صفحه نخست >>  عمومی >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۰۱ تير ۱۳۸۷ - ۱۶:۰۱  ، 
کد خبر : ۳۳۶۰۱

نقد شهید مطهری بر مقاله بنی صدر : روشنفکری و روحانیت

بنی‌صدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت . او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد ، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند.

بنی‌صدر قبل از انقلاب اسلامی در پاریس مقاله ای با نام " در روش " درباره نقش روحانیت در قیام علیه شاه نوشت . او ادعا کرد که روحانیت سنتی نمی توانند رهبری قیام را بر عهده داشته باشد ، بلکه این روشنفکران هستند که باید مردم را در راه رسیدن به پیروزی هدایت نمایند. وی روحانیت را به علت حفظ ساختار سنتی عاجز از هرگونه نوآوری میدانست و بنا براین پیشنهاد میکرد که تا جای ممکن از روحانیت برای رسیدن به اهداف استفاده کرد. در واقع به نظر بنی صدر " اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت . "

این مقاله پس از انقلاب در شماره اول روزنامه انقلاب اسلامی سه شنبه 29 خرداد 1358 به چاپ رسید.

این مقاله به دست شهید مطهری میرسد و ایشان این مقاله را که " به قلم یکی از دوستان نادیده بود که سالها است در اروپا است " و بدون اینکه از نویسنده ( بنی صدر )نام ببرد وی را " تا آنجا که شنیده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نیتی است " توصیف میکند. شهید مطهری به " قسمتی از این مقاله بحث رهبری باصطلاح سنتی نقد شده بود " اشاره مینماید و به بررسی آن میپردازند. ایشان با مقایسه اقدامات انقلابی روحانیت و روشنفکران در قرن اخیر ، تفاوت روحانیت با روشنفکران را در این میداند که روحانیون به اسلام " به چشم حقیقت و هدف می‌نگرند نه به چشم مصلحت و وسیله و آن را مطلق می‌بینند نه نسبی ". روحانیت است که میتواند اسلام را بشناسد و اشتباه است که تصور کنیم " هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید . "

بنابراین بهتر است که روشنفکران " بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند . "

در ابتدا مقاله بنی صدر ارائه می گردد و در ادامه نقد شهید مطهری (ره ) به این مقاله تقدیم می گردد:

مقاله بنی صدر

درروش

بسال 1963 در پاریس روزی چند به گفتگو نشستیم . چه باید کرد ؟ صحبت به حرکت و بنیاد کشید ، که حرکت به بنیاد تبدیل می‌شود و وقتی قالب سخت شد نیروها نمی‌توانند از قالب بیرون بروند و در همان چهار دیواری جذب و یا حذف می‌شوند . نیروهای اجتماعی ما اگر پیاپی چون موج برمی‌خیزند و جذب می‌شوند بخاطر تبدیل حرکت به بنیاد است . بخاطر تبدیل حرکت به بنیاد است . بخاطر قالب پیدا کردن اندیشه و عمل است . پس کار اول اینست که قالب یا قالب‌ها را بشکنیم .

چگونه بشکنیم ؟ قالبهائی را که طی قرنها تمامی نیروها را گرفته و صرف سخت‌تر کردن خود کرده است ، چگونه بشکنیم ؟ چگونه وارد این میدان بشویم ؟ از کجا شروع کنیم و در چه جهت ادامه بدهیم ؟

اول تکلیف موافق و مخالف و دوست و دشمن را معلوم کنیم . حرف شد که رهنما در کتاب پیامبر می‌گوید .

"اسلام دین جوانان است . قالب شکن جوانانند ."

حاصل مباحثاتمان به اینجا کشید که :

1-از رهبری " سنتی " که پاسدار بنیادهای فرهنگی است ، کاری ساخته نیست ، چرا که طی دو قرن تمام عرصه‌های اندیشه و عمل را از او گرفته‌اند و هنوز نیز می‌گیرند و این رهبری گاه مقاومتکی کارپذیرانه می‌کند و تسلیم می‌شود . در میان این رهبری البته سید جمال ، مدرس و ... خمینی و طالقانی و ... بوجود آمده‌اند اما اینها را نیز پیش از آنکه دشمنی از پا در بیاورد ، همین " رهبری " سنتی عاجز کرده و می‌کند اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت .

2-گروه‌های " روشنفکر " که در جریان سلطه همه جانبه غرب بر ایران بیانگر " ایدئولوژیها " ئی هستند که به این یا آن صورت سلطه غرب را توجیه می‌کنند و پاسدار بنیادهایی هستند که سلطه‌گر ایجاد می‌کند . از روی انصاف که بنگریم یکی از عوامل عمده شکست جنبشهای ایرانیان و کشورهای دیگر اسلامی این دو دسته بوده‌اند ، که حرکت و جنبش اجتماعی را سرانجام در چهارچوب بنیادها مهار کرده‌اند . اینها نه تنها انقلابی را نمی‌تواند بانی و رهبر باشند بلکه دعواشان با هم بر سر متولی گری است . یکی معرف گذشته شکست خورده‌ئی است و دیگری عامل و رهبر تجزیه و تلاش همه‌جانبه . اینها مسلما وقتی تیشه را به بنیاد بنیادها آشنا کنی ، به مقابله خواهند شتافت و هر دسته از یکسو در میان این دسته هم کسانی یافت می‌شوند ، که فریادی را که از ژرفای درونشان برمی‌خیزد و پیش از بیرون آمدن از گلو خفه می‌کنند ، سرانجام سر می‌دهند ، بخود باز می‌گردند ، اینها هم دوستانند . باید بدینها یاری رساند و از اینها یاری گرفت.

3-و کسانی که بیانگر آن نیروهای محبوسند که می‌خواهند قالب را بشکنند و از چهارچوبهای " سنتی " و " مدرن " که به یکدیگر جوش خورده و سختی و صلابت بیشتری پیدا کرده‌اند ، بیرون بروند . باید جزء این نیروها قرار گرفت و بیانگر این نیروها شد . اما چگونه باید شروع کرد ، از کجا باید شروع کرد و چگونه عمل کرد تا حمله به بنیادهای کهن به سود بنیادهائی که ره آورد سلطه‌گران عربی است تمام نشود و این یکی که خطرناک‌تر است حاکم بلامنازع نشود ، بلکه دوباره به بنیاد تبدیل نشود و بعد از مدتی باز در " امام زاده " و متولی خلاصه نگردد؟

بنابراین کار اول اینست که حمله را بر هر دو دسته بنیادها بریم و تیشه‌ها را پی در پی به بنیادهای " سنتی " و " مدرن " وارد آوریم با این کار نیروهای جوان ، نیروهای قالب شکن آزاد می‌شوند . کار دوم اینست که این نیروها تا انقلاب پیش بروند .

 

نقد مقاله توسط استاد شهید مرتضی مطهری :

چند روز پیش یکی از دوستان کتابی به من ارائه داد که مجموعه‌ای از مقالات بود ، و مرا به خواندن و اظهارنظر درباره یکی از آن مقالات تشویق کرد . آن مقاله تحت عنوان " در روش " و به قلم یکی از دوستان نادیده بود که سالها است در اروپا است و غیابا به ایشان ارادت دارم زیرا تا آنجا که شنیده و اطلاع دارم مرد مسلمان با حسن نیتی است . در قسمتی از این مقاله بحث " رهبری باصطلاح سنتی " نقد شده بود .

در آغاز آن مقاله مسأله " حرکت " و " بنیاد " و تبدیل شدن حرکت به بنیاد مطرح شده است که چگونه حرکتها و جنبشها تغییر ماهیت می‌دهند و به صورت نظامها و قالبها در می‌آیند و یک امر " پویا " تبدیل به یک امر " ایستا " می‌گردد . نیروهای اجتماعی ما اگر پیاپی چون موج برمی‌خیزند و جذب می‌شوند به خاطر تبدیل حرکت به بنیاد است ، به خاطر قالب پیدا کردن اندیشه و عمل است . پس کار اول اینست که قالب یا قالبها را بشکنیم . آنگاه این مسأله مطرح شده است که اسلام دین جوانان است و جوان قالب‌شکن است پس اسلام دین قالب‌شکنی است ، سپس سخن به مسأله " رهبری " که اکنون مورد بحث است کشیده شده است و از " رهبری سنتی " آغاز شده است .

در آن مقاله چنین آمده است :

« از رهبری سنتی که پاسدار بنیادهای فرهنگی است کاری ساخته نیست چرا که طی دو قرن تمام عرصه‌های اندیشه را از او گرفته‌اند و هنوز نیز می‌گیرند . و این رهبری گاهی مقاومتکی کارپذیرانه می کند و تسلیم می‌شود . در میان این رهبری البته سید جمال ، مدرس و ... خمینی و طالقانی و ... بوجود آمدند اما اینها را نیز پیش از آن که دشمنی از پا در آورد ، همین " رهبری " سنتی عاجز کرده و می‌کند ، اینها دوستانند و باید بدانها یاری رساند و از آنها یاری گرفت . »

قطعا این دوست عزیز نادیده اجازه خواهد داد نقدی علمی از گفتار ایشان بشود ، و ما نیز به نوبه خود آماده‌ایم که اگر ضعفی در گفتار ما مشاهده کردند تذکر دهند . از تذکرات ایشان خوشوقت خواهیم شد.

اولا گویا دوست عزیز ما پنداشته است که لازمه حرکت و جنبش اینست که هیچ ثباتی در کار نباشد. ایشان توجه نفرموده‌اند که اگر حرکت باشد و هیچگونه ثباتی نباشد هرج و مرج است نه تکامل . قرآن که هدایت و حرکت و تکامل را تعلیم می‌دهد ، صراط مستقیم را هم تعلیم می‌دهد . انسان در صراط مستقیم حالت پویائی دارد ، اما خود صراط مستقیم چطور ؟ آیا صراط مستقیم هم پویا است و آیا راه هم در راه است و آیا آنکه پاسدار صراط مستقیم است و مراقب پویندگان است که از صراط مستقیم منحرف نشوند ، عامل تبدیل حرکت به بنیاد است ؟ آیا برای رهبری سنتی گناه است که پاسدار فرهنگی است که آن فرهنگ ، فرهنگ تکامل و حرکت بر صراط مستقیم است ؟ چه خوب می‌گوید اقبال :

" نباید فراموش کنیم که زندگی ، تغییر محض و ساده نیست ، در درون خود عناصر بقا و دوام نیز دارد "

و هم او می‌گوید : " اسلام وفاداری نسبت به خدا را خواستار است نه وفاداری نسبت به حکومت استبدادی را . و چون خدا بنیاد روحانی نهائی هر زندگی است ، وفاداری به خدا عملا وفاداری به طبیعت مثالی خود او است ، اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد ، باید در زندگی خود مقوله‌های " ابدیت " و " تغییر " را با هم سازگار کند ، بایستی برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد ، چه آنچه ابدی و دائمی است ، در این جهان تغییر دائمی ، جای پای محکمی برای ما می‌سازد "

دوست عزیز ما " ثابت " را با " ساکن " اشتباه فرموده‌اند ، اگر با فرهنگ اسلامی آشنا می‌بودند می‌دانستند که تغییر بدون ثبات ، متغیر بدون ثابت ناممکن است . هر متحرک ، و لااقل هر متحرک به حرکت تکاملی در همان حال که تغییر منزل و مرحله می‌دهد " در مداری مشخص و معین ، یعنی مداری ثابت به حرکت خود ادامه می‌دهد . آنچه موجود متحرک از آن عبور می‌کند و آن را پشت سر می‌گذارد مرحله و منزل است نه مدار و مسیر.

ثانیا اگر دوست عزیز ما برای همه‌ چیز " وجود تاریخی " قائل است ، حتی برای اصول و حقایق و مکتبها و ایدئولوژیها و فرهنگها ( هر فرهنگی و با هر ریشه‌ای ) پس دیگر از اسلام هزار و چهار صد سال پیش که از جان و دل از آن دفاع می‌کند چه می‌خواهد ؟

خواهید گفت : اسلام خود ، حرکت و جنبش است که به وجود خود ادامه می‌دهد ، نه بنیاد و نظام ، پاسخ اینست که اسلام نه حرکت است و نه متحرک ، نه جنبش است و نه جنبنده ، این جامعه اسلامی است که در مدار اسلام و صراط مستقیم اسلام در حرکت است و یا باید در حرکت باشد نه اسلام .

ثالثا البته صحیح است که گاهی یک جریان موج‌خیز و حرکت‌زای اجتماعی ، روح خود را از دست می‌دهد و از آن جز یک سلسله آداب و تشریفاتی بی اثر باقی نمی‌ماند .

امیرالمؤمنین فرمود: اسلام به دست اموی‌ها مانند ظرفی که وارونه شود و محتوایش بیرون بریزد و جز خود ظرف باقی نماند ؛ وارونه می‌شود و از محتوای خود خالی می‌شود. "یکفا الاسلام کما یکفا الاناء" و ما با شما همراهی کرده نام این پدیده اجتماعی را تبدیل حرکت به بنیاد می‌نهیم . با ذکر یک مثال توضیح می‌دهم :

عزاداری سنتی امروز امام حسین علیه‌السلام تبدیل حرکت به بنیاد است . این عزاداری که به حق درباره‌اش گفته شده :

"من بکی او ابکی او تباکی و جبت له الجنه"

که حتی برای تباکی ( خود را شبیه گریه کن ساختن ) هم ارزش فراوان قائل شده ، در اصل فلسفه‌اش تهییج احساسات علیه یزیدها و ابن زیادها و به سود حسینها و حسینی‌ها بود . در شرایطی که حسین به صورت یک مکتب در یک زمان حضور دارد و سمبل راه و روش اجتماعی معین و نفی کننده راه و روش موجود معین دیگری است . یک قطره اشک برایش ریختن واقعا نوعی سربازی است ، در شرایط خشن یزیدی ، در حزب حسینی‌ها شرکت کردن و تظاهر به گریه کردن بر شهدا نوعی اعلام وابسته بودن به گروه اهل حق و اعلان جنگ با گروه اهل باطل و در حقیقت نوعی از خودگذشتگی است . اینجا است که عزاداری حسین بن علی یک حرکت است ، یک موج است ، یک مبارزه اجتماعی است .

اما تدریجا روح و فلسفه این دستور فراموش می‌شود و محتوای این ظرف بیرون می‌ریزد و مسأله شکل یک " عادت " به خود می‌گیرد که مردمی دور هم جمع بشوند و به مراسم عزاداری مشغول شوند ، بدون اینکه نمایانگر یک جهتگیری خاص اجتماعی باشد و بدون آنکه از نظر اجتماعی عمل " معنی داری " به شمار رود ، فقط برای کسب ثواب ( که البته دیگر ثوابی هم در کار نخواهد بود ) مراسمی را مجرد از وظائف اجتماعی و بی رابطه با حسینهای زمان و بی رابطه با یزیدها و عبیدالله های زمان به پا دارند ، اینجا است که حرکت تبدیل به بنیاد یعنی عادت شده و محتوای ظرف بیرون ریخته و ظرف خالی باقی مانده است . در چنین مراسمی است که اگر شخص یزید بن معاویه هم از گور بدر آید حاضر است که شرکت کند بلکه بزرگترین مراسم را بپا دارد . در چنین مراسم است که نه تنها " تباکی " اثر ندارد ، اگر یک من اشک هم نثار کنیم به جائی برنمی ‌خورد .

این مطلب ، صحیح است و ما مکرر به زبانها و بیانهای دیگر درباره‌اش سخن گفته‌ایم .

اما پرسش ما از دوست عزیز اینست که آیا " فرهنگ کهن " ما که رهبری سنتی پاسدار آنهاست ، اینچنین چیزهایی است آیا امثال سید جمال ، مدرس ، آیت‌الله خمینی ، طالقانی پاسدار این مراسم و تشریفاتند ؟

رابعا کدام رهبری توانسته است مانند همین رهبری سنتی موج بیافریند و حرکت خلق کند ؟ در این صد ساله اخیر که از قضا دوره فرنگ رفته‌ها و روشنفکران متجدد ضد سنت است کدام رهبری غیرسنتی توانسته است یک دهم رهبری سنتی جنبش به وجود آورد ؟

برخی دیگر به شکل دیگر درباره ضرورت انتقال رهبری نهضت اسلامی از " روحانیت " به طبقه باصطلاح " روشنفکر " اظهار عقیده کرده‌اند . و آن اینکه جامعه امروز ایران جامعه‌ای است مذهبی ، ایران امروز از نظر زمان اجتماعی مانند اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است که در فضای مذهبی تنفس می‌کرد و تنها با شعارهای مذهبی به هیجان می‌آمد .

و از طرف دیگر مذهب این مردم اسلام است ، خصوصا اسلام شیعی که مذهبی است انقلابی و حرکت‌آفرین .

و از ناحیه سوم در هر جامعه‌ای گروه خاص روشنفکران که خودآگاهی انسانی دارند و درد انسان امروز را احساس می‌کنند ، تنها گروه صلاحیتداری هستند که مسؤول رهائی و نجات جامعه خویشند . روشنفکران جامعه امروز ایران نباید ایران امروز را با اروپای امروز اشتباه کنند و همان نسخه را برای ایران تجویز کنند که روشنفکران اروپا از قبیل سارتر و راسل برای اروپای معاصر تجویز می‌کنند .

آنها باید بدانند که اولا جامعه امروز ایران در سطح اروپای قرن پانزدهم و شانزدهم است نه در سطح اروپای قرن بیستم ، و ثانیا اسلام ، مسیحیت نیست . اسلام و بالخصوص اسلام شیعی ، مذهب حرکت و انقلاب و خون و آزادی و جهاد و شهادت است .

روشنفکر ایرانی به توهم اینکه در اروپای امروز مذهب نقش ندارد ، و نقش خود را در گذشته ایفا کرده است ، نقش مذهب را در ایران نیز تمام شده تلقی نکند که نه ایران ، اروپا است و نه اسلام ، مسیحیت است . روشنفکر ایرانی باید از این منبع عظیم حرکت و انرژی برای نجات مردم خود بهره‌گیری نماید . و البته شروطی دارد : اولین شرط اینست که از متولیان و پاسداران فعلی مذهب " خلع ید " نماید .

در پاسخ این روشنفکران محترم باید عرض کنیم اولا اسلام در ذات خود یک " حقیقت " است نه یک "‌ مصلحت " ، یک " هدف " است نه یک " وسیله " و تنها افرادی می‌توانند از این منبع انرژی اجتماعی بهره‌گیری نمایند که به اسلام به چشم " حقیقت " و " هدف " بنگرند نه به چشم " مصلحت " و " وسیله " . اسلام یک " ابزار " نیست که در مقتضیات قرن 16 مورد استفاده قرار گیرد و در مقتضیات قرن بیستم به تاریخ سپرده شود . اسلام صراط مستقیم انسانیت است ، انسان متمدن به همان اندازه به آن نیازمند است که انسان نیمه وحشی ، و به انسان پیش رفته همان اندازه نجات و سعادت می‌بخشد که به انسان پیش رفته همان اندازه نجات و سعادت می‌بخشد که به انسان ابتدائی ، آنکه به اسلام به چشم یک وسیله و یک مصلحت و بالاخره به چشم یک امر موقت می‌نگرد که در شرائط جهانی و اجتماعی خاص فقط به کار گرفته می‌شود ، اسلام را به درستی نشناخته است و با‌ آن بیگانه است . پس بهتر آنکه آن را به همان کسانی وا بگذاریم که به آن به چشم حقیقت و هدف می‌نگرند نه به چشم مصلحت و وسیله ، آن را " مطلق " می‌بینند نه " نسبی "

ثانیا اگر اسلام به عنوان یک وسیله و ابزار ، کارآمد باشد قطعا اسلام راستین و اسلام واقعی است ، نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود . چگونه است که بهره‌گیری از هر " ابزار " و " وسیله " ای تخصص می‌خواهد و بهره‌گیری از این وسیله تخصص نمی‌خواهد . خیال کرده‌اید هر مدعی روشنفکری که چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف کرده است قادر خواهد بود اسلام راستین را از اسلام دروغین باز شناسد و به سود جامعه از آن استفاده نماید .

ثالثا متأسفانه باید عرض کنم که این روشنفکران محترم کمی دیر از خواب برخاسته‌اند . زیرا متولیان قدیمی این منبع عظیم حرکت و انرژی نشان دادند که خود طرز بهره‌برداری از این منبع عظیم را خوب می‌دانند و بنابراین فرصت " خلع ید " به کسی نخواهند داد .

بهتر است که این روشنفکران عزیز که هر روز صبح به امید " انتقال " از خواب برمی‌خیزند . و هر شب " خلع ید " خواب می‌بینند فکر کار و خدمت دیگری به عالم انسانیت بفرمایند . بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامی و منابع انرژی روانی اسلامی در اختیار همان متولیان باقی بماند که در همان فضا پرورش یافته و همان رنگ و بو را یافته‌اند و مردم ما هم با آهنگ و صدای آنها بهتر آشنا هستند .

در رساله " اقبال ، معمار تجدید بنای اسلام " درباره سید جمال و شعاع گسترده عملش و اینکه چگونه یک " سید یک لا قبا " توانست رستاخیزی در جهان اسلام بر پا کند ، می‌گوید :

« اینهمه قدرت و نفوذ چرا ؟ چه عاملی موجب شد که فریاد این یک تن تنها تا اعماق دلها و تا اقصای سرزمینها راه کشد ؟ جز این بود که ملتهای مسلمان این ندا را ندای دعوت یک آشنا احساس کردند ؟ احساس کردند که این صدا از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر از افتخار و حیات و حماسه خودشان در آمده است . این صدا یکی از انعکاسات همان فریادی است که در حراء در مکه ، در مدینه ، در احد ، در قادسیه ، در بیت‌المقدس ، در تنگه الطارق ، در جنگهای صلیبی می‌پیچید ، همان صدای حیات‌بخش دعوت به جهاد و عزت و قدرت است که در گوش تاریخ پر از حماسه اسلام طنین افکن است »

آری سخن درست همین است ، صدای سید جمال از آن نظر در گوشها و هوشها و دلها طنین داشت که از اعماق روح فرهنگ و تاریخ پر افتخار اسلامی برمی‌خاست . چرا این صدا از اعماق چنین روحی برمی‌خاست ، زیرا سید جمال خود پرورده همین فرهنگ بود ، ابعاد روحش در فضای همین فرهنگ ساخته شده بود .

نهضت اسلامی ایران مفتخر است که در حال حاضر رهبری آن را مراجعی آگاه و شجاع و مبارز بر عهده گرفته‌اند که نیازهای زمان را تشخیص می‌دهند ، با مردم همدردند ، سودای اعتلای اسلام دارند ، یأس و نومیدی و ترس را که از جنود ابلیس است به خود راه نمی‌دهند .

مراجعی که حوزه مرجعیت‌شان از مراجعی که امروز رهبری نهضت را بر عهده گرفته‌اند بسی وسیعتر بوده و عدد مقلدین شان بسی افزونتر بوده داشته‌ایم . اما این محبوبیت و این نفوذ کلمه و این آمیخته شدن با روح و جان مردم را تا این حد نداشته و یا کمتر داشته‌ایم .

و اما آن " سفر برده " که صدها قافله دل همراه او است ، نام او ، یاد او ، شنیدن سخنان او ، روح گرم و پر خروش او ، اراده و عزم آهنین او ، استقامت او ، شجاعت او ، روشن‌بینی او ، ایمان جوشان او که زبانزد خاص و عام است ، یعنی جان جانان ، قهرمان قهرمانان ، نور چشم و عزیز روح ملت ایران استاد عالیقدر و بزرگوار ما حضرت آیت‌الله العظمی خمینی ادام الله ظلاله ، حسنه‌ای است که خداوند به قرن ما و روزگار ما عنایت فرموده و مصداق باز و روشن " ان لله فی کل خلف عدولا ینفون عنه تحریف المبطلین " است .

قلم بی تابی می‌کند که به پاس دوازده سال فیض‌گیری از محضر آن استاد بزرگوار و به شکرانه بهره‌های روحی و معنوی که از برکت نزدیک بودن به آن منبع فضیلت و مکرمت کسب کرده‌ام اندکی از بسیار را بازگو کنم .

این نفس جان دامنم برتافته است

بوی پیراهان یوسف یافته است

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات