به علت حجم زیاد بولتن و لزوم مناسب نمودن آن برای مطالعه در فضای مجازی، این متن در پایگاه بصیرت در سه بخش منتشر میشود. (بخش اول)
زندگینامه
ایرج اسکندری در 21 شهریور 1287 ه.ش در تهران به دنیا آمد. وی پس از پایان مقطع دبیرستان، در سال 1931 م. راهی فرانسه شد و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. در همین دوران با مرتضی علوی و تقی ارانی - از کمونیستهای ایرانی مقیم برلین - ارتباط برقرار کرد و در انتشار روزنامه پیکار و مرتبط ساختن دیگر دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه با این هسته کمونیستی به فعالیت پرداخت؛ به همین دلیل مستمری وی قطع شد و به ناچار به کشور بازگشت و در حلقه یاران دکتر ارانی به انتشار مجله دنیا پرداخت. اسکندری در اردیبهشت 1316ه.ش. در زمره گروه معروف به «53 نفر» دستگیر و زندانی شد. در سال 1320 با آزادی از زندان، جزو مؤسسان حزب توده قرار گرفت و در کنفرانس ایالتی تهران در مهر 1321 به عنوان یکی از اعضای کمیته مرکزی موقت و در اولین کنگره رسمی حزب در مرداد 1323 به عنوان عضو کمیته مرکزی انتخاب گردید. وی پس از فوت سلیمان میرزا اسکندری، از سوی کمیته مرکزی به عنوان یکی از دبیران حزب برگزیده شد. در همین سال او از منطقه مازندران راهی مجلس شد و سپس در سال 1324 در کابینه ائتلافی قوامالسلطنه مسئولیت وزارت پیشه و هنر و بازرگانی را برعهده گرفت. به دنبال وقایع آذربایجان و فروپاشی فرقه دمکرات، اسکندری به مناسبت قضایای منطقه «زیرآب» مازندران تحت تعقیب قرار گرفت و در بهمن 1325 توسط شورویها از ایران خارج گردید. وی مدتی در فرانسه و اتریش با فدراسیون سندیکای جهانی همکاری داشت.
اسکندری پس از برکناری دکتر رضا رادمنش از دبیر اولی حزب، این مسئولیت را از سال 1349 برعهده میگیرد که تا اسفند 1357 ادامه مییابد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای مدتی به ایران میآید و پس از چندی بنا به تصمیم کمیته مرکزی به آلمان شرقی میرود؛ بدین ترتیب عملاً از کمیته مرکزی حزب و روند تصمیمگیریها کنار گذارده میشود. وی در 11 اردیبهشت 1364 در آلمان شرقی چشم از جهان فرو میبندد.
---------------------------------------------
پیشگفتار
ایرج اسکندری (متولد 21 شهریور 1287 در تهران- متوفی 11 اردیبهشت 1364 در آلمان شرقی) از چهرههای سیاسی کم و بیش شناخته شده دوران سلطنت محمدرضا پهلوی است، که به دلیل شرایط زندگی او خاطرات وی میتواند از ارزش خاصی برخوردار باشد و در زمره منابع تاریخ معاصر ایران جای گیرد.(ص43)
خاطرات اسکندری حاصل گفتگوهای مشروحی است که او از اواخر سال 1362 تا 28 اسفند 1363 در پاریس با دو تن از کادرهای پیشین حزب توده (خسرو امیرخسروی و فریدون آذرنور) انجام داد... جلد نخست خاطرات سیاسی ایرج اسکندری در مرداد ماه 1366 توسط «جنبش تودهایهای مبارز انفصالی» در اروپای غربی به چاپ رسید و مجلدات دوم، سوم و چهارم آن توسط همین گروه، که اینک به «حزب دمکراتیک مردم ایران» تغییر نام داده بود، در سالهای 1367- 1368 منتشر شد... کتاب حاضر در برگیرنده متن کامل خاطرات سیاسی ایرج اسکندری (منتشره توسط امیرخسروی و آذرنور) است که برای نخستین بار در ایران به چاپ میرسد.(ص44)
1.فعالیتهای کمونیستی در دوره رضاشاه
من در سال 1925 برای تحصیل به فرانسه اعزام شدم... در مجامع فرانسویها، که دانشجویان فرانسوی در آن شرکت میکردند، یک بار با یک نفر بلغاری به نام کیسیلوف آشنا شدم. در نتیجه [این آشنایی] کمکم به کمونیسم و عقاید کمونیستی رسیدم.(صص50-49)
در سال 1928 به مناسبت دهمین سالگرد انقلاب [اکتبر شوروی] عموی من، سلیمان محسن اسکندری، را به همراه فرخی یزدی برای شرکت در این جشن بطور رسمی [به شوروی] دعوت کرده بودند... سلیمانمیرزا، که ضمناً برای شرکت در کنفرانس ملل مظلوم در مراجعت از شوروی به همراه مرتضی علوی به بروکسل مسافرت کرده بود، در [مسیر] بازگشت به ایران به پاریس آمد. محل تحصیل من در گرونویل بود و لذا برای دیدن ایشان به پاریس رفتم... ایشان ضمن ذکر اسامی دکتر [تقی] ارانی و مرتضی علوی، که در آن زمان آنها را نمیشناختم، اظهار داشت که آنها آدرس خود را در برلین داده و سفارش کردهاند که اگر بخواهی میتوانی با آنها ارتباط بگیری.(ص50)
از جمله اشخاصی که [سلیمانمیرزا] اسم آنها را به من گفته بود، تقی ارانی بود که میدانستم با علوی و دیگران در آلمان کار میکند و روزنامه پیکار و مجله ستاره سرخ را منتشر مینماید. روزنامه پیکار، که برای من فرستاده میشد، خیلی به اصطلاح رادیکال بود. قرار ما بر این بود که من آدرس ایرانیهای مقیم فرانسه را که میشناختم اطلاع بدهم که برای آنها نیز روزنامه پیکار ارسال گردد... وقتی تیمورتاش در مسافرت به اروپا به فرانسه آمد، از طرف همین سازمان ما در آلمان اعلامیهای علیه او تنظیم شده بود که به وسیله من در فرانسه انتشار یافت... وقتی تیمورتاش به ایران بازگشت به وزارت دارایی دستور داد و حقوق شخصی مرا، که مستمری برای تحصیل من بود، قطع کردند.(ص51)
وزیر دادگستری داور بود. من خواهش کردم [که] ترتیب ملاقات را بدهند... من پیش او رفتم و خیلی برخورد خوبی با من کرد.(ص53)
داور مدیرکل را خواست و دستور داد: «یک ابلاغ معاونت دادستانی تهران با کفالت رتبه 9 برای آقای اسکندری صادر کنید!» یعنی در واقع رتبه یک با کفالت 9... امیرخسروی: ببخشید! این را نگفتید که اصلاً چه سالی وارد اروپا شدید؟ اسکندری: قبلاً گفتم. سال 1925.
امیرخسروی: 1925 یا 1931؟ اسکندری: بلی، سال 1931.(ص54)
من برای دفاع از تز دکترای خودم همیشه درصدد بودم که به فرانسه برگردم؛ زیرا به علت قطع حقوق مجبور شده بودم بدون دفاع از تز خود به ایران بیایم.(ص54)
ارانی پیشنهاد کرد که چطوره آقا بزرگ علوی را هم دعوت کنیم بیاید، زیرا برادرش مرتضی به من توصیه کرده که مراقب حرکت سیاسیاش باشیم... قبل از این قضیه، البته ما با هم برای انتشار مجلهای که میتوانست خیلی کمک به پیشرفت کار باشد و در آن میتوانیم مسایل مارکسیسم و غیره را مطرح کنیم با هم تبادل نظر کرده بودیم.(ص55)
اسکندری: ...قرار شد با کلمات سربسته، بدون اسم بردن مسایل، راجع به مارکسیسم و ماتریالیسم تاریخی مطالبی بنویسیم تا بدون جلب توجه پلیس زمینهای برای مطالعه جوانها باشد و وقتی افرادی برای صحبت و مذاکره و یا بحث در مسایل مطروحه مراجعه میکنند با سَمت و آمادگی قبلی باشد. با این روش، مجله دنیا صورت کاملاً علمی و فلسفی به خود گرفت به طوری که [در] اوایل مسایل ریاضیات و فیزیک و این قبیل چیزها مطرح میشد.(ص56)
بعد، دکتر ارانی- که آشنایانی در آلمان داشت- تصمیم گرفت که آنها را جلب کند. یکی از آنها دکتر [مرتضی] یزدی بود... بعد با خلیل ملکی هم تماس گرفتیم. او نیز دکتر ارانی را از آلمان میشناخت... خلیل ملکی نیز مانند دکتر یزدی، منتها به بهانه دیگر، حاضر نشد عملاً وارد جریان بشود؛ اما او آمادگی خود را برای کمکهای مالی اعلام داشت... جلسات روزهای دوشنبه در منزل دکترا ارانی دایر گردید و طبق تصمیم قبلی قرار شد که علوی و من نیز در این جلسات شرکت کنیم... من اطلاع نداشتم که دکتر ارانی با جاهای دیگری ارتباط دارد. فقط یک بار اوراقی با خودآورد و به علوی و من پیشنهاد کرد که ما آنها را امضا کنیم. من نگاه کردم [و] دیدم نوشتهاند «قسم نامه»!(صص8-57)
اسکندری: ...حالا معلوم نیست کی این تصمیم را گرفته بود. ما نه میشناختیم و نه از هویت اشخاصی که با دکتر ارانی مربوط بودند، و حس میکردیم که مقام دیگری است، سئوال میکردیم. بعدها در زندان معلوم شد که کامبخش با ارانی و اینها رابطه داشته و در حقیقت یک هسته حزب کمونیست داشتهاند که اشخاص دیگری، از جمله مثلاً الموتیها و غیره، با آنها مربوط بودهاند... کمکم عده زیادی از این جوانها را به خودش جلب کرد.بعد مسافرت برلین برایش پیش آمد که البته بطور خصوصی به من گفت که آنجا میروم. امیرخسروی: به مسکو رفت؟ اسکندری: بلی!... بعد از مراجعت [ارانی] بود که چون کمینترن تصمیم گرفته بود که ما وارد جمعیتها شده و در جلسات و غیره شرکت کنیم، ما هم جلسه تشکیل دادیم و بحث کردیم که چگونه باید تصمیم کمینترن را در مورد ایران پیاده کنیم.(صص8-59)
اسکندری: ...مخارج چاپ هر شماره مجله از هفتاد تومان تجاوز نمیکرد. گمان میکنم از این مقدار سی یا چهل تومان آن را دکتر ارانی میداد و بقیه بین علوی و من تقسیم میشد.(ص60)
اسکندری: ...خامهای در بازجوییها توضیح داده بود که این مجله محتوایش چیست و مارکسیستی است. بعد از آن بود که آمدند و راجع به مجله شروع به تحقیقات کردند. در حالی که آن موقع اصلاً به مجله اهمیت نمیدادند و این خامهای بود که پس از دستگیری پلیس را آگاه کرد که در واقع این یک مجله مارکسیستی است و مسایل مارکسیستی در آن بطور مخفی مطرح میشود.(ص61)
اسکندری: ...تقسیم کار ما اینجوری بود که بعضی مقالات علمی را دکتر ارانی به امضای خود مینوشت، چون سردبیر مجله بود، و بقیه را به اسم مستعار، ما هر سه نفر اسم استعارهای داشتیم: دکتر ارانی به نام «احمد قاضی» امضا میکرد، علوی به نام «فریدون ناخدا»، و من به نام «الف. جمشید» امضا میکردم... در حقیقت، با اقتباس از مجله لوموند بود که من پیشنهاد کردم نام مجله خود را دنیا بگذاریم که تصویب شد.(ص62)
دکتر ارانی از شخصی تعریف میکرد که سابقاً در برلین بود و میگفت که اطلاعات مارکسیستی او بیش از همه ما بود و روی [مرتضی] علوی و من مقدار زیادی تأثیر گذاشت. اسم این شخص اسدوف بود که پس از مراجعت [به ایران] به احمد داراب تغییر نام داد. او کارمند وزارت دارایی بود و بعد هم نماینده مجلس شد... [دکتر ارانی] میگفت: این شخص را دستگیر کردند و بعد در زندان ضعف نشان داد و تعهد سپرد و مرخصش کردند.(ص63)
اسکندری: ...مجله دنیا در بین روشنفکران خیلی تأثیر داشت. تقریباً دو سال انتشار یافت و تیراژش دویست تا بیشتر نبود... توی این روشنفکران بعضیها تمایلات ارتجاعی داشتند و واکنش بدی نسبت به مجله کرده بودند. باید بگویم که مقداری ما تندروی کرده بودیم... عدهای به عنوان ادبا و علما و اینها بودند که مثلاً کتاب حافظ را تصحیح میکردند، یا نمیدانم سعدی را چه کار میکردند. اینها خودشان را استاد خیلی عالمی میدانستند. مجله دنیا در واقع میخواست که آنها را به عنوان بت بکوبد و افشا کند که اینها کی هستند. مثلاً فروزانفر و غیره چه آدمهایی هستد.(صص6-65)
اسکندری: ...با این که در زندان نسبت به ارانی سوءظن پیدا شده بود، و این در نتیجه تعمد و سکوت کامبخش بود، معهذا او هیچوقت عکسالعمل نشان نداد که بگوید این [لو رفتن «53 نفر»] تقصیر کامبخش است. حتی به خود من هم نگفت. او میگفت: من این کار را نکردم؛ و تکرار میکرد که بعد معلوم خواهد شد... البته در دادگاه به کامبخش حمله خیلی جدی کرد که متأسفانه رفقا دستور دادند از توی دفاعیات [ارانی] مطالب راجع به کامبخش را حذف کنیم... دکتر ارانی در حین محاکمه اظهار داشت: من باید در حضور دادگاه اعتراف کنم که با این که خود کتابنویس هستم اما هیچوقت نمیتوانم در ظرف چند ساعت چنین کتابی را، که کامبخش با این فصول مرتب در ظرف چند ساعت تنظیم کرده، بنویسم.(ص66)
اسکندری: ...واقعیت این است که یک حزب کمونیستی، یا لااقل یک فعالیت کمونیستی، هسته کمونیستی، درست شده بود که دکتر ارانی با مرکز آن ارتباط داشت و خود حلقه رابط با دیگران بود. با دانشجویان و روشنفکران از جمله با من، با بزرگ علوی یا با اشخاص دیگر، فعالیت میکرد و ما به طور مستقیم ارتباطی نداشتیم.(ص71)
اسکندری: ...همان کنگره هفتم کمینترن بود که [دکتر ارانی] میگفت در آن جلسه شرکت کردم... تصمیم کمینترن در این رابطه این بود که به کمونیستها توصیه میکرد که در هر کجا هستند، با هر فرد یا گروهی که ضد فاشیست است همکاری و با فاشیسم مبارزه کنند. ارانی اهمیت این مسئله را تذکر [میداد] و تأکید میکرد که ما هم باید آن را انجام دهیم... از جمله [این افراد] لاله بود که از بانکداران معروف ایران است. او را اصلاً بیخود و بی جهت گرفتند و هیچگونه ارتباط ایدئولوژی و عقیدهای با ما نداشت. لاله، چون تحصیلدار کلوپ مزبور بود، برای گرفتن حق عضویت از ارانی پیش او میرفت. جزء اوراق ارانی قبض رسیدی را که لاله به امضای خود داده بود پیدا کردند و [او را] دستگیر نمودند... بعد از مدتی دکتر ارانی خواست [که] در وزارت صناعت یا اداره کل صناعت استخدام شود... دکتر ارانی این مطلب را در جلسه مطرح کرد که به اینطریق نمیتواند انتشار مجله را ادامه دهد... بدین ترتیب، مجله بعد از دو سال انتشار تعطیل شد.(صص4-71)
اسکندری: ...«53 نفر» به خودی خود واحد معینی نبود که با هم جمع شده باشند. این خیلی تصادفی شد. در واقع پلیس عدهای را در ارتباط با کامبخش، ارانی و بهرامی [دستگیر میکند] و در رابطه با دستگیری آنها و در جریان جستجوی خانههایشان با اسامی دیگری برخورد میکند.(ص75)
امیرخسروی: این دکتر بهرامی جزء کمینترن نبوده؟ من اینطور خواندم که گویا کامبخش بوده و دکتر بهرامی و سیامک. اسکندری:... این اظهارات خود کامبخش و اینهاست که اینطور بوده. من بهرامی را میدانستم. ولی کامبخش میگوید او و سیامک از طرف کمینترن مأمور بودند با بهرامی.(ص77)
دو روز بعد از دستگیری ارانی ما را گرفتند. در اردیبهشت ماه 1316 خورشیدی بود.(ص77)
یک روز فهمیدم که دکتر ارانی هم در همان کریدور زندانی است.(ص80)
ما به زبان فرانسه صحبت میکردیم و سرپاسبان مرتب میگفت: آقا، به زبان خارجی صحبت نکنید! خلاصه، دکتر ارانی همه تحقیقاتی [را که] از او کرده بودند به من بازگو نمود و اطمینان داد که راجع به من چیزی نگفته است.(ص81)
وقتی پیش دکتر ارانی رفتم واقعاً منظره خیلی عجیبی دیدم که هیچوقت فراموش نمیکنم. دکتر ارانی را دیدم فقط با یک زیرشلواری کوتاه و یک پیراهن عرقگیر تابستانی (چون در اردیبهشت ماه دستگیر کرده بودند) لُخت روی سمنت. حتی یک دانه زیلو، که معمولاً در اطاقهای دیگر میانداختند، وجود نداشت. ارانی همینطوری کفشهایش را به عنوان بالش زیر سرش گذاشته و خوابیده بود.(ص82)
خوب، بعد از یکسال و نیم، یعنی وقتی تحقیقات دادگستری شروع شد، همه ما را به فلکه آوردند. لابد قضیه این پرونده را میدانید. من خودم در گزارش دیدم که دو بار مختاری به شاه گزارش داده است که این اشخاص با اینکه دلیلی بر ارتباطشان با خارج بدست نیامده است، ولی چون در هر حال جزء «انترناسیونال سوم» یعنی کمینترن هستند، لذا جاسوس بوده و باید در محکمه نظامی محاکمه بشوند. شکوهالملک (حسین شکوه(شکوهالملک) از سال 1307ریاست دفتر مخصوص رضاشاه را به عهده داشت) زیر گزارش به خط خودش نوشته است: «به عرض مبارک ملوکانه رسید. فرمودند: اگر دلیلی ندارید که اینها با خارجه ارتباط دارند توضیح دهید که چرا باید در محکمه نظامی محاکمه شوند.» این را در پاسخ به درخواست شهربانی فرستاده بودند.(ص83)
اسکندری: ...در تحقیقات اداره سیاسی به همه زندانیان گروه ما تلقین کرده بودند که همه «52 نفر» را دکتر ارانی لو داده است.(ص84)
زندانیان مرتب میگفتند: آقای دکتر! چرا شما این حرفها را زدید؟ دکتر در پاسخ میگفت: من چیزی نگفتهام. ولی کسی باور نمیکرد چون به همه، و از جمله به خود من، این را گفته بودند... بعد معلوم شد و قضیه برای من روشن شد. این اسامی پیش کامبخش بوده و بعد از گرفتاری همه را گفته است. ولی آنموقع این سوءظن نسبت به ارانی بود؛ زیرا این دانشجویان را جز ارانی کسی نمیشناخت و در بازجوییهای شهربانی نیز همینطور تبلیغ میکردند که دکتر ارانی شما را لو داده است.(صص7-86)
اسکندری: ...بنده اینها را توی این پرونده نوشتم که باقی بماند. اگر این پرونده را ندادید ما بخوانیم، آنوقت مطابق قانون اصول محاکمات این محاکمه لغو خواهد بود. بعد از چند روز پرونده را برای قرائت به زندان آوردند... آقا! این ارانی یک دفاعی از ما کرده بود، نه تنها کسی را لو نداده بود بلکه تمام تحقیقات [او] دفاع از حقانیت همه ما بود. یک دفاع همه جانبه!(ص88)
اسکندری: ...خود کامبخش هم نشسته بود. وقتی شروع به خواندن اظهارات او کردند آبرویی از این کامبخش رفت که آن سرش ناپیدا بود. [او] تمام اسامی اشخاص را، از کجا شروع شد، کی چکاره بود، کجا رفتیم، تشکیلات ما چه جوری بود، یکی یکی اسامی را، با جزئیات مانند آن که کتابی تألیف کرده است [شرح داده بود]. مثلاً الف- تشکیلات؛ ب- مسایل مالی؛ ج- تبلیغات؛ و غیره و غیره. اشخاص را هم یکی یکی اسم برده بود و از جمله بنده و دکتر بهرامی را در اول گفته بود.(ص89)
اسکندری: ...ببینید! جریان از ارانی نیامده. این یک قضیهای است که کمینترن تشکیل داده. [آنها] چون دکتر ارانی را بوسیله مرتضی علوی میشناختند با او تماس میگیرند و وسیله ارتباط او را با کامبخش برقرار میکنند یعنی، ارانی خودش فعالیتی را شروع کرده بود با دانشجویان، با من و غیره، و سپس جریان در حقیقت با کمینترن مرتبط میشود...(ص89)
اسکندری: ...یک کسی به نام محمد شورشیان از سرحد شوروی در آستارا عبور میکند و به وسیله ژاندارمها دستگیر میشود. [او] بعد از دستگیری، معلوم نیست به چه وسیله یا پول یا...، بهر صورت از دست ژاندارمها فرار میکند و چون خود را آرتیست میدانسته یک راست به آبادان میرود و در آنجا وقتی در تئاتری نقشی را انجام میداده مجدداً دستگیر میشود... شورشیان را به تهران میفرستند و بالاخره به حضور مختاری، رئیس شهربانی، میبرند. او از مختاری تقاضای امان میکند و میگوید: اگر شما دیگر مزاحم من نشوید من یک شبکه حزب کمونیست اینجا را به شما اطلاع میدهم. مختاری هم قول میدهد که کاری به او نخواهد داشت. شورشیان فقط سه نفر را میشناخته که هر سه آنها را لو میدهد: دکتر ارانی، کامبخش و بهرامی. دکتر ارانی و بهرامی دستگیر میشوند و کامبخش مخفی میشود و یک روز بعد از آنها توقیف میشود. یعنی او خودش شخصاً خود را معرفی میکند و بعد از این معرفی است که اقاریر را میکند و همه ما را میگیرند.(صص1-90)
اسکندری: ...[او] ضمناً عدهای را که با خودش ارتباط داشتند نگفته بود؛ آن عدهای که با خودش کار میکردند: به اصطلاح گروه قزوینیها و به قول ما «همشهریها».(ص91)
امیرخسروی: نه آقا! در پلنوم چهارم اصلاً خودش آمد و جریان را مفصلاً توضیح داد... خلاصه اظهارات او این بود که من برای نجات اینها [53 نفر] از مرگ و وارد نبودن اتهام جاسوسی و نجات بخشهایی از سازمان، در حقیقت [شبکه] کمینترن، به این نتیجه رسیدم که اگر این اطلاعات را بدهم، اینها را میگیرند و مدتی نگه میدارند و [به آنها] کاری ندارند و به این ترتیب مسئله تمام میشود... اسکندری:... البته بعضی ضعفهای انفرادی هم بود. مثلاً، خامهای طبری را لو داد. طبری نمیدانم کی را لو داد. همدیگر را هم تائید کردند و هر کس هر چه راجع به خودش بود اعتراف کرد.(صص2-91)
امیرخسروی:... به خاطر دارم که در پلنوم چهارم در پایان صحبتش گفت: اگر این لکهای هم در زندگی من باشد، با خون خود آن را پاک میکنم.(ص93)
اسکندری: ...بهترین دلیلی که این قضیه بر وجدان کامبخش سنگینی میکرد و میترسید که بالاخره رفقا او را محاکمه کنند این است که بلافاصله پس از آنکه از زندان مرخص شدیم کامبخش ناپدید شد. او در شوروی [بود و] بعد از رادیو باکو صحبت میکرد. مدتی آنجا ماند. کامبخش تقریباً یک سال بعد از تشکیل حزب به ایران برگشت. او مدعی بود که [به شوروی] رفته [و] مطالب را به کمینترن توضیح داده و آنها او را تبرئه کردهاند و دیگر احتیاجی به [مطرح کردن] این قضیه نیست... من مخالفت کردم و در کمیته مرکزی با دکتر بهرامی فشار آوردیم که این آدم اول باید محاکمه شود و بعد از آنکه معلوم شد تقصیری ندارد، بفرمائید عضو حزب بشود... البته مسئولیت دو نفر از رفقا [در این رابطه زیاد است] که در قبول کردن و سپس قبولاندن کامبخش به کمیته مرکزی تأثیر زیاد داشتند؛ یکی اردشیر [آوانسیان] و دیگری [رضا] روستا... [آنها] فشار آوردند که کمینترن به خود آنها گفته، کمینترن دستور داده، که کامبخش را بپذیرید و او رفته [و] آنجا خود را تبرئه کرده است.(صص4-93)
اسکندری: ...مطلب از این قرار بود که به دستور نیرومند، رئیس زندان، به دلیل اینکه خلیل ملکی با او یک و دو کرده بود، به خلیل ملکی پانزده ضربه شلاق زده بودند. بعد از آن که ما این جریان را فهمیدیم، با هم صحبت کردیم که این درست نیست که یک زندانی سیاسی را شلاق بزنند و ما چیزی نگوئیم و ساکت باشیم. بنابراین، تصمیم به اعتصاب غذا گرفتیم. این موضوع را من شخصاً به بهانه رفتن به مریضخانه، به دکتر ارانی اطلاع دادم که ما قصد چنین کاری را داریم، آیا موافق هستی؟ دکتر ارانی با موافقت صددرصد آمادگی خود را اعلام داشت.(ص97)
اسکندری: ...اعتصاب شکست خورد... ما دیدم که در جواب اعتراض و اعتصاب ما، که علیه شلاق بود، ابعاد شلاق را بیشتر کردند... یک عده البته اصلاً در اعتصاب غذا شرکت نکردند مانند دکتر جهانشاهلو، لاله، عباس نراقی و طبری... ضمناً معلوم بود که برخیها یواش یواش شل شده بودند از جمله دکتر یزدی و اینها. اگر هم تصمیمی گرفته نمیشد، اعتصاب خود به خود شکسته میشد. لذا تصمیم جمعی گرفتیم که اعتصاب شکسته شود.(ص100)
ما دکتر بهرامی را از طرف کمیته مرکزی [به عنوان] رابط معین کرده بودیم که در موقع لزوم با سفارت شوروی تماس بگیرد... (در آن زمان نماینده حزب کمونیست اتحاد شوروی در سفارت شوروی علی اوف بود...)... کامبخش، برای این که بتواند خودش را وارد این جریان بکند، آمد یقه بهرامی را چسبید که تو نه روسی بلدی و نه ترکی، مرا به عنوان مترجم ببر که مطالب ترا ترجمه کنم... [کامبخش] به این ترتیب عملاً بهرامی را عقب زد و خود نماینده حزب در جنب آنها شد.(صص1-100)
امیرخسروی: قبل از دکتر رادمنش، که در کنگره دوم به دبیر اولی انتخاب شد، چه کسی دبیر اول حزب بود؟ اسکندری: هیچ کس! دبیر اول وجود نداشت. بعد از تأسیس حزب، تا زمانیکه سلیمانمیرزا زنده بود، به عنوان رئیس حزب، صدر حزب، ایشان در رأس قرار داشتند و بقیه همه عضو کمیته مرکزی بودند. پس از مرگ سلیمانمیرزا، در کنگره اول حزب سه نفر دبیر تعیین شدند که من، دکتر بهرامی و نورالدین الموتی بودیم.(ص102)
2. ایران در سالهای جنگ جهانی دوم
اسکندری: ...بحث ما این بود که اگر از زندان مرخص شدیم چه بکنیم و چه کاری میتوانیم بکنیم. برخی از رفقا بطور ساده میگفتند در این صورت ما باید حزب کمونیست را راه بیندازیم... عقیده من این بود که ما باید حزبی تشکیل دهیم که دارای پروگرام حداقل دموکراتیک بوده و جنبه ضد استعماری داشته باشد. در آن موقع البته توجه عمده ما امپریالیسم انگلستان بود. رفقا از من سئوال کردند: در این صورت چه اسمی به نظر تو میرسد؟... چون لغت masse (توده) در نظرم بود، و ما میبایستی داخل توده کار بکنیم، گفتم: مثلاً حزب توده.(ص106)
اصلاً از همان روزهای اولی که از زندان بیرون آمدیم من پیشقدم این کار بودم.(ص107)
اسکندری: ...من اضافه کردم که قبلاً باید رفقا را از زندان بیرون بیاوریم... آهی گفت: من چکار میتوانم بکنم، آن را فقط شاه میتواند حل بکند. گفتم: نخیر، شما هم میتوانید. در قانون مجازات مادهای برای عفو عمومی وجود دارد... گفتم: قانون عفو عمومی را ببرید مجلس تا همه را عفو کنند... آهی هم واقعاً باید گفت که جوانمردی کرد و لایحه را فوری به مجلس برد. به موازات آن صحبتهایی که با دشتی و غیره کرده بودیم آنها هم در مجلس به طرفداری از لایحه صحبت کرده و اظهار داشتند که چرا این افراد باید در زندان بمانند. بدین ترتیب، لایحه عفو عمومی در مجلس تصویب شد و در کمتر از یک ماه رفقا را از زندان بیرون آوردیم.(صص9-107)
اسکندری: ...چون هنوز معلوم نبود که این قانون عفو عمومی را بگذرانند و در تحقق آن تعلل میکردند، زیرا پس از دیدن آهی نیز نتیجه قطعی معلوم نبود، لذا ما دنبال کار را داشتیم... نوشین پیشنهاد کرد که به نمایندگی تجارتیشان مراجعه کنیم و صحبت کنیم، شاید آنها بتوانند کمک کنند... با کسی که ملاقات کردیم، من بعد اسمش را فهمیدم. بلاچاپکین بود... [بلاچاپکین] گفت: اگر بگوئید روستا این جا بیاید خوب میشود. شما این هفته هم اقدامات خودتان را ادامه بدهید، اگر به جایی نرسید بیائید این جا، من یک افسر با دو سرباز به شما میدهم تا بروید رفقایتان را از زندان مرخص کنید... البته قانون تصویب شد و رفقا از زندان بیرون آمدند. ما قبلاً یک جلسهای تشکیل دادیم که روستا هم در آن جلسه شرکت داشت.(صص111-109)
اسکندری: ...آنجا، قبلاً دو گروه از زندانیان قدیمی بودند که باید بگویم سه گروه. یک گروه باصطلاح تحت نفوذ اردشیر آوانسیان بود که خیلی متعصبانه طرفدار رژیم شوروی و استالین بودند. گروه دیگر به نام گروه یوسف افتخاری بود که اردشیر و اینها میگفتند تروتسکیست هستند... ما، گروه سوم، در وسط اینها گیر کرده بودیم... اما پیشهوری یک چیز دیگری بود. او نه با این و نه با آن گروه خوب بود و متقابلاً این دو گروه هم با او بد بودند و به پیشهوری ایراد اپورتونیستی میگرفتند. ولی، پیشهوری معلوماتش بیشتر از اینها بود.(صص3-112)
اسکندری: ...البته این یوسف یک شیوهای داشت. او همان کسی است که اعتصاب جنوب را، بدون اینکه حزب کمونیست در این قضیه دخالت داشته باشد، رهبری کرده بود. به همین دلیل هم او را دستگیر کرده بودند... وقتی ما از زندان خارج شدیم، در اولین ملاقات با فاتح، رئیس شرکت نفت جنوب که برای دیدن ما آمده بود، نخستین سئوالی که از ما کرد این بود: راستی آدمی بود به نام یوسف، کسی که اعتصاب نفت و اینها را راه انداخت و ماجرای اعتصاب دست او بود، این شخص چه شد؟... وقایع بعدی نشان داد [که] مثل این که او را به طرف خود جلب کرده بودند. به دلیل این که بعدها به رهبری او یک اتحادیه درست کردند که شرکت نفت پشتش بود و او هم در مقابل شورای متحده مرکزی ایستاد.(ص113)
اسکندری: ...نام حزب توده قبول شده بود. من پیشنهاد کردم برای اینکه حزب ما یک حزب دموکراتیک و ملی تلقی بشود، بهتر است که سلیمانمیرزا را، که آدم وجیهالملهای است، ملاقات کرده و با وی صحبت کنیم که اگر موافق باشد ریاست حزب را به عهده بگیرد. چون او، گرچه یک آدم مذهبی است ولی در عین حال، به سوسیالیسم عقیده دارد...(ص114)
اسکندری: ...بعد، با حضور او و با شرکت حدود 28-27 نفری که در آن موقع حاضر بودند و از زندان رها و خلاص شده بودند جلسهای تشکیل دادیم.(ص115)
اسکندری: ...خلیل ملکی نبود. خامهای، حکمی، مکینژاد و دیگران اصلاً خود را وارد جریان نکردند. مدتها طول کشید تا عدهای از آنها بتدریج وارد حزب شدند... ایراد خلیل ملکی بیشتر متوجه اشخاص بود... و اظهار میکرد: فایده این قبیل آدمها چیست؟ از اینها که کمونیست بیرون نمیآید. نظرش چنین بود؛ قدری چپ روانه. به او گفتم: آقا! اکنون مسئله این نیست. ما میخواهیم یک حزب دمکراتیک تشکیل دهیم که قادر باشد توده را به سوی خود جلب کند، بعد آنوقت باید ببینیم چه کار میتوانیم انجام دهیم.(ص116)
اسکندری: ...طرح اساسنامه حزب را پیشهوری تهیه کرد و طرح مرامنامه را هم با یکدیگر تدوین کردیم و در آن چند نکته اساسی گنجاندیم که همان پنج اصلی است که بعد در برنامه اول حزب منعکس شد که عبارتند از: مبارزه بر ضد دیکتاتوری، ضد استعمار، مبارزه در راه استقلال کشور، دموکراسی و آزادیهای دموکراتیک و صلح و از این قبیل.(ص118)
اسکندری: ...بعد، قرار شد اطلاعیهای مبنی بر تشکیل حزب توده به امضای سلیمانمیرزا صادر و منتشر شود. تشکیل حزب اعلام [شد] و در آن موقع سر و صدای عظیمی به راه انداخت... بعداً این هیئت موقت شروع کرد به تشکیلات دادن و ترتیب و ایجاد یک کلوپ.(ص119)
اسکندری: ...صحبت البته بر سر این موضوع بود که، خوب، ما کمونیست هستیم و در این جریان قرار داریم؛ این جریان یک جریان دموکراتیک است که کمونیستها در آن رهبری دارند... هدف اصلی اولیه که تشکیل حزب کمونیست نبود ولی بهر جهت بعداً اردشیر ظاهراً آنجا هم گفت که این را باید کمینترن تصویب کند. خلاصه، خودش به کمینترن مراجعه کرده بود... مثل اینکه در آنجا به او گفته بودند که بروید با همان حزب توده کار کنید و حزب کمونیست را تصویب و تائید نکرده بودند. مرکز کمینترن و هیئت اجرائیه آن در مسکو بود. هر حزبی در آنجا یک شعبه داشت، از جمله شعبه ایران هم در آنجا بود.(ص120)
امیرخسروی... این شکل و نحوه تشکیل حزب توده ایران، با توضیحاتی که رفیق اسکندری میدهند، اصل فکر تشکیل حزب توده ایران و سیستم برخوردشان به مسایل ایران، از خود رفقاست که ظاهراً مورد پسند رفقای شوروی هم قرار میگیرد. احتمالاً روستا و دیگران با رفقای شوروی مشورت کرده و گفتهاند [که] برای مرحله مبارزه ضد فاشیستی یک جبهه وسیع لازم است و با همین ترتیب و نسق باید آغاز کرد. من فکر میکنم، علیالقاعده، مسئله از این حدود نباید تجاوز کرده باشد؛ یعنی اینطور نیست که فکر تشکیل حزب توده و نحوه برپایی آن از آنجا آمده و توسط عواملی از طرف آنها به مرحله عمل و فعل درآمده باشد.(صص2-121)
اسکندری: اگر غیر از این میبود، سلیمانمیرزا در این حزب شرکت نمیکرد؛ چون او یک فرد ملی بود و برای شوروی هم البته احترام زیادی قایل و به آن معتقد بود.(ص122)
امیرخسروی: کمونیسم چطور؟ منظورم سوسیالیسم به معنای علمی آن. اسکندری: نه! نه! سوسیالیسم را به آن معنی عدالت اجتماعی میفهمید. مقداری هم طرفدار تعدیل سرمایهداری بود؛ تقلیل قدرت آنها، تمرکز صنایع در دست دولت، ملی کردن صنایع و غیره.(ص123)
اسکندری: ...[آیتالله] خمینی گفته که سلیمانمیرزا و من در سفر مکه با هم بودیم و او آدم مسلمانی بود و غیره.(ص123)
اسکندری: ...او [سلیمانمیرزا] یک عنصر ملی بود و کسی بود که امکان نداشت بپذیرد که مسایل داخلی ایران تحت نفوذ و یا با دستور جاهای دیگر حل و فصل گردد. اگر چنین مواردی پیدا میشد، کما این که یکی دو بار هم شورویها مایل بودند ما از قوامالسلطنه پشتیبانی کنیم، او مخالف بود.(ص124)
اسکندری: ...ولی از سوی دیگر، [او] معتقد بود که شوروی یک عامل ضدامپریالیستی جدیدی است که پیدا شده و بایستی از قدرتش برای راندن امپریالیسم انگلستان و یا هر استعمار دیگری در ایران استفاده کرد.(ص125)
در جلسه کنفرانس اول [ایالتی تهران] اردشیر و دیگران هم شرکت کرده بودند و نمایندگان واحدهای حزبی همه حضور داشتند. در آنجا حدود یکصد و چند نماینده شرکت داشتند.(ص125)
امیرخسروی:... اصلاً در آن زمان مسئله شوروی به چه صورت و کیفیتی مطرح بود؟ اسکندری: به عنوان یک دوست، یک دوست صمیمی... رفتار نیروهای شوروی بخصوص خیلی متین و پسندیده [بود] و قابل قیاس با طرز سلوک و رفتار سربازان آمریکایی و انگلیسی نبود... ولی بتدریج که اقامت آنها در ایران مداومت یافت، آنها هم رفته رفته دست به کارهایی زدند که، البته نه در تهران ولی در شهرستانها، اعتراض مردم را برانگیخت.(ص126)
اسکندری: ...در کنفرانس تهران یک کمیته موقت 15 نفری، که نقش کمیته مرکزی را داشت، انتخاب گردید.(ص126)
اسکندری: ...کنفرانس ایالتی تهران فوقالعاده جالب بود. در آن هم برنامه موقت تصویب شد و هم شعارهای حزب معلوم گردید. جهت مبارزه میهنی و مسئله مبارزه ضد فاشیستی و اهمیت و اولویت و رجحانش به منظور حفظ دموکراسی و لزوم مبارزه بر ضد دیکتاتوری، همه مسایلی بود که در جریان این کنفرانس مطرح شد.(ص127)
اسکندری: اردشیر برای خودش یک دار و دسته علیحدهای درست کرده بود... و مرتب با کارگران رفت و آمد داشت، اعتصابی به راه انداخت و این عمل باعث شد که همان موقع دولت سهیلی دستور داد او را توقیف و به جنوب تبعید نمایند.(صص8-127)
اسکندری: ...اردشیر در اول مقداری منزهطلبی و به اصطلاح پوریتانیسم [منزهطلبی اعتقادی. در اینجا منظور عقیده به کمونیسم ناب است که هرنوع نرمش در تاکتیک و همکاری با سایر نیروهای اجتماعی را مردود میشمرد- ویراستار] به آنها تلقین میکرد و رفته رفته کار را به جایی رسانید که حتی سلیمانمیرزا را هم تخطئه کردند، که آقا ما کمونیستیم، بالاخره این کیه، و از این قبیل حرفها. یا مثلاً، فرض بکنید، چرا اسکندری کراوات شیک میزند... عباس اسکندری را از همان اوایل بیرونش کردند [حمله به عباس اسکندری از کنفرانس ایالتی تهران(17 مهر 1321) آغاز شد و وی فردای آن روز از حزب توده اخراج شد- ویراستار] (ص129)
اسکندری: ...بعد از آن جلسه که کمیته مرکزی موقت 15 نفر را انتخاب کرده بود، از جمله وظیفهاش این بود که کنگره اول را تشکیل دهد... امیرخسروی: از این کمیته 15 نفره اسامی یادتان نیست؟ اسکندری: همین کسانی که تقریباً گفتم. اردشیر، سلیمانمیرزا، روستا، رادمنش، دکتر یزدی، دکتر بهرامی. بقراطی و پیشهوری هم بودند. [در کمونیزم در ایران نامی از پیشهوری به عنوان عضو اولین کمیته مرکزی موقت حزب توده نیست. در مأخذ فوق اسامی این افراد چنین ثبت شده است: 1- سلیمان محسن اسکندری، 2- ایرج اسکندری، 3- دکتر رضا رادمنش، 4- دکتر مرتضی یزدی، 5- دکتر محمد بهرامی، 6- نورالدین الموتی، 7- عبدالصمد کامبخش، 8- رضا روستا، 9- ارداشس آوانسیان، 10- محمود بقراطی، 11- دکتر فریدون کشاورز، 12- عبدالحسین نوشین، 13- علی امیرخیزی، 14- محمدعلی شریفی، 15- مهدی کیمرام (سرهنگ علی زیبایی، کمونیزم در ایران، ص232)- ویراستار.](ص129)
اسکندری: ...در آن موقع قانونی گذرانیده بودند که هیچگونه امتیاز انتشار روزنامه به کسی نمیدهند مگر به روزنامهنگاران قدیمی که دارای امتیاز بودند و تنها این روزنامهها میتوانستند منتشر شوند. به همین دلیل ما ناگزیر روزنامه سیاست را، که امتیاز آن متعلق به عباس اسکندری بود، به عنوان ارگان حزب قرار داده و شروع به انتشار آن کردیم؛ زیرا خود روزنامهای نداشتیم... ولی ما میخواستیم یک روزنامه ضد فاشیستی انتشار دهیم و انجام این مقصود مستلزم تحصیل امتیاز بود و ما آن را نداشتیم. پس از انتشار اعلامیه حزب و تشکیل کنفرانس، در این حیص و بیص، مصطفی فاتح با ما تماسی پیدا کرد... در آن موقع ما ابا و امتناعی از ملاقات با آنها نداشتیم زیرا آنها جزء متفقین، و بنابراین از نیروهای ضد فاشیستی، بودند... [فاتح] گفت: اگر شما، یعنی حزب توده، حاضر شوید اتحادی بر ضد فاشیسم بوجود آورید، من هم در آن شرکت میکنم و امتیاز روزنامه را هم برای شما میگیرم... او [فاتح] گفت: اولاً، شما یک نفر را از حزب خودتان معرفی کنید تا من امتیاز روزنامه را به نام او بگیرم؛ ثانیاً، برای روزنامه یک هیئت تحریریه مرکب از پنج نفر تشکیل میدهیم. چهار نفر را کمیته مرکزی شما معلوم و تعیین کند، یکی هم من باشم به عنوان نفر پنجم هیئت تحریریه، و به این ترتبیب تبلیغاتمان را انجام میدهیم.(صص4-133)
اسکندری: ...ما صفر نوعی را، که یک کارگر قدیمی بود و از زندان مرخص شده و بیپول بود و وضع خیلی بدی داشت، اسماً به عنوان مدیر معرفی کردیم و قرار شد ماهی صد تومان به او حقوق بدهند... در حالی که به هیچ کس امتیاز نمیدادند، فاتح رفت و در ظرف یک هفته امتیاز روزنامه مردم را گرفت. این اسم را ما معین کردیم. روزنامه مردم ارگان ضد فاشیست. اسمش مردم بود. بعدها، پس از فوت صفر نوعی، که قرار شد رادمنش رفته و امتیاز بگیرد، مجبور شد اسم روزنامه را نامه مردم بگذارد؛ همان که بعدها ارگان حزب شد.(ص135)
اسکندری: ...چهار نفر عبارت بودند از: دکتر یزدی، عباس نراقی، علوی و من، که قرار شد تحت نظر من باشند. فاتح هم به این هیئت ملحق شد و کار روزنامه شروع شد... فاتح هم آنجا میآمد. در ابتدای کار در هیئت تحریریه هر چه من میگفتم مورد قبول او واقع میشد، بطوری که در مسایلی که مطرح میکردیم، و به هیچ وجه باب مذاق شرکت نفت نبود، ابراز مخالفتی نمیکرد... بعد، ما ستونی در روزنامه باز کردیم به عنوان «ماسکها را بردارید» که مبتکر آن خود من بودم، ما، تحت این عنوان، به تمام باقیماندگان رژیم رضاخان، که اغلب عامل انگلستان بودند، حملات خیلی جدی و شدید میکردیم، البته این کار با سیاست فاتح جور در نمیآمد.(ص136)
اسکندری: ...[اسمش را فراموش کردهام] گفت: من از مخبرین جراید شوروی هستم و مایل به گفتگو با شما هستم... این شخص گفت که من آمدهام اینجا که اگر شما چیزی لازم داشته باشید، از قبیل کاغذ و غیره، به شما کمک کنم... بهر جهت موضوع را به فاتح گفتم. قبول کرد و وقتی را معین کردیم که آمدند. هر سه نفر با هم بودیم و صحبت کاغذ و این حرفها شد. بالاخره فاتح اظهار داشت: من کارهای نیستم، این مسئله را بایستی با میسلمبتون در میان بگذاریم چون او رئیس کل تبلیغات سفارت انگلیس است و از نظر تبلیغات ضد فاشیستی صلاحیت و بصیرت دارد. گفت: خوب! شما با همدیگر صحبت کنید. من گفتم: آقا! شما دو نفر، هر دو مربوط به تبلیغات دو کشور متفق هستید، بهتر نیست که مسئله را بین خودتان حل کنید، ما که در این باره نقشی نمیتوانیم داشته باشیم. خلاصه آمدند و پس از گفتگو و تبادل نظر قرار شد مقداری کاغذ بدهند و مسایل مالی را هم نمیدانم چگونه با هم حل کردند. امیرخسروی: پول از انگلیسها کاغذ از شورویها!(ص137)
اسکندری: آن ارگان حزب بود، این ضد فاشیستی، این مقدم بر سیاست است. این را ما اول داشتیم بعد سیاست را آورده و گفتیم مال حزب باشد.[اولین شماره مردم در 11 بهمن 1320 و اولین شماره سیاست در 3 اسفند 1320 منتشر شد. (امیرخسروی و آذرنور)] (ص138)
اسکندری: ...صفر نوعی آمد پیش من و گفت: رفیق اسکندری! راستش میخواهم چیزی را به شما بگویم و مجبورم که حتماً آن را به شما اطلاع دهم. گفتم: خوب، بگوئید! گفت: پریروز آقای فاتح مرا خواست و به من گفت ده هزار تومان میدهم و تو امتیاز روزنامه را به من منتقل کن.(ص138)
اسکندری: ...دو روز بعد که فاتح به هیئت تحریریه آمده بود به من گفت: آقای اسکندری! با شما یک کاری دارم. گفتم: بفرمائید! گفت: کار به جایی رسید که در این روزنامه یا باید شما باشید و یا من. پرسیدم: چرا؟ مگر چه شده و چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: آقا! بالاخره شما مطالبی در روزنامه مینویسید که باعث میشود روابط مرا با دوستان خیلی نزدیکم بهم بزند. چه کردید و چه نوشتید که مشرف نفیسی و تمام آنهایی که با من دوست بودند از من گله دارند که این چه روزنامهای است که در آن همهاش به ما فحش و ناسزا میگوئید.(ص139)
امیرخسروی: چند مدت همکاری داشتید؟ اسکندری: شش ماه. شاید کمتر.(ص140)
اسکندری: ...[فاتح] بعد از این قضایا رفت و یک حزبی به نام «همرهان» به اصطلاح سوسیالیست، یا به زعم خودش «لیبورپارتی» [حزب کارگر]، راه انداخت که آن هم زیاد کارش نگرفت.(ص141)
اسکندری: ...البته بتدریج وضع عوض شده بود و امتیاز روزنامه رهبر را گرفته بودیم. این امتیاز را من خودم گرفتم. در کابینه اول قوامالسلطنه بود که من خودم به وزارت فرهنگ مراجعه و به قوامالسلطنه هم تلفن کردم. او گفت: آیا خود شما مدیر روزنامهاید؟ گفتم: بله! گفت: بسیار خوب! دستور میدهم امتیاز آن را به نام شما صادر نمایند. امتیاز را گرفتم. روزنامه رهبر به عنوان ارگان حزب منتشر شد.(ص141)
آذرنور: من شخصاً در دادن کاغذ و اینگونه کمک [ها] ایرادی نمیبینم. ولی با این کمکها مداخله که نمیکردند؟ اسکندری: هیچ چیز دیگری نمیکردند. نه، هیچی؟ آذرنور: بنابراین، ما تا اینجا پیش آمدیم که شورویها هیچگونه مداخلهای در امور ما نداشتند. اسکندری: نه!(ص142)
اسکندری: کاغذ را به وسیله نمایندگی تجارتی میدادند. روستا واسطهاش بود و آن را میگرفت و تحت نظر یک کمیسیون مالی، که امیرخیزی هم جزء آن بود، مصرف میشد؛ یعنی آن را به روزنامه میدادند... مدتی روزنامه سیاست بود. پس از اینکه سیاست رفت روزنامه مردم بود که ما امتیازش را گرفته بودیم، بعد نامه مردم بود، بعد هم ظفر و روزنامه اتحادیه در آمد که آنها هم بنوبه خود مقداری مصرف کاغذ داشتند. کمکی که به ما میکردند همین بود. البته ما حق داشتیم از کاغذهایی که به ما میدادند، چنانچه مازادی بر مصرف داشت، آن را بفروشیم؛ و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست ما میآمد که میتوانستیم آن را صرف دیگر کارهای روزنامه بکنیم.(ص143)
اسکندری: ...قبل از کنگره مسئله انتخابات مجلس دوره چهاردهم است... اینجاست که ما میبایستی در انتخابات شرکت میکردیم... ما خودمان، در حزب، بیست نفر کاندیدا معین کرده بودیم.(ص143)
اسکندری: ...در ملاقاتی که رفقای ما با اسمیرنوف داشتند، [او] به آنها گفته بود: بیست نفر کاندیدا چه معنایی دارد، نصف مجلس بایستی دست نشانده شما باشد!... اردشیر و روستا و اینها میرفتند و میآمدند. شاید در آن موقع امیرخیزی هم مربوط بود.(ص144)
اسکندری: ...بعد از آمدن ماکسیموف، گفتند [که] نخیر! باید در شمال با افراد دیگر هم، که پروگرسیست [ترقیخواه، مترقی]، و ترقیخواه محلی هستند، ائتلاف بکنید. از همین وقت است که این دستورات شروع میشود...(ص144)
اسکندری: ...بنظر من، واقعیت امر آن است [که] چون در شمال مالکین بزرگ و این قبیل اشخاص منافع شورویها را تأمین میکردند (انواع خدمات از چوب بری در جنگل گرفته تا سایر کارها، که فلان کار بشود و یا نشود و غیره) لذا تصمیم گرفته بودند که [اینها انتخاب شوند].(ص145)
اسکندری: ...این 8-7 نمایندهای هم که از حزب توده انتخاب شد بیشتر به زور بازوی خودمان بود. مثلاً در مورد خودم [شورویها] در مازندران برای کاندیداتوری من هیچ کاری نکردند غیر از اینکه فقط آن را تحمل کردند... منوچهر کلبادی مخارج انتخاباتی مرا داد. [او] در آن موقع تقریباً هشت تا ده هزار تومان برای من خرج کرد، خیلی با من دوست و صمیمی بود و این کار را انجام داد.(ص146)
امیرخسروی: آیا شورویها آنقدر قدرت داشتند که هر کس را که میخواستند انتخاب بشود؟ اسکندری: بله! بله! در شمال بله! چون ارتش شوروی آنجا بود، کافی بود بهانهای گرفته و یارو را بیرون کنند که کلکش بکلی کنده شود. در مازندران شهمیرزادی را، که در مقابل من کاندیدا شده بود، بیرون کردند. به او گفته بودند: باید بروی و دیگر حق نداری به مازندران بیایی... خوب! اینجور کمک کردهاند.(ص147)
اسکندری: ...در همین جریانی که مجلس چهاردهم افتتاح شد و ما نماینده مجلس بودیم، یعنی در سال 1323، کنگره اول حزب تشکیل شد. سال 1323 زمان حکومت دولت صدرالاشراف است. [اولین کنگره حزب توده ایران دهم مرداد 1323 (اول اوت 1944) با حضور 164 نفر رای قطعی و چند میهمان، از افرادی که با حزب همکاری کرده بودند، شروع به کار کرد. (امیرخسروی و آذرنور)] (ص148)
اسکندری: ...کامبخش قبل از این که کنگره تشکیل گردد و قبل از آنکه به وکالت انتخاب شود [از شوروی] مراجعت کرد. او از سال 1320 تا 1321 در ایران نبود. از قرار معلوم در رادیو باکو گویندگی میکرد و مدتی آن رادیو را در زمان جنگ اداره میکرد. من که نمیدانم، بطوری که خودش اظهار میکرد، در آنجا به کمینترن رفته و جریانات را گفته و اسناد و مدارکش را ارائه داده [و] خلاصه حکم برائت گرفته است.(ص149)
امیرخسروی: زمانی بود که پناهیان نامهای نوشته و اعلام جرم کرده بود. اسکندری: پناهیان طی نامهای علیه غلام یحیی اعلام جرم کرده بود. رفتند از این اتاق توی آن اتاق و برگشته و آمدند و گفتند، یک کاغذ در برائت غلام یحیی آمده است!!(ص151)
اسکندری: ...بعد که کامبخش از باکو آمد تقاضای عضویت در حزب را کرد... من بلافاصله مخالفت کردم. تا جایی که به یاد دارم دکتر بهرامی و دکتر یزدی هم مخالفت کردند. [ما] گفتیم [که] نمیتوانیم او را قبول کنیم. اردشیر و روستا مدعی بودند که موضوع منتفی شده و قضیه مختومه است و از این حرفها.(ص152)
اسکندری: ...در این کنگره بود که من برای اولین بار با کیانوری آشنا شدم. قاسمی، فروتن و جودت هم به آنجا آمده بودند. اولین بار بود که اینها از طرف واحدهای حزبی [به عنوان] نماینده در کنگره انتخاب شده بودند. ما هم هر کدام از محلی انتخاب شده بودیم. من از تهران نماینده بودم... پیشهوری هم انتخاب شده بود. آنوقت از یکی از این واحدها کمیتهای تشکیل داده بودند به عنوان کمیسیون به اصطلاح اعتبارنامهها. این کمیسیون اعتبارنامه پیشهوری را رد کرد.(صص3-152)
اسکندری: ...من مخبر کمیسیون برنامه بودم. کامبخش و اینها ملکی را علم کرده بودند که با ما در معارضه واقع شده و علیه طرح برنامهای که ما تهیه کرده بودیم جبههگیری کنند.(ص155)
اسکندری: ...به او گفتم: آخر رفیق ملکی! این حرفهای چپ روانه چیست که شما میزنید... گفتم: ببینید! الان این کارگرها به کلوپ حزب آمده وضو میگیرند و بر روی حصیرهایی که آنجا انداختهایم نماز میخوانند. درست مانند یک مسجد، مثل کارگرهایی که از صبح تا غروب دم حوض مسجد شاه وضو میگیرند. حالا این نظریههای کمونیستی و امثال آن را گفتن، آخر چه فایدهای دارد. بتدریج بایستی پیش رفت. خلاصه، ملکی استدلالات مرا پذیرفت... ما همین شعارهایی را که داریم، به نظر من، برای این دوره کافی هستند. بگذارید مردم جمع بشوند، بتدریج ما آنها را به طرف افکار صحیح هدایت میکنیم.(صص6-155)
اسکندری: ...این کنگره هیچ مانند سیستم کنگرههای احزاب کمونیستی، که قالبی عمل میکنند و یا مثل بعضی از این پلنومهای خودمان که دربست قالبی بیار و ببر، نبود.(ص157)
آذرنور: از موقعی که فرقه آمد داخل حزب توده [وضع عوض] شد. اسکندری: ...اشخاصی را آورده و به کمیته مرکزی تحمیل کردند که هیچگونه وجوه مشترکی با اشخاص سابق نداشتند. اینها در یک مکتب دیگر تربیت شده و بار آمده بودند و بر طبق تعلیمات آن عمل میکردند. به همین جهت، وصلهای بود که دیگر به آن تنپوش قدیمی نمیخورد و یک وصله ناجوری بود.(ص157)
کنگره، یازده نفر اعضای کمیته مرکزی و 9 نفر اعضای کمیسیون تفتیش کل را انتخاب میکند.(امیرخسروی و آذرنور)(ص158)
اسکندری: ...بعد از فوت سلیمانمیرزا در موقع انتخابات دیگر صدر حزب انتخاب نکردند، فقط سه نفر را به عنوان دبیر معین کردند. یکی دکتر بهرامی، دیگری نورالدین الموتی و نفر سوم هم من بودم.(ص158)
آذرنور: کمیته مرکزی این سه نفر دبیر را انتخاب کرد یا کنگره؟ اسکندری: نخیر! کمیته مرکزی یازده نفری گفتند شما سه نفر دبیر باشید.(ص159)
اسکندری: ...در واقع باید بگویم که فراکسیون مجلس بطور مستقل عمل کرد و کمیته مرکزی هم بتدریج تحتالشعاع این فراکسیون قرار گرفت... شهاب فردوس، پروین گنابادی و فداکار در فراکسیون بودند ولی در کنگره به عضویت کمیته مرکزی انتخاب نشدند... واقعیت این است که پروین گنابادی و شهاب فردوس را خود شورویها در خراسان کاندیدا کرده بودند.(صص1-160)
اسکندری: ...من پیشنهاد کردم که رفته و با دکتر مصدق صحبت کنیم و، چنانچه او موافق باشد، فراکسیون جداگانهای برای حزب توده تشکیل ندهیم؛ بلکه خود مصدق فراکسیونی به عنوان اقلیت در مجلس تشکیل دهد که ما هم جزء آن باشیم... گفت: نه! شما این کار را نکنید. بروید همان فراکسیون توده را تشکیل بدهید. ما با هم در جریان مبارزات همکاری میکنیم.(ص161)
اسکندری: ...در مجلس چهاردهم، فراکسیون توده با این که عده اعضای آن از 8 نفر بیشتر نبود ولی یک نیروی معنوی مهمی را تشکیل میداد. بطوری که ما توانستیم در مجلس، با همکاری طرفداران مصدق و دیگر نیروهای مترقی، یک سلسله اقدامات سیاسی مهم انجام دهیم که فینفسه در وضع حکومت ایران و همچنین سیاست آن موقع کشور تأثیر بسزایی داشت و بین مردم، بخصوص، فوقالعاده موثر واقع شد.(ص162)
اسکندری: ...رادمنش در مجلس این مسئله را عنوان کرد که با اعطای هرگونه امتیازی به خارجیان مخالفیم؛ که البته مورد موافقت همه ما بود و او آن را صریحاً اعلام نمود.(ص163)
اسکندری: ...در آن موقع صحبت ملی کردن نفت در بین نبود ولی در مجلس راجع به استیفای حقوق ایران از نفت جنوب صحبت بود... ما اصلاً به عنوان یکی از عوامل و عناصر اقلیت مجلس در مقابل اکثریت به رهبری سیدضیاءالدین نقش مهمی را بازی کردهایم... مصدق با اعتبارنامه سیدضیاءالدین اعلام مخالفت کرد. پس از ایراد نطقها بالاخره اعلام رأی شد و ما هم رأی مخالف دادیم و اعتبارنامه او با اکثریت ضعیفی تصویب شد.(ص164)
اسکندری: ...متأسفانه رفقای ما قدری جنبههای تعصبگرا داشتند. مثل این که با سیدضیاءالدین قهر باشند، اصلاً حاضر نبودند حتی با او سلام و علیکی داشته و طرف صحبت قرار بگیرند. من همیشه به رفقا میگفتم که سیاست قهر و آشتی ندارد. او لیدر اکثریت مجلس است، ما هم در اقلیت هستیم.(ص165)
اسکندری: ...در واقع ساعد مدت 15 روز تمام مخفیانه با کمپانیها و انحصارهای نفتی آمریکایی درباره نفت شمال صحبت و مذاکره کرد و وعدههایی هم داده بود بدون این که به مجلس یا مرجع دیگری اطلاع دهد.(ص168)
اسکندری: ...قرارداد سال 1921 صریحاً اعلام کرده که دولت شوروی امتیازات نفت شمال و امتیازاتی را که در خوریان و کویر خوریان داشت به دولت ایران باز میگرداند. ولی مادهای در قرارداد مذکور گنجانیده شده بود که چنانچه دولت ایران در نظر داشته باشد امتیاز یکی از این محلها را واگذار کند، بدواً بایستی شوروی را مقدم شمرده و موضوع را به او اطلاع دهد. این شرط در قرارداد 1921 وجود دارد. حرف ما این بود که شما چرا بدون اینکه قبلاً به آنها مراجعه کنید رفتهاید و چنین مذاکراتی را محرمانه انجام دادهاید... خیال میکردیم اگر تظاهر بکنیم دولت ساعد ساقط میشود. ولی این تظاهرات متأسفانه با آمدن واحدهای ارتش شوروی (در داخل تظاهرات) [صورت] دیگری به خود گرفت و چهره یک تظاهر به نفع اعطای امتیاز به شوروی را پیدا کرد.(صص9-168)
آذرنور: ارتش سرخ در تهران تظاهرات حزب توده را حمایت میکرد و اصلاً برای حمایت از آن بیرون آمده بود. اسکندری: خوب! من هم میگویم که با واحدهایشان برای حمایت آمدند. من میگویم این کار را بیخود کردند. عقیدهام این است که اگر این کار را نمیکردند تظاهرات فقط علیه حکومت ساعد بود و تظاهرات دیگری در آنجا نبود.(ص169)
در اواخر مجلس چهاردهم جریان آذربایجان پیش آمد... ناگهان اطلاع پیدا کردیم که فرقه دموکرات آذربایجان در آنجا حکومت را در دست گرفته و تعدادی از واحدهای ارتشی را خلع سلاح کرده و یک حکومت مستقل و به اصطلاح خودش خودمختاری اعلام کرده است.(صص1-170)
اسکندری: ...برای ما تعجبآور بود که با وجود این که ما خودمان آنجا کمیته حزب توده و کمیته ایالتی داریم، عمل میکنیم، و در آنجا تا حدودی موفق هم بودیم، آخر، این چه کاری است؟(ص171)
اسکندری: ...چون کمیته مرکزی با این جریانات مخالف بود نامهای نوشته شد و آن را به من داده و گفتند: چون از راه مسکو به فرانسه بعد از جنگ میروید، این نامه را به کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بده و خودت هم آن را به عنوان دبیر حزب امضاء کن.(ص172)
اسکندری: ...موقعی که به ایران مراجعت کرده و به تهران آمد، فهمیدم که رفقای اعضای کمیته مرکزی را به سفارت شوروی خواسته بودند و به آنها گفته بودند که رفیق استالین عقیدهاش این است که اینطور، اینطور، و راجع به این موضوع مخالفت نکنید. بعد از این حرفها سئوال کرده بودند که آن نامه که اسکندری آورده شما گفتهاید یا خودش نوشته و خودش گفته؟ این رفقای ما، که متاسفانه جرئت این که بگویند ما آن را تصویب کردهایم و ما آن را گفتهایم نداشتند، در جواب اظهارات وی گفته بودند که نه، مربوط به کمیته مرکزی نیست.(ص174)
ما ملکی و جودت را برای کار تشکیلات فرستادیم به آذربایجان. چون به ما خبر رسیده [بود] که از طرف رفقای ما تظاهر زیاد به عکس استالین و لباس ارتش سرخ و علامت داس و چکش شده و این امر بین مردم اثر نامطلوبی داشته، به آنها دستور داده بودیم بروند و به رفقا بگویند که این کار صحیح نیست، ارتش سرخ به شما چه مربوط است؟... ملکی عکسها را پائین آورده بود. رفته بودند موضوع را گزارش داده بودند که اینها عکسهای استالین را برداشتهاند. در نتیجه، ملکی و جودت را از آذربایجان تبعید کرده بودند.(ملکی عکسهای استالین را پایین آورده و به جای آنها عکس ستارخان و حیدر عمواوغلی را نصب کرده بود.(امیرخسروی و آذرنور))(صص8-177)
اسکندری: ...در سفارت شوروی در تهران شخصی بود به نام علیاوف که بعد از وقایع آذربایجان من با او ملاقات کردم. به او گفتم: آقا! آخر این جریان که اینطور نمیشود که جدا جدا بتوانیم انقلاب انجام بدهیم... استدلال او این بود که برای ما مسئله آذربایجان مطرح نیست بلکه مسئله تمام ایران مطرح میباشد. ولی، خوب، به این صورت [آذربایجان] میتواند یک زمینهای باشد برای اقدامات انقلابی دیگر.(ص180)
اسکندری: ...البته حزب توده مکرر و بطور مدام و مستمر از نهضت آذربایجان دفاع کرد و از نظر مطبوعاتی و از لحاظ سیاسی و جنبههای مادی و معنوی و افسر و غیره کمک کرد. ولی قسمت اعظم این کارها را کامبخش انجام داده و شخصاً افسرانی را که خودش در اختیار داشته فرستاده و تصمیم گرفته و اینها را هم درست به کمیته مرکزی گزارش نداده است... آنچه ما از نظر سیاسی انجام دادیم ائتلافی بود که ما با حزب ایران و شش حزب دیگر کرده بودیم که از نهضت آذربایجان دفاع کنیم. در این جریانات اللهیار صالح و حزب ایران بودند. همین دکتر سنجابی و اینها به سلامتی پیشهوری و نهضت آذربایجان تُست (toast بادهنوشی به سلامتی کسی یا چیزی) میدادند.(ص184)
اسکندری: ...[دکتر مصدق] گفت: من از تو میخواهم رفته و به اینها بفهمانی و بگویی که اگر موافق باشند من فردا در مجلس نطقی میکنم و ضمن آن پیشنهاد خواهم داد که امتیاز نفت نباشد ولی قرارداد فروش نفت باشد. گفتم: بنده که ارتباطی ندارم. من که مأمور سفارت شوروی نیستم. گفت: تو حالا برو به ایشان بگو. چه کار داری؟ یعنی میخواست بگوید که بله، خر خودتی... مصدق فردایش در مجلس آن پیشنهاد سه مادهای را داد که البته با حرفی که به ما زده بود تطبیق نمیکرد.(صص7-186)
اسکندری: ...بعد هم مصدق نامهای به سفارت شوروی نوشته و آن را منتشر کرده. او در آن نامه اظهار داشته است که به وسیله یکی از کسانی که شما میشناسید، و اگر لازم بدانید اسم او را هم به شما میگویم، پیغام دادم، اطلاع دادم و چنین جوابی برای من رسید و من هم طرح خودم را تهیه و تقدیم مجلس کردم.(ص188)
طرح پیشنهادی دکتر مصدق، که به تاریخ 11 آذرماه 1323 با قید دو فوریت به تصویب مجلس شورای ملی رسید، عبارت بود از: «ماده اول: هیچ نخستوزیر و وزیر و اشخاصی که کفالت از مقام آنها یا معاونت میکنند، نمیتوانند راجع به امتیاز با هیچ یک از نمایندگان رسمی و غیر رسمی دول مجاور و غیر مجاور و یا نمایندگان شرکتهای نفت و هرکس غیر از اینها، مذاکراتی که صورت رسمی و اثر قانونی دارد بکنند و یا اینکه قراردادی امضا نمایند. ماده دوم: نخستوزیر و وزیران میتوانند برای فروش نفت و طرزی که دولت ایران معادن نفت خود را استخراج و اداره میکند مذاکره نمایند و از جریان مذاکرات باید مجلس شورای اسلامی را مستحضر نمایند. ماده سوم: متخلفین از ماده اول به حبس مجرد از سه تا هشت سال و انفصال دایم از خدمات دولتی محکوم خواهند شد.»(امیرخسروی و آذرنور)(ص188)
اسکندری: ...درباره حریم امنیت و در رابطه با همین مسئله نفت و این مسایل، برای اولین بار، طبری مقالهای در روزنامه رهبر نوشته و ضمن آن گفته است که شمال ایران حریم امنیت شوروی است و ما بایستی این حریم را محترم بشماریم... در این باره احسان طبری از جمله در مردم برای روشنفکران (شماره دوازده، 19 آبان 1323) چنین توصیه میکند: «ما به همان ترتیب که برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و بر علیه آن سخنی نمیگوئیم، باید معترف باشیم که دولت شوروی در ایران منافع جدی دارد. باید برای اولین وآخرین بار به این حقیقت پی برد که نواحی شمال ایران در حکم حریم امنیت شوروی است... عقیده دستهای که من در آن هستم این است که دولت به فوریت برای دادن امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانیهای انگلیسی و آمریکایی وارد مذاکره شود...»(امیرخسروی و آذرنور)... البته این موضوع در آن وقت درست حالیمان نشد. ما خیال میکردیم که حرف صحیحی است که گفته شده. به این دلیل یکی دوبار دیگر هم ضمن مقالات بعدی حریم امنیت را تکرار کردیم.(صص1-190)
امیرخسروی:... ملاحظه کردید یکی از گرفتاریهای رفقای فدایی اکثریتی همین بود. چرا این همه اصرار داشتند که بنحوی وحدت سازمانی داشته باشند. من در پلنوم هیجدهم با این رفقا صحبت کردم. اینها دردشان این است که آنها هم به طریقی و به صورتی از یک پشتیبانی بینالمللی، که حزب توده ایران دارد، برخوردار بشوند. ببینید! این مطلب به ذهن آنها هم فرو رفته است و با اینکه میبینند وضع چقدر خراب است، ولی میگویند شما چیزی دارید که ما نداریم، آن هم پشتیبانی اردوگاه سوسیالیستی است و میخواهیم آن را داشته باشیم...
اسکندری: ... من در همان پلنوم 18 به ایشان گفتم که اصلاً هیچ به نفعشان نیست و این کار را بیخودی انجام ندهند. [فرخ] نگهدار میگفت: آخر شما چرا موافق نیستید؟ گفتم: میبینید ]که] ما تا خرخرهمان گرفتار یک وضع نامطبوع و نامطلوبی شدهایم. آخر شما چرا میخواهید خودتان را گرفتار [کنید] و مسئولیت این جریان را هم به دوش بگیرید؟(صص7-196)
اسکندری: ...چون قوامالسلطنه اعلام کرده بود چنانچه نخستوزیر شود بلافاصله مسئله آذربایجان را با نمایندگان مردم آذربایجان حل خواهد کرد و اگر لازم شد بلافاصله به اتحاد شوروی رفته و با دولت شوروی راجع به تخلیه ایران و مسئله نفت مذاکره خواهد کرد، ما برنامه او را برنامه به اصطلاح درستی تلقی کردیم و به همین دلیل از او پشتیبانی نمودیم. در رأی تمایلی که مجلس به نخستوزیری قوام داد ما هم رأی موافق دادیم.(ص197)
اسکندری: ...[قوامالسلطنه] بعد هم به مسکو رفت. با استالین ملاقات و مذاکره کرد. این پیرمرد کهنهکار قدیم ایرانی کلاه سر استالین گذاشت. اولاً، در قراردادی که بعد با سادچیکف امضاء شد کاملاً معلوم بود، سه موضوعی که با هم پیوستگی داشت و واقعاً مردم ایران میگفتند، ولی از نظر دیپلماتیک به مصلحت شوروی نبود که این سه موضوع را یکجا جمع بکنند، در یک سند گنجاند و آن این است: اولاً، مسئله آذربایجان مسئله ملت و مردم ایران و یک مسئله داخلی است. دوم، اتحاد جماهیر شوروی در ظرف فلان مدت، دقیق یادم نیست، قوای خودش را از ایران بیرون خواهد برد. سوم، دولت ایران تعهد میکند که موضوع نفت را در ظرف هفت ماه از تاریخ امضاء موافقتنامه برای تصویب به مجلس ببرد.(ص198)
اسکندری: ارتباط من با قوامالسلطنه همچنان ادامه داشت تا در یکی از روزها دیدم مظفر فیروز، که معاون او بود، به من تلفن کرده و گفت: به اینجا بیائید، کاری با شما داریم... من نزد قوامالسلطنه رفتم. او پیشنهادش را چنین داد: ما سه نفر از شما را وارد کابینه میکنیم که یکی از آنها خود شما هستید، دیگری دکتر یزدی و نفر سوم هم کامبخش، البته این را باید بگویم که من نسبت به کامبخش مخالفت کرده و گفتم: بنده با انتخاب کامبخش برای شرکت در کابینه موافق نیستم.(ص200)
اسکندری: ...البته کامبخش قضیه را فهمید، زیرا مظفر فیروز، که به مناسبت کیانوری و مریم فیروز با کامبخش قوم و خویشی داشت، او را در جریان گذاشت... در اوایل مظفر فیروز قاپ شورویها را دزدیده بود و در سفارت شوروی مرتباً مشیر و مشار آنها بود.(صص1-200)
اسکندری: ...قبل از جریان کابینه قوام، جرجآلن، سفیر جدید آمریکا که پس از مرگ روزولت آمده بود [و] مردی بود جدی، تلفن کرد و گفت: میخواهم با اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران آشنایی پیدا کنم.(ص202)
اسکندری: ...صحبت ما با سفیر تمام شد. اما فردا صبح دیدیم اعلامیهای از رادیو باکو انتشار یافته مبنی بر این که سفیر آمریکا با اعضای کمیته مرکزی حزب توده ملاقات کرده و بعد حمله شدیدی به سفیر کرده و حرفهای ما را مطرح کرده است! بنابراین، اگر آمریکاییها میخواستند دلایلی پیدا کنند برای آن که حزب توده وابسته به شوروی است، دیگر دلیلی از این بهتر نمیشد... حالا آمدند یقه مرا چسبیدند که آن را در روزنامه رهبر هم منتشر کنم. گفتم آقا! این افتضاحه. آخر این سند نمیدانم نوکری را هم میشود در روزنامه ارگان چاپ کرد؟(ص203)
اسکندری: ...قاعدتاً اگر گزارشی هم به آنها داده شده بود به جای خود. ولی چرا آن را منتشر کردند؟ این دیگر خیلی عجیب بود. یعنی آیا میخواستند به سفارت آمریکا بفهمانند که اینها از ما هستند.(ص203)
اسکندری: ...بتدریج دو جریان در داخل حزب مسیری را که ما از ابتدای تشکیل حزب تصور میکردیم میتوانیم آن را برای حزب درست کنیم تغییر داد. یکی از مظاهر این تغییر آن بود که کمکم تبلیغات مارکسیستی و کمونیستی در داخل حزب رو به فزونی گذاشت بطوری که آن سیمای اولیهای که ما برای حزب میخواستیم درست کنیم تغییر کرد... تغییر دیگر این بود که آن چهره ملی که ما میخواستیم برای حزب درست کنیم، و واقعاً هم از بدو تشکیل آن قیافه ملی وجود داشت، یواش یواش، در نتیجه چنین مداخلاتی که نمونههایش را عرض کردم، از بین رفت و حزب به صورت حزبی درآمد که، خوب، به حق، میگفتند که مال روسهاست. به حق، یعنی با این علایم.(ص204)
اسکندری: ...صحبت از شرکت ما در کابینه قوامالسلطنه بود... در گزارشی که ما [به شورویها] دادیم فقط به ذکر تعداد اکتفا کردیم و آنها هم گفتند: خوب است، حرفی نداریم. ما هم شرکت کردیم.(ص205)
اسکندری: ...در داخل دولت قوامالسلطنه مسئله اصلی برای ما مسئله آذربایجان بود که ببینیم به کجا میرسد، چون بالاخره به ما قول داده بود. مقارن این احوال بود که پیشهوری به تهران آمد و مذاکرات شروع شد... قوامالسلطنه میگفت: شاه به او گفته هرچه بگوئید من قبول میکنم اما حاضر نیستم ژنرالی غلام یحیی را امضاء کنم، والا هرچه بگوئید من امضاء میکنم.(صص3-212)
اسکندری: ...یکی از مسایلی که همین دکتر جاوید پیشنهاد کرده بود و در هیئت دولت در مورد آذربایجان مطرح بود موضوع تشکیل بانک آذربایجان بود. ابتهاج، رئیس بانک ملی، مخالف این پیشنهاد بود...(ص213)
اسکندری: ...روزی در سفارت شوروی ملاقاتی با سفیر داشتم. دکتر جاوید هم بود. ضمن مذاکرات گفتم: اگر شما این انتظار را دارید که قوامالسلطنه آن چیزهایی که با شما قرار گذاشته به موقع اجرا بگذارد، اشتباه میکنید... [قوام گفت:] حالا چغلی هم که میکنی! همینطوری گفتم: کجا؟ بنده؟ گفت: خودت هم میدانی دیگر. خیلی خوب، باشد. پیش خودم فکر کردم هیچ کس غیر از دکتر جاوید آنجا نبود، سفیر که محال بود این حرف را به او گفته باشد. قاعدتاً باید جاوید باشد.(صص5-214)
اسکندری: ...شما محمود محمود را میشناسید؟ آدمی بود خیلی وارد. از رجال قدیمی ایران است و تألیفات ارزندهای دارد. یک بار آمده بود پیش قوامالسلطنه بیرون که آمد به من گفت: من به آقای قوامالسلطنه، که عقیده مرا درباره سیاست خارجی کشورمان و کیفیت و نحوه آن پرسید، گفتم شما رویتان به طرف شوروی باشد، پشتتان به انگلیس و دستتان به سوی آمریکا. محمود این را به من گفت و ضمناً اضافه کرد که ایشان هم کاملاً تائید کردند.(ص216)
اسکندری: ...بنظر من، سیاست قوامالسلطنه دو مرحله دارد. مرحله اولش، همانطور که من در آن تاریخچه حزب نوشتهام، این است که قوام برای خودش یک سیاستی اتخاذ کرد در جهت این که پارهای مسایل و مطالب را حل کرده و ترتیبی فراهم کند که ظاهراً در جهت رضایت شورویها باشد و آنها خاک ایران را ترک کنند... ولی پس از آن که جرج آلن آمد اصلاً یک سیاست دیگری، که سیاست حمله به مواضع شوروی در ایران بود، شروع شد. این، بنظر من، همان نقطه تحولی است که در روحیه و رفتار قوامالسلطنه پدیدار شد. از آن به بعد او به سمتی رفت که در جهت سَمبَل شدن و سَمبَل کردن کارها بود. چون خاک ایران تخلیه شده بود، قوای شوروی هم رفته بود، مسئله آذربایجان هم به این صورت درآمده بود که ما بایستی اقدام به انتخابات کنیم و انتخابات انجام بشود و وکلاء در مجلس بتوانند راجع به نفت و قرارداد تصمیم بگیرند. شورویها را هم خام کرد و قضیه نفت هم سَمبَل شد.(ص221)
اسکندری: ...شبی در جلسه هیئت وزیران، قوامالسلطنه به عادت مألوف کاغذی در آورد و نشان داد که آقایان علماء نوشته [اند] و تقاضا کردهاند امامی را که در توقیف میباشد مرخص نمایند. لذا عقیده آقایان وزرا را میپرسید. هژیر بلافاصله گفت: به عقیده من صحیح است و باید موافقت نمود که این فرد از زندان آزاد شود... هژیر اظهار داشت: نخیر آقا! بنده عقیده دارم که این آدم مهدورالدّم بوده و اگر هم او را کشتهاند کار صحیحی بوده (یک همچو عبارتی).(ص225)
اسکندری: ...بعد از اینکه ما از کابینه بیرون آمدیم و موسوی را وزیر دادگستری کردند فوری اینها را مرخص نمودند. همان موقع من در فرانسه بودم که خبر رسید هژیر را کشتند. قاتل همان امامی بود که بعد از آزاد شدن از زندان او را کشته بود.(ص226)
اسکندری: ...همین مدت قلیلی که من وزیر بازرگانی بودم. از حزب توده یک غولی ساخته بودند که بورژوازی ملی ایران و تجار بازار و غیره از آن وحشت داشتند. به همین علت، وقتی من وزیر بازرگانی شدم، اینها خیلی با احتیاط و نگرانی ناظر بر اوضاع بودند. لذا، مخصوصاً خودم شخصاً به اطاق بازرگانی رفتم- سابقاً وزرا به آنجا نمیرفتند- و با تجار از نزدیک صحبت کردم و گفتم در تمام جلسات اطاق تجارت شرکت خواهم کرد.(ص226)
اسکندری: ...ما آن موقع همچو مسئلهای در مقابل خود نداشتیم ولی در ازاء آن جلب همکاری با نمایندگان بورژوازی ملی برای ما مطرح بود که به عقیده من میبایستی زمینه آن را آماده کنیم تا بورژوازی ملی بتواند با ما در جبهه واحدی همکاری کند... در دوران مصدق اشتباهاتی مرتکب شدیم و حزب توده را در مقابل بورژوازی ملی به صورت غولی درآوردند. محصول آن این است که حزب همیشه کتک خورده است... در کنگره اول حزب، که هنوز ما وزیر نشده بودیم، راجع به وکالت مجلس نظریات چپ روانهای ابراز شد. خلیل ملکی یکی از آنها بود و میگفت چرا اصلاً وکالت قبول کردیم و از این قبیل حرفها که البته بعد به اشتباه خود پی برد.(ص228)
اسکندری: ...در کنگره دوم حزب، که من در آن شرکت نداشتم، قطعنامهای به تصویب رسیده که شرکت حزب در کابینه قوامالسلطنه را عمل کاملاً درستی ارزیابی کرده است.(ص229)
اسکندری: ...مظفر فیروز، که خودش مستقیماً با شورویها ارتباط داشت، رفته و با آنها مذاکراتی انجام داده بود مبنی بر این که قراردادی بسته شود که بر اساس آن در شمال ایران فرودگاههایی برای هواپیمایی مسافربری در اختیار شوروی قرار داده شود... گفتم: ملاحظه میکنید! این حکم ماده است. سئوال بنده این است که آیا حالا اگر پشت سر این دولتهای آمریکا و انگلستان هم تقاضای داشتن فرودگاه در شمال ایران را داشته باشند شما آن را به آنها واگذار میکنید یا خیر؟(ص231)
اسکندری: ...معلوم شد موضوع را به اطلاع استالین رسانده و استدلال را به او گفتهاند. قبول شده و صحت آن تائید و در نتیجه دولت شوروی از این کار صرفنظر کرده است.(ص233)
اسکندری: ...به عقیده من شأن نزول چنین پیشنهادی به احتمال قوی برای آن بود که انگلیسها و آمریکاییها را هم وارد این جریان بکنند.(ص234)
اسکندری: ...من مظفر فیروز را عامل اینتلیجنس سرویس میشناسم و هیچ تردیدی هم در این قضیه ندارم. مظفر فیروز تمام این کارها را برای آن کرده که به شورویها نزدیک شده و خبرچینی بکند و از آنها به نفع سرویسهای خارجی استفاده نماید... به همین دلیل ارتباطش با مریم فیروز و کیانوری را مشکوک تلقی کردم... این آدم، اگر یادتان باشد، از اول با سیدضیاء مربوط بود و در واقع کارگردان سیدضیاءالدین بود... بعد که دید کار سیدضیاء پیش نرفت و توفیقی نیافت از او برید و یواش یواش آمد به طرف قوامالسلطنه و به او نزدیک شد.(صص6-335)
آذرنور: این مدرکی که ذکر میکنم مربوط به کار شماست. جلسهای تشکیل میشود مرکب از افراد فعال سازمان امنیت در آلمان شرقی و مظفر فیروز را به عنوان رابط اینتلیجنس سرویس معرفی میکنند. این همان مدرکی است که به شما گفتم تکان دهنده است... اسکندری: ...آدمی که این همه از سیدضیاءالدین تمجید و تعریف میکرد و ما سخت به او حمله میکردیم، رعد امروز در مقابل حزب توده قرار داشت و ما با هم در نبرد بودیم، تا این که سیدضیاء در اواخر دیگر شکست خورد و ما نگذاشتیم که به نخستوزیری برسد. آن وقت بود که انگلیسها، که خیلی مردم قابل انعطافی هستند و سیاستشان دارای نرمش بسیار است، با سیستم خاص خود یواش یواش چرخیدند و آمدند به این طرف و مظفر فیروز را هم وارد دستگاه قوامالسلطنه و بعد شورویها کردند.(ص237)
اسکندری: ...شکست آذربایجان ضربه مهلکی به حزب و به روحیات ما وارد آورده بود... ما آن همه پشتیبانی همه جانبه از واقعه آذربایجان کردیم، در این رابطه با دیگران اتحاد کردیم.(منظور تشکیل جبهه موتلف احزاب وابسته به آمریکا و شوروی در تیرماه 1325 است. در این جبهه، حزب توده، حزب ایران، فرقه دمکرات آذربایجان، حزب دمکرات کردستان، حزب جنگل و حزب سوسیالیست شرکت داشتند. اعلامیه ائتلاف حزب توده و حزب ایران در 9 تیرماه 1325 انتشار یافت. این اعلامیه از سوی حزب ایران توسط اللهیار صالح و مهندس غلامعلی فریور امضا شده بود. ویراستار)(ص237)
اسکندری: ...اما اوضاع حزب به قدری خراب شده بود که رفقا گزارش دادند که عدهای از روشنفکران حزبی مراجعه کرده و تقاضای محاکمه رهبری و [توضیح] چگونگی جریان را میخواهند. این عده تمام به رهبری خلیل ملکی و تعداد زیادی- از جمله نوشین، اپریم، خامهای، دکتر عابدی، عدهای از جوانها و غیره- بودند... اینها 60 نفر بودند که سردسته آنها ملکی بود و جلسه تشکیل دادیم.(ص238)
اسکندری: ...عکسالعمل این کادرها شدید بود، که چطور به ما مربوط نیست، و اعتراضات دیگر: [این حرکت] در واقع به مثابه یک قیام علیه کمیته مرکزی حزب بود... [من] گفتم: من پیشنهاد میکنم که ما یک هیئت موقت رهبری هفت نفره تشکیل بدهیم: سه نفر از کمیته مرکزی، که منتخب کنگره اول هستند، سه نفر از کمیسیون تفتیش، که آنها هم منتخب کنگره اول حزب هستند، و یک نفر از کمیته ایالتی تهران که منتخب کنفرانس ایالتی تهران است. اسم این هیئت را به اصطلاح رهبری موقت بگذارید که وظیفهاش تا سه ماه تدارک و تشکیل کنگره حزب باشد تا کمیته مرکزی جدید را انتخاب کند.(ص239)
اسکندری: ...رادمنش، طبری و بقراطی از کمیته مرکزی؛ خلیل ملکی، کیانوری و، بنظرم، دکتر یزدی از کمیسیون تفتیش؛ و فروتن از کمیته ایالتی تهران.(ترکیب کامل هیئت اجرائیه موقت عبارت بود از: دکتر رضا رادمنش، دکتر فریدون کشاورز، دکتر مرتضی یزدی، دکتر محمد بهرامی، عبدالحسین نوشین، احسان طبری، احمد قاسمی، دکتر نورالدین کیانوری، دکتر غلامحسین فروتن، محمود بقراطی و خلیل ملکی. متأسفانه در اسناد مختلف ترکیبها کمی متفاوت با آنچه فوقاً ذکر شد آمده است.(امیرخسروی و آذرنور)) (ص241)
اسکندری: ...در این حیص و بیص که من مخفی بودم یک دفعه زنم خبر داد که امروز یک سرگرد ارتش با یک سرباز آمدند منزل و گفتند که رئیس ستاد ارتش با من کار دارد و آمدهاند تا مرا ببرند... فهمیدم که میخواهند مرا بگیرند.(ص241)
اسکندری: ...قبلاً تصمیم گرفته بودند که اردشیر و کامبخش از کشور خارج شوند. اردشیر به مناسبت جریانات لیقوان و کامبخش به مناسبت سازمان افسری. من را هم به مناسبت حوادث زیرآب مازندران به این عده اضافه کردند. قرار شد من مخفی شوم تا ترتیب خارج شدن مرا بدهند. رفقای شوروی به ما کمک کردند. مرا بردند در پارک زرگنده مخفی کردند و گفتند همینجا باشید تا بعد ترتیب خروج شما را بدهیم. تقریباً 15 روزی آنجا بودم و دیگر از وقایع خارج بیاطلاع ماندم... ساعت 4 بعد از نصف شب بود. مرا بردند فرودگاه و سوار هواپیما کردند و در اطاق خلبان گذاشتند و درب آن را بستند... تا آمدم بنشینم، دیدم طبری هم آنجا نشسته است... در هر صورت رفتیم تا رسیدیم به باکو.
یادداشت امیرخسروی و آذرنور: ... اسکندری تاریخ خروج خود از ایران را ذکر نمیکند، اما از قرائن تاریخی برمیآید که باید اواخر دیماه و [یا] نیمه اول بهمن ماه 1325 باشد.(صص3-242)
3.حزب توده و فرقه دمکرات در مهاجرت
اسکندری: ...در آن وقت مظفر فیروز سفیر ایران در شوروی بود. پس از سقوط کابینهای که ما هم در آن بودیم، مظفر فیروز را هم با آن سوابق برداشته و به سمت سفیر در شوروی منصوب کرده بودند.(ص247)
اسکندری: ...در آن وقت، کار مهاجرت سیاسی با مُوپر بود. [MOPR مخفف نام روسی «سازمان بینالمللی کمک به انقلابیون» است که در دوران استالین در شوروی ایجاد شده بود. این سازمان بعداً به شعبهای از صلیب سرخ شوروی تبدیل شد. ویراستار] (همان سازمانی که در زمان لنین تشکیل شده بود) و هنوز صلیب سرخ دخالتی در این قضایا نداشت. ما را به مُوپر بردند... در آنجا برای مخارجمان پولی در اختیار ما سه نفر، کامبخش و طبری و من، قرار داده و گفتند که هر وقت تمام شد دوباره مراجعه و هر قدر لازم باشد دریافت کنید.(ص248)
اسکندری: ...من به عنوان دبیر حزب در وسط و کامبخش و طبری در اطراف من نشستند. صحبت را شروع کرده و گفت: ما فکر کردهایم، یعنی کمیته مرکزی چنین در نظر گرفته، که رفیق اسکندری کارهای مربوط به نشریات زبان فارسی و امور مربوط به آن را اداره کند، رفیق طبری هم برای رادیوی نمیدانم کجا خدمت کند و رفیق کامبخش هم برود به باکو... گفتم:... من از اینجا باید به فرانسه یا جایی که از آنجا بتوانم اولاً با رفقا ارتباط بگیرم رفته و اگر کارهایی باشد انجام دهم و بعد هم در موقع مقتضی به ایران برگردم...(صص9-248)
اسکندری: ...اگر عقیده مرا میپرسید میگویم که جای رفیق طبری در ایران است و هیچ اشکالی هم برایش وجود ندارد... اما راجع به رفیق کامبخش! البته خود شما تصمیم گرفتهاید که ایشان به باکو بروند [و] چون پاسپورتی هم ندارند نمیتوانند جای دیگری بروند.(ص249)
اسکندری: ...مرا هم به فرانسه فرستادند و از همان وقت در آنجا بودم تا آن که مرا از فرانسه تبعید کردند... شما نمیدانید، من در فرانسه با یک افتضاحی زندگی میکردم تا آن که آن کار فدراسیون سندیکای جهانی برای من پیدا شد... بعد هم که کنگره را تشکیل دادند مرا دعوت نکردند.(ص251)
اسکندری: ...روستا را باز در تهران توقیف و حبس کرده بودند. به لویی سایان، دبیرکل فدراسیون، تلفن کرده و رفته و با او ملاقات نمودم... گفت: خوب! اگر هیچ کاری نداری بیا همین جا، چرا نمیآیی در F.S.M کار کنی؟... خلاصه، من از فردا شدم کارمند F.S.M و یک عایدی برای ما درست شد... موقعی که فدراسیون را از فرانسه بیرون کردند، سایان به من گفت: تو هم همراه ما بیا اتریش.(ص252)
اسکندری: ...بالاخره، دولت فرانسه مرا هم از فرانسه تبعید کرد... من هم به اتریش رفتم و در آنجا مجدداً تا سا 1955 در فدراسیون بودم تا آن که مرا به عنوان مدیر مدرسه سندیکایی، که در بوداپست تشکیل شده بود، به آنجا فرستادند... قبل از این که مرا به بوداپست بفرستند عدهای از مهاجرین بعد از کودتای 28 مرداد مرتباً به وین میآمدند. در آنجا آنها را سازمان داده بودم... هرکس هم میرسید یک اسم مستعار اکبری [نام مستعار اسکندری] بیشتر نمیشناخت و با زن و بچه و غیره صاف میآمد پیش من. ما هم که دیگر هیچ پولی برایمان نمانده بود. حالا چه کار باید بکنیم. رفتم با حزب مجارستان صحبت کرده و موافقت آنها را جلب کردم که ما یک محل ذخیره داشته باشیم. به این ترتیب که هرکس که میآید بعد از 24 ساعت ما او را روانه بوداپست کنیم. آنها او را در آنجا نگه دارند تا تکلیفش معلوم بشود.(صص3-252)
اسکندری: ...در همین بحبوحه بود که مرا به مسکو خواستند. در آنجا دیدم که مرا نگه داشتند و گفتند که ما تصمیم گرفتهایم که شما در اینجا بمانید... موقعی که مدرسه سندیکایی کارگری را در بوداپست به من داده بودند شش نفر شاگرد سندیکایی کارگری ایران در آنجا درس میخواندند. آنها را قبل از کودتا به آنجا فرستاده بودند... امتحانات را دادند و کارشان تمام شد. در این حیص و بیص در ایران کودتا شد و من دیدم که دیگر نمیشود در آن موقع آنها را به ایران معاودت داد... بعد سایان آمد آنجا. من به او گفتم که چنین خبری هست. گفت: نه! بیخودی این کار را کردی، اینها باید به ایران برگردند.(ص255)
اسکندری: ...به اینها گفتم... وقتی که رفتید به بیروت رسیدید دیگر جلوتر نروید و از آنجا دو مرتبه برگردید.(ص256)
اسکندری: ...اینها رفتند. سه چهار روز از این قضیه نگذشته بود که خبر دادند این شش نفر را گرفتند و دستبند و پابند زده و به ایران فرستادند... بلند شدم و رفتم به وین. وارد اطاق سایان شده و گفتم: آقا! میبینید چه کاری کردهاید که تا خیانت فاصله چندانی ندارید. شما شش نفر رفقای ما را لو دادهاید... گذشت و ما رفتیم و بعد ما را به مسکو احضار کردند. توجه میکنید؟ چندی گذشت... روزی روستا پیش من آمد و گفت که او در جلسه هیئت اجرائیه فدراسیون، که در مسکو تشکیل شده بود، دعوت داشته و در آن جلسه لویی سایان اظهار نموده که گرفتار شدن این شش نفر تقصیر اسکندری است.(ص257)
اسکندری: ...تازه فهمیدم بنده را به عنوان مجازات خواسته و به آنجا بردهاند... هرچه به آنها گفتم قبول نکردند و حالا آن را هم گردن من میاندازند.(ص258)
اسکندری: ...من از وین شرح مفصلی برای رفقای ایران نوشته بودم که لابد شما از آن مسبوقید، زیرا در پلنوم چهارم مطرح گردیده است. در این نامه به آنها خاطر نشان کردم که این سیاست راجع به مصدق سیاست غلطی است... من پاریس که بودم، نماینده روزنامه مردم از تهران به لندن رفته بود، از آنجا برگشت و آمد در اینجا با من مصاحبه و گفتگویی کرد. این درست در همان بحبوحه حمله حزب ما به مصدق بود که او را عامل آمریکا و نمیدانم اینها میدانست... عقیده من این است که بهرحال ملی کردن صنایع نفت یکی از وظایف ملی خیلی مهمی است که انجام شده و نمیدانم چرا حزب با مصدق به مخالفت برخاسته.(ص260)
اسکندری: ...وقتی مقاله طبری را که در آن روزنامه به امضای «توده» نوشته بود خواندم خیلی بنظر من مقاله بدی آمد. در آن حمله شدید و بیخودی به مصدق کرده بود.(ص261)
امیرخسروی: من درست به یاد دارم، برای این که در جریان بحثها بودم، تقریباً داشت در رابطه با ملی شدن و موضع پشتیبانی از مصدق یک فکر صحیحی جا میافتاد که این مقاله رسید... خواند و دیدیم که بحث از آن است که مصدق نماینده بورژوازی لیبرال است، لبه تیز حمله میباید به طرف بورژوازی لیبرال باشد و الی آخر. خلاصه همه ما تحت تأثیر مطالب آن قرار گرفتیم. آن وقت به حساب چنین تصورمان میشد که این مقاله را حتماً رهبری کمینفرم و حتی خود استالین دیده و در حقیقت بر آن صحه گذاشته است. خلاصه، تحلیل از طرف جنبش کمونیسم بینالمللی است!(صص2-261)
امیرخسروی: در آن لحظه فکر کردیم ما اصلاً داریم اشتباه میکنیم، ما منحرف شدهایم... اما قاطبه کسانی که هوادار این خط مشی و طرفدار ملی کردن و پشتیبانی از مصدق بودند، واقعاً بعد از آن مقاله جا زدند. عده زیادی از این رفقا در نشریات حزب مقالههایی بر ضد فکر قبلی خودشان، به عنوان اصلاح موضعشان، نوشتند این کار شش ماه تا هشت ماه جریان داشت و موضعگیری درست حزب را به عقب انداخت. اسکندری: همان موقع من بلافاصله خبر دادم که به آن مقاله توجه نکنید، آن را خودمان نوشتهایم، از کسان خودمان آن را نوشتهاند... بعد هم که من آن جزوه را فرستادم و بطور کلی نظرات خودم را مطرح کردم.(ص262)
اسکندری: ...به رفقای ایتالیایی نظرم را گفتم: گفتند: تولیاتی پیش ما آمد و داد و فریاد شدیدی کرد که اینها چیست که علیه مصدق مینویسید، او به غیر از این که دارد نفت را ملی میکند مگر کار دیگری کرده، آخر من نمیفهمم، چرا بیخود این حرفها را میزنید؟ گفت: ما جواب دادیم که آقا! آخر این حزب توده با او مخالف است. گفت: حزب توده برای خودش مخالف است مگر شما خودتان عقل ندارید و نمیدانید که مصدق صنعت نفت را در مقابل امپریالیسم انگلستان ملی میکند...(ص264)
اسکندری: ...من در وین بودم که دیدم نامهای از رادمنش رسید به انضمام یک طرح برنامه جدید حزب توده ایران که به انشای طبری تهیه شده بود... بعضی تزهای این طرح عیناً از همان کنگره نوزدهم اقتباس شده بود. در همانجا عین همین عبارت «بورژوازی پرچم آزادی را دور انداخته و ما باید آن را برداریم» گنجانده شده بود... گفتم که: رفقا! بنظر من این برنامه غلط است... دلیلی که آوردم این بود: تا جایی که من اطلاع دارم استالین وقتی این را گفته مقصودش بورژوازی ملی نیست برای این که خود او در جای دیگر نوشته که کسانی که بورژوازی کشورهای مستعمره و وابسته را با بورژوازی سرمایهداری بزرگ در کشورهای پیشرفته مخلوط بکنند در راه انترناسیونال دوم هستند.(ص266)
اسکندری: ...همین شهناز اعلامی که آمده بود، یعنی مثلاً حالا او را فرستاده بودند به وین، خودش تعریف میکرد و میگفت چنان منظره و تصویری از تو داشتم که دل تو دلم نبود.(ص267)
اسکندری: ...این جریانات بود تا طبری آمد به وین. راجع به این موضوع مباحثهای با هم کردیم و بالاخره خیال میکنم توانستم او را متقاعد بکنم که این طرح غلط است و بایستی اصلاح گردد. بهرحال، این برنامه در ایران هم از طرف حزب مورد تصویب واقع نشد.(ص268) ادامه دارد ...