حماسه و جهاد/ سردار شهید رضا فرزانه فرمانده سابق لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) و فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور شمالغرب کشور اواخر هفته گذشته به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. این شهید مجاهد جبهههای هشت سال دفاع مقدس و مدافع حرم حضرت زینب(س) در حالی مزد پاسداری از حریم اسلام را گرفت که سالها بود در آرزوی شهادت در جبهههای مختلف رزمی و فرهنگی ظاهر شده بود. متن پیشرو حاصل گفتوگو با رسول فرزانه فرزند این شهید سرافراز مدافع حرم است.
کمی درباره شهید فرزانه برای ما بگویید؟
به نام خدا. پدرم متولد خرداد 1343 بود. ایشان اصالتا اهل ساوه هستند. سال 1360 به عضویت سپاه درآمدند و بعد از طی آموزشهای مقدماتی و رزم در سال 61 وارد جبههها شدند و تا آخرین روزهای جنگ در لباس مقدس سپاه مشغول خدمت و جهاد شدند.
از همان ابتدا وارد مجموعه تیپ 27 حضرت رسول(ص) شدند. در جاهای مختلفی و در مناطق گوناگونی حضور داشتند و نهایتا در تیپ ذوالفقار لشگر 27 محمد رسول الله(ص) ماندگار شدند. حتی بعد از قبول قطعنامه 598 توسط ایران برای امر بازگشت و یا پاکسازی جبههها مدت مدیدی را در جبهههای جنوب حضورشان را ادامه دادند.
در سال 91 بعد از 30 خدمت در لباس سپاه و رفت و آمدهای بسیاری که به جای جای این سرزمین داشتند؛ بالاخره در ظاهر بازنشسته شدند. اما عملا ما میدیدیم که این دوران مصادف بود با ایامی که انگار شهید فرزانه یک نیروی دوبارهای برای خدمت رسانی در جبهههای فرهنگی دیگری که باز شده بود؛ پیدا کردند و به همین منظور وارد جهاد فرهنگی در عرصه راهیان نور و اردوهای اینچنینی شدند.
فعالیتهای شهید فرزانه در اردوهای راهیان نور چگونه بود؟ اصلا چه شد که وارد این عرصه از فعالیتهای فرهنگی شدند؟
تقریبا چند ماهی بود که به اصطلاح بازنشسته شده بودند و مثلا دوران فراقت پدرم فرا رسیده بود. اصلا آرام و قرار نداشت. با سابقهای که ما از او سراغ داشتیم و به خصوص اینکه بهترین ایام عمرش را در پر کارترین لحظات در جبههها و نبردها گذرانده بود؛ محال بود که یک جا بند بشود. یکی از دوستان صمیمی و قدیمی پدر به نام سرهنگ ادیبی که ایشان هم منشا خدمات بسیاری در اردوهای راهیان نور سپاه هستند؛ با پدرم تماس گرفت و پیشنهاد داد که از حضور پدرم در بحث اردوهای راهیان نور در منطقه جنوب و غرب کشور استفاده شود.
انگار پدرم روح دوبارهای یافته بود. با علاقهمندی خاصی این پیشنهاد را پذیرفت و به قرارگاه مرکزی راهیان نور در میدان فردوسی تهران رفت. مدتی را در آنجا مشغول بود که نهایتا به عنوان فرمانده قرارگاه عملیاتی راهیان نور در شمالغرب کشور منصوب شد.
کی تصمیم به رفتن به سوریه و پیوستن به مدافعین حرم را گرفتند؟ در این راه چه تلاشهایی را انجام دادند؟
روحیه پدرم به گونهای بود که دوست داشت وقتی کاری را شروع میکند آن را به بهترین وجه ممکن انجام دهد. این نبودکه همان کار را به دست بگیرد و تا یک جایی برساند. بسیاری از دوستان پدرم و همان کسانی که روزگاری با آنها در سنگرها سر کرده بود؛ به سوریه اعزام شده بودند. تقریبا هر از چند گاهی خبر شهادت یکیشان به پدرم میرسید و او را متأثر و اندوهگین میکرد. یادم نمیرود وقتی خبر حاج حسین همدانی را شنید خیلی بیتابی میکرد. پدر با شهید همدانی مراوده دیرینی داشت. چه آن زمان که در جبههها وی را ملاقات میکرد و چه آن زمان که در سپاه حضرت رسول در تهران همدیگر را از نزدیک میشناختند. همین مسائل باعث میشد که بیش از پیش به رفتنش پافشاری کند.
تقریبا از دو سال پیش درگیر اعزام شدن به سوریه بود. میخواست در ابتدا به عنوان مأموریت مستشاری به سوریه برود. علاقهمند بود تجربیاتی را که دارد به آنجا انتقال دهد. نمیخواست از قافله دوستان شهیدش عقب بماند. در این دوسال که پیگیر رفتنش بود؛ حتی همه مدارک و اسنادی را که برای اعزام شدن لازم بود فرستاده بود. اما هر بار قسمت نمیشد که اعزام شود. تا اینکه با توفیقاتی که شامل حال پدرم شد توانست بالاخره خودش را به جمع مدافعین حرم برساند.
تقریبا سه سال بود با پای پیاده زائر اربعین امام حسین(ع) میشدند. با کاروانی که جمعی از بچههای سپاه حضرت رسول(ص) عضو آن بودند؛ اعزام میَشد و در این کاروانها افتخاری خادمی زوار را بر عهده داشت.
تقریبا قبل از اربعین امسال بود که آماده اعزام 100% شده بود. کارهایش را کرده بود و دیگر همه چیز تمام شده بود. آرزو داشت که امسال بعد از اربعین ابا عبدالله(ع) به سوریه اعزام شود. همین گونه هم شد. از اربعین که بازگشت به سویه اعزام شد.
توصیهشان به شما و برادرانتان و مهمترین دغدغهاش چه چیزی بود؟
مهمترین دغدغه پدرم بودن در همین لباس و رسیدن به این آرزوی دیرینهاش یعنی شهادت بود. به راه و هدفی که داشتند کاملا مطمئن بودند و میدانستند که عاقبت این راه شهادت است. بارها به ما گفته بودندکه از همان ابتدای ورود به مجموعه سپاه برای شهادت رفتم. بسیار حضرت آقا را دوست میداشتند. عاشق دیدارهای رهبری با جانبازان قطع نخاعی بودند. وقتی این تصاویر از شبکههای سیما پخش میشد؛ غرق لذت و شعف میشدند و ما میدیدیم که بیاختیار اشک میریزند. میگفتند که ای کاش من هم جانباز قطع نخاع میشدم تا رهبری من را هم این طور مورد تفقد و لطف خودشان قرار میدادند.
خبر شهادتش را چگونه به شما دادند؟
متاسفانه ما خبر را از برخی از شبکههای مجازی شنیدیم. در ابتدا با تماسهایی که میخواستند با ما برقرار کنند؛ خبر جانبازیاش را میدادند اما برخی از همین شبکهها گفتند که در تاریخ 21 یا 22 بهمن به شهادت رسیده است. اخبار ضد و نقیض بود. همین موجب تکدر خاطر بیشتر خانواده ما میشد. تا اینکه فهیمدیم پدر بالاخره به آروزی دیرینهاش یعنی شهادت رسیده است. هم خوشحال بودیم از اینکه پدرم بعد از آن همه سال جهاد و نبرد به آنچه که میخواسته رسیده است و هم ناراحت از اینکه دیگر از گرمای وجود او بهرهمند نیستیم.
خاطرهای هم از شهید فرزانه برای ما بگویید.
بودن در کنار پدری با آن خصوصیات بسیار متعالی واقعا برای من سرتاسر خاطره بوده است.
یادم میآید که دهه اول محرم امسال بود. در همان روزهایی که شهید همدانی در سوریه به شهادت رسیدند. پدر سرگرم کارهای اردوهای راهیان نور در کردستان و مناطق بود که این خبر را شنیده بودند. وقتی به تهران مراجعت کردند حال عجیبی داشتند.
یک روز در خانه من به همراه پدرم به
طور معمول روبهروی تلویزیون نشسته بودیم. اخباری از درگیریهای میدانی سوریه پخش
میشد. تصاویری از شهدای مدافع حرم هم پخش شد که در آنها به صورت گستردهتری به شهید
همدانی پرداخته شده بود. پدرم با یک حالت خاصی این تصاویر را نگاه میکرد و حسرت
میخورد. من دیدم که پدر بغض کرده است و هر لحظه آماده سر ریز شدن اشکهایش بودم.
عاقبت پدر نتوانست خودش را نگه دارد و گریه بیامانش را در فراغ دوست و همرزم
شهیدش شهید حاج حسین همدانی سر داد. خیلی به شهید همدانی علاقه داشت. گوشی همراهش
را برداشت و با اینکه میدانست حاج حسین دیگر پاسخگوی همراهش نیست؛ پیامکی با این
مضمون که خوش به حالت حاج حسین که شهید شدی؛ دعا کن که من هم به پیش تو بیایم و
همراه تو بشوم؛ فرستاد.
به یکباره از آن طرف خط پیام آمد که نگران نباش تو هم به زودی به قافله ما میرسی. گویا گوشی همراه حاج حسین دست پسر این شهید بزرگوار بوده است و وی این پاسخ را داده است. همینگونه هم شد و حرف آن پیامک درست از آب درآمد و پدرم به جمع شهدای مدافع حرم و دوست و همرزم دیرینش شهید حاج حسین همدانی رسید.
امیدوارم که ما هم بتوانیم پاسدار آن ارزشهایی باشیم که تمام شهدای مدافع حرم از هر ملیت و قومی برای حفظ آن دلاورانه قدم به میدانهای نبرد گذاشتند و در این راه تمام هستی خود را ایثار کردند.
انتهای پیام/