بندگى را جستوجو كن و علم را با عمل كردن به آن بطلب و از خدا فهم بخواه، كه به تو خواهد فهماند.»(2)
ايمان از منظر ديني
ايمان با نگاه تجربهگرايانه و پوزيتويستي، اوهامي است كه ما به ازاي بيروني ندارد و تجربهپذير نيست و لذا آنها در رابطه علم و ايمان و سؤال از برتري يكي از آنها بر ديگري اساساً اين سؤال را غلط و سؤال در عالم واقع نميدانند و لذا هر چه هست تأكيد بر علم مادي و كشف رابطه علت و معلولها براي بهرهگيري در زندگي انسانها و نهايت تسهيل آن.
اما ايمان به معني اطمينان قلبي، در مرتبه فراتر از علم قرار دارد. مثلاً اكثر مردم يقين عقلي دارند كه مرده خطري ندارد، امّا اطمينان قلبي به اين مطلب ندارند. لذا كمتر كسي حاضر ميشود شب را پيش يك مرده بخوابد؛ ولي يك مردهشور، به راحتي ميتواند شب را پيش مردهها بخوابد. يعني اغلب مردم علم دارند كه مرده خطر ندارد ولي مرده شورها علاوه از علم داشتن، ايمان (باور) هم دارند كه مرده خطر ندارد. يا اغلب انسانها وقتي راه ميروند در زميني به عرض مثلاً سي سانتيمتر راه ميروند بدون اينكه زمين بخورند. لذا عقلاً ميدانند كه انسان ميتواند روي ديواري به عرض سي سانتيمتر راه برود بدون اينكه سقوط كند. حال فرض كنيد ديواري داريم به ارتفاع يك ساختمان پنج طبقه و به عرض سي سانتيمتر. چند نفر حاضرند روي چنين ديواري راه بروند؟ قطعاً اغلب انسانها حاضر به چنين كاري نميشوند. چون ايمان ندارند كه انسان همواره روي محلّي به عرض سي سانتيمتر راه ميرود. امّا افراد بندبار روي چنين ديواري چشم بسته هم راه ميروند، بلكه ميدوند. آنها وقتي روي يك طناب راه ميروند، روي چنين ديواري به راحتي راه خواهند رفت. يعني بندبازها ايمان دارند (اطمينان قلبي دارند) كه روي چنين ديواري ميتوان راه رفت.
راه تحصيل ايمان نيز تلقين مداوم است. بعد از اينكه درستي مطلبي را با عقلمان دريافتيم، بايد آن را مدام به قلبمان تلقين كنيم تا باورش كند. البته اگر مطلب نادرستي را هم به قلب تلقين كنيم، آن را هم باور ميكند. لذا ايمان بر دو گونه است؛ ايمان به حقّ و ايمان به باطل.
منابع:
1ـ مقالات علمي اينشتين، ترجمه محمود مصاحب، ص 38، 39.
2ـ علامه مجلسي، بحارالأنوار، ج 1، ص 225.