* آقای حسنپور شما اکنون مدیر مجموعهای هستید که تاریخی طولانی و پیچیده دارد و برخی هموطنان ما روزهای تاریک و بسیار سختی را در اینجا گذراندهاند. گویا روزی اینجا جولانگاه جلادان و شکنجهگران بنامی بوده است. بنابراین ابتدا قدری درباره تاریخ ساخت و شکلگیری این مجموعه بگویید.
** بله، ساختمان موزه عبرت ایران همان ساختمان کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک است که در سال 1311 به دستور رضاخان آغاز بنا شد و طراحی و نظارت بر ساختش را آلمانها به عهده داشتند. در 1316 با کاربری زندان به بهرهبرداری رسید. طراحی بسیار پیچیدهای دارد، دارای چندین لایه حفاظتی است که امکان فرار را برای هر زندانی محال میکند. هرگاه یک زندانی از یک لایه بتواند فرار کند حتماً در تله لایه بعدی گیر میافتد. از بیرون ساختمان اصلاً نشان نمیدهد که این جا زندان است. این ساختمان چهار تا یال دارد و یال در شمال و دو تا در جنوب و هر یال خودش سه طبقه است. سه یال در حال حاضر در اختیار موزه است. از داخل استوانهای شکل است و به گونهای طراحی شده که صدا از داخل خارج نمیشود و صدایی هم از بیرون وارد ساختمان نمیشود. زمستانها بسیار سرد و تابستانها بسیار گرم است. بعد از مدتها این ساختمان به زندان موقت شهربانی و در دهه چهار و پنجاه به نام زندان زنان و زندان کمیته مشترک تغییر نام داد. چون در یک قسمتی زنان را نگه میداشتند به نام زندان زنان معروف شده بود.
اسم اولیهاش توقیفگاه بوده در مجموعه نظمیه ان موقع در میدان مشق. از سمت خیابان فردوسی تا خیابان سی تیر 400 متر در 400 متر را میدان مشق تشکیل میداد که قدمتش از دوره صفویه است که در آنجا تمرینات نظامی میکردند و به میدان مشق مشهور شده است.
* رژیم شاه چرا تصمیم گرفت چیزی به اسم کمیته مشترک تاسیس کند؟ این کمیته چه کار ویژهای داشت؟
** اگر بخواهیم به کمیته مشترک بپردازیم باید روند شکلگیری سیستم اطلاعاتی در کشور را از زمان رضاشاه به طور مختصر بررسی کنیم تا برسیم به دهه 50.
در دوره رضاخان سیستم اطلاعاتی به معنی اخص یعنی جمعآوری اطلاعات از خارج کشور در ایران وجود نداشت و رضاخان همه چیز را از اداره تامینات نظمیه که بعدها به شهربانی تغییر نام داد میخواست. در دوره او زمانی که سرپاس مختاری رئیس شهربانی بود، بسیاری از زندانیان سیاسی را در زندان قصر و در همین مجموعه که اسمش در آن زمان توقیفگاه بود با آمپول هوا یا سم توسط شخص کمسوادی به نام پزشک احمدی به قتل میرساندند. جنایات بیشماری چه داخل زندان قصر و چه در همین مجموعه در آن دوران انجام شده است. 1320 فرا میرسد انگلیس رضاشاه را به جزیره موریس تبعید میکند و محمدرضا فرزند ایشان را به پادشاهی میرساند. ایشان هم برای اداره کشور سیستمی را طراحی کرده بود به اسم پلیس مخفی کوک که همه اخبار امنیتی را تهیه میکرد. کوک برگرفته از سه کلمه کلارستان کجورستان و نور است. کوک برای جلوگیری از نفوذ شوروی در شمال کشور به وجود آمد و کسی هم که آن را پیریزی کرد سپهبد کیا بود. بعدها این را به سراسر کشور تعمیم دادند. بعد از کودتای 28 مرداد که آمریکاییها در ایران مستقر شدند تصمیم گرفتند که ایران را به عنوان پایگاه منطقهای خودشان حفظ کنند. ابتدا روی ضد اطلاعات ارتش تکیه داشتند. بعد هم ده مستشار آمریکایی آمدند و طرح تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور را طراحی کردند. طرح یا لایحهای که به مجلس شورای ملی وقت داده شد بدون هیچ گونه تغییری و حتی بحث جدیای عیناً به تصویب رسید. به این ترتیب در سال 1335 ساواک دقیقا با یک صفحه قانون و یک دنیا اختیارات و سرپرستی تیمور بختیار کسی که قبلا فرماندار نظامی تهران بود و کشت و کشتار بسیاری را بعد از کودتا انجام داده بود راهاندازی میشود در 1338 محمدرضا شاه سفری به انگلستان داشت. در آنجا از ملکه انگلیس پرسید که شما چگونه از اخبار و اطلاعات کشور و خارج از کشور مطلع میشوید؟ و خود توضیح داد که برای من روزی چهارصد، پانصد برگ گزارش میآورند و من چون وقت خواندنش را ندارم دستور میدهم نابودش کنند. ملکه انگلیس به شاه گفت: ما هفتاد سال است که سیستمی راهاندازی کردهایم که اخبار و اطلاعات را خیلی خلاصه در سه چهار صفحه تنظیم میکنند، به طوری که ما از اخبار و روز و اخبار دنیا به راحتی مطلع میشویم. اگر شما بخواهید برایتان چنین سیستمی راهاندازی میکنیم. محمدرضا شاه وقتی به کشور میآید دوست دوران کودکی خودش حسین فردوست را به توصیه شاپور جی شاپور جی نمانیده تامالاختیار انگلیسها در ایران بوده برای این کار انتخاب میکند.
فردوست در انگلیس آموزشهای لازم را میبیند و بعد دفتر ویژه اطلاعات را تاسیس میکند. بنابراین انگلیس دفتر ویژه اطلاعات و آمریکاییها رکن دو ارتش و ساواک را راهاندازی و هدایت کردند. اما اواخر سال 1339 در یک اقدام هماهنگ و پنهانی هر دو کشور تتصمیم گرفتند خدمات آموزشیشان به سیسستم اطلاعات ایران را قطع کنند. در سال 1340 پاکروان رئیس ساواک و فردوست قائم مقامش بود. فردوست میگوید: وقتی از مستشارهای خارجی اطلاعات میخواستیم، آنها به ما کمکی نمیکردند. با این روش هر دو کشور ایران را به سمت اسرائیل سوق میدهند و موساد آنچه را که CLA , intelligent service نمیداد به صورت یک جا در اختیار ساواک را به سمت امنیت داخلی اهمیت میکند. معنی اخص اطلاعات بیشتر روی جنبه خارجیاش است تا داخلی، جنبه داخلی را معمولاً نیروی انتظامی یا مثلاً در خود آمریکا افبیآی یا در انگلیس امآیفایو کنترل میکنند.
البته انگلیس بعدها دست از آموزش ساواک برنداشت مثلاً ما یک سندی را داریم که سال 1353 اسکاتلندیارد با مقامات ایران هماهنگ کرده و تعدادی از کارشناسهای ساواک رفتهاند و از یکی از زندانهای به کلی سری انگلیس که در آن آزادیخواهان ایرلندی نگهداری میشدند بازدید کردند و شرکت مارکونی که تجهیزات آن زندان را فراهم کرده همراه این هیات است. آنها تصمیم میگیرند وقتی که به کشور برگشتند زندانی را مشابه آنچه که در انگلیس دیدند راهاندازی کنند.
بعد از قیام 15 خرداد و تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه و بعد عراق، رژیم پهلوی خیالش آسوده شده بود که مخالفی جدی نخواهد داشت. اما صدای شلیک چندین گلوله در بهارستان این خواب خوش را از چشم رژیم ربود. شاخه نظامی هیاتهای موتلفه عامل کاپیتولاسیون یعنی حسنعلی منصور را با گلولههایشان از پا درآوردند. از این تاریخ به بعد مبارزات ایران علیه رژیم پهلوی به سه طریق انجام میشد یکی از طریق کنفدراسیون و انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور بود. دیگر اینکه بعضی از جوانهای پرشور و انقلابی با خشونتهایی که رژیم به خرج داد تصمیم گرفتند که تنویر افکار عمومی بود. ایشان معتقد بودند که اگر مردم آگاه شوند هیچ چیزی جلویشان را نمیگیرد. برای کنترل این حرکتها چهار دستگاه مسئول بودند: ارتش، ساواک، شهرداری و ژاندارمری. این دستگاهها عمدتاً با هم هماهنگ نبودند و برای گرفتن پاداش اخبار و اطلاعات را به هم نمیدادند و سوژهها و متهمها هم بین شان رد و بدل نمیشد. خصوصاً بین شهربانی و ساواک چنین رابطهای برقرار بود. چون ساواک دو تا کمیته در اوین فعال داشت یکی مسئول شناسایی عوامل تظاهرات سراسری 1349 دانشگاهها بود و یکی هم مسئول شناسایی عوامل مخفی و آشکار سازمان مجاهدین بود. اداره اطلاعات شهربانی یک کمیته فعال برای شناسایی عوامل حملهکننده به کلانتری قلهک و کلانتری 5 تبریز داشت. همه اینها همگشتیهای متفاوتی داشتند و بعضاً به یکدیگر مشکوک میشدند و یکدیگر را به رگبار میبستند. همین موضوع یک فرصتی را برای مبارزین و ضعفی را برای رژیم پهلوی به وجود آورده بود. به هر حال گزارشها برای شاه ارسال شد و مستشارهایی که در ایران وجود داشتند موضوع را بررسی کردند. با الگوبرداری از سیستم اطلاعاتی انگلیس، شاه دستور داد کمیته مشترک ضدخرابکاری شهربانی و ساواک راهاندازی شود. در چهارم بهمن 1350 پیرو دستور محمدرضا شاه کمیته مشترک ضدخرابکاری شهربانی و ساواک به مرکزیت همین ساختمان در اداره اطلاعات شهربانی راهاندازی میشود. در این کمیته، ساواک نقش Ml5 انگلیس و شهربانی نقش اداره ویژه اسکاتلندیارد را داشت. کمیته مشترک 375 پست سازمانی داشت که 111 پست متعلق به ساواک و 260 پست متعلق به شهربانی بود و نمایندگانی از ارتش و ژاندامری هم در این ترکیب حضور داشتند. اولین رئیس کمیته مشترک، رئیس شهربانی وقت سپهبد جعفرقلی صدری فعالیت را شروع میکند. چون همه امکانات و اختیارات در دست شهربانی بود او سعی کرد که نقش شهربانی را در گزارشها پررنگتر نشان دهد. لذا این رویه به مذاق ساواک خوش نیامد و به وسیله عطاپور و ساواک تهران و پرویز ثابتی که معاون ستاد کمیته مشترک و رئیس اداره کل سوم امنیت داخلی بود، در اوین مجدداً کمیته اوین را فعال کردند. حتی در سال 51 به انفجارهایی ساختگی هم دست زدند. چندین انفجار در شهر رخ داد که همه کار ساواک بود. برای اثبات این قضیه میتوانیم اشاره کنیم که حتی یکی از بمبسازهای ساواک کشته شد که در گزارشهای شهربانی هم هست. چون این اختلاف به وجود آمد شهربانی روی تلفنهای پرویز ثابتی و ساواک شنود گذاشت. به هر حال شهر را ناامن جلوه دادند و هر اطلاعاتی به دست میآوردند در اختیار کمیته مشترک برآمدند. آموزش اینها را سه کشور و سیستم اطلاعاتی این سه کشور بر عهده داشت. ClA همه ساله سمینارهایی را برای آنها ترتیب میداد. جیمز لایف در کتابش میگوید موساد و intelligent service هم به کمک CLA میآمدند و شکنجهگرها و بازجوهایی را که به آن سمینارها اعزام میشدند تحت آموزشهای مدرن قرار میدادند و جدیدترین و موثرترین متدهای شکنجه را آموزش میدادند. مدرنترین ابزارهای شکنجه را هم در اختیار آنها قرار میدادند که بیشتر ساواک از آن بهره میگرفت. کمیته اوین و کمیته جدیدی که در سال 50 راهاندازی کردند از خشنترین و بیرحمترین و عقدهایترین بازجوها استفاده کرده بودند. اواخر سال 51 گزارشهایی از طریق تیمسار نصیری برای شاه میرود و شاه دیگر تصمیم میگیرد که تمام اختیارات را به ساواک بسپرد. طبق دستور جدید شاه رئیس کمیته مشترک از امرای ساواک خواهد بود. لذا سال 1352 تیمسار رضا زندیپور به عنوان دومین رئیس کمیته مشترک از طرف ساواک انتخاب میشود و تمامی آن افراد و ابزاری که در اوین بود در همین ساختمان مستقر میشود. حتی بازجوهای شهربانی هم به سبب اینکه کمیته مشترک پاداشهای خوبی میداد ترغیب میشوند به سمت کمیته مشترک بیایند.
* بعد از این که ساواک در کمیته مشترک قدرت مطلق میشود چینش این ارگانها چطور میشوند؟
** نیروهای شهربانی به حاشیه رانده میشوند و اگر اشتباه نکنم 564 پست سازمانی بوده که از آن تاریخ به بعد بیشترش در اختیار ساواک است. سال 52 به بعد هم اوج شقاوت و خشونت است. در 24 ساعت در سه شفیت پیایی بازجوها مشغول بازجویی از مبارزین و انقلابیونی هستند که دستگیر میشوند. پس از ده هزار نفر از هموطنان ما را دستگیر و وارد این ساختمان کردهاند. نه هزار نفر از آزادمردان و هزار نفرشان از شیر زنان بودند.
* در چه مدت زمانی؟
** از 51 تا انقلاب. بیش از این ده هزار نفر فقط در این بازداشتگاه تحت بازجویی قرار گرفتند. 57 نفرشان که عمدتاً تحصیلکرده و دارای قدی رشید و رعنا بودند در اثر شدیدترین شکنجهها و خشونتی که بود در همین ساختمان جان به جان آفرین تسلیم کردند و جسم بیروح آنها را از این ساختمان بیرون بردند، 57 نفر آماری است که تاکنون به دست آمده و کاملاً مستند است. بخشی را در این جا داریم به اسم شهدای زیر شکنجه که حتی عکسهای جنازههای تعدادی از آنها را هم پیدا کردهایم. سندهایی هست که نشان میدهد وقتی اینها وارد این جا شدهاند، زنده بودند. چون در گزارشهای بعدی نوشتهاند که اینها در درگیری کشته شدهاند. در حالی که کسی که در درگیری کشته شده نمیتواند بیاید بازجویی بنویسد. این 57 نفر منهای کسانی هستند که در دادهگاههای تشریفاتی به جوخه اعدام سپرده شدند یا در درگیری کشته شدند.
* شکنجههایی که بازجوها در کمیته مشترک اعمال میکردند چگونه بود؟ آیا شما شواهدی از نوع شکنجه افراد دارید؟
** در پروندههای ساواک یا اسنادی که منتشر شده هیچ گاه سندی برخورد نمیکنید که نوشته شده باشد فرد را بگیرید و ببندید به دستگاه آپولو و شلاق بزنید و... فقط نوشته شده بازجویی فنی، از نوع یک، از نوع دو، و... بنابراین برای ما هیچ راهی نماند الا میراث غیرملموس یعنی آن چیزی که در ذهن زندانیان سیاسی قبل از انقلاب هست. منتها باید رویش کار کارشناسی میشد. لذا ما ابتدا آمدیم همه را دعوت کردیم و سیصد نفر را موفق شدیم که این جا بیاوریم و از آنها مصاحبه بگیریم. طی این مصاحبهها به 74 نوع شکنجه برخورد کردیم که دادیم بسیاری از کارشناسان اینها را بررسی کردند. خصوصاً آقای دکتر مهیار خلیلی که کتاب تاریخ شکنجه در ایران را نوشته است و در مورد شکنجههای کمیته مشترک نیز به قلم ایشان ما کتابی را در دست انتشار داریم به این کار پرداختند. ایشان پزشک هم هستند، زمانی خیلی از افراد را دعوت کردند و سئوالهای فنی و پزشکی از آنها کردند. حتی بعضیها را رد کردند گفتند که امکان ندارد که این شکنجه اعمال شده باشد. به هر حال 74 نوع را به ثبت رساندیم. یک مورد سه چهار ماه به تخت بستن بود که ایشان اصلا باورش نمیشد که ما گفتیم این دیگر ردخور ندارد. یک جلسه گذاشتیم نگاه به فیزیک طرف کردند و پروندهاش را دیدند بعد از بررسی پروندهاش گفتند: نه، بوده است. این را هم بگویم که در این کمیته مشترک هیچ گونه محدودیتی برای گرفتن اعتراف وجود نداشت. از این جا بود که حکم دادگاه فرد را بازجو مشخص میکرد. به زندانی میگفت مثلاً 15 سال به تو میدهم. حتی زندیپور گفته بود که آن قدر دست ما باز است که اگر دهها نفر از شماها زیردست ما بمیرید ما هیچ مسئولیتی نداریم. پروندهها را اگر بررسی کنیم میبینیم که درباره قتل این 57 نفر هیچ دستور پیگیریای وجود ندارد.
سادهترین پذیرایی این جا کابل برقی بود که به کف پا میخورد. (در سایزهای مختلف.) زندگی را مینشاندند روی دستگاه آپولو و کفپایش را با شلاق نشانه میگرفتند. آپولو اسم سفینه فضایی بود که بچههای زندان روی صندلی شکنجه ساواک گذاشته بودند. زندانی روی این صندلی آهنی مینشست، روی دو مچ دست فرد و مچ پایش گیره وجود داشت که بسته میشد. شلاقزن چنان مهارتی داشت که کف پا را به نه یا داوزده قسمت تقسیم میکرد و شلاق را در محلهای مشخص فرود میآورد. آپولو کلاه کاستکی نیز داشت که تا روی شانهها میآمد و دست و پا روی این دستگاه چفت میشد. آقای جلال رفیع سردبیر سابق روزنامه اطلاعات میگفت که در دوران دانشجویی که کار مبارزه علیه رژیم پهلوی را شروع کرده بودیم میدانستیم که کارمان به اینجا میرسد. در خوابگاه تمرین میکردیم که شلاق به هم بزنیم. از قضا مرا گرفتند و اتفاقاً به آپولو بستند. ولی این کجا و آن کجا! اصلاً قابل مقایسه نبود. میگفت: سه چهار تای اول را اصلاً حس نمیکردم که به کف پایم میخورد. حس میکردم که میخورد به فرق سرم. طوری هم میزد که روی هم دیگر نمیخورد. وقتی که تمام میشد از صندلی پائین میآوردند و زندانی را دور دایره میداوندند و کمی که ورم پایش میخوابید مجدداً میبستند به دستگاه و چندین بار این تکرار میشد و سعی میکردند که به پا آسیب کمی برسد و درد بیشتری داشته باشد. برای قسمتهای پائینی پا از کابلهای ضخیمتر و برای قسمتهای بالایی از کابلهای نازکتر استفاده میکردند. دفعه سوم یا چهارم کف پا میترکید. ظاهراً یک مداوا و در ال یک شکنجه دیگری را شروع میکردند. اگر نمیترکید با پاشنه پا آن قدر محکم روی پای شلاق خورده فشار میدادند که کف پای متورم ترکیده میشد. یکی از زندانیان دیگر میگوید من را که بسته بودند به آپولو، در آن درد و رنجی که میکشیدم در تخیلاتم فکر میکردم که شلاق به استخوانهایم میخورد. گفتم توهم است. وقتی آمدم پائین متوجه شدم دیگر گوشتی کف پایم نمانده، و این استخوانهای کف پایم با موازییکهای کف شکنجه گاه اصابت میکرد. چند وقت پیش یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب که ظاهراً غیرمذهبی هم بود از آلمان به ایران آمده بود و سری به موزه عبرت زد. جلوی جمعیت بازدیدکننده سیگاری روشن کرد و گفت مردم نگاه کنید، نگاه کنید، سیگار روشن را کف پایش گذاشت، هیچعکسالعملی هم نشان نداد. گفت نترسید من نه دیوانهام نه مرتاضم، آن قدر کابل زدهاند کف پای من که عصبهایم از بین رفته و دیگر آتش سیگار را حس نمیکنم.
یکی از زندانیان سیاسی میگفت مرا روی دستگاه آپولو بسته بودند و میزدند. شروع کردم به فریاد زدن که تحملش برایم راحتتر شود. ولی صدایی که در همان کلاه آهنی روی سرم میپیچید در مغزم بدتر از آن کابل کف پا اثر میکرد.
روی بدن عریان زندانی سیگار خاموش میکردند و شوک الکتریکی وصل میکردند. شوک الکتریکی به شدت آب بدن را کاهش میدهد. کسی به اسم منوچهر وظیفهخواه با 120 کیلو وزن در دهان زندانی ادرار میکرد. فرو کردن سوزن زیر ناخن یک روش دیگر شکنجه بود. حدود چهار پنج تا سوزن بلند فرو میکردند زیر ناخن و آتش شمع یا فندک را میگرفتند ته سوزن و انتقال حرارت به نوک سوزن موجب سوخته شدن زیرناخن میشد. بعد از مدتی این ناخن خود به خود میافتاد. ابزاری مثل گازانبر داشتند که آرام آرام ناخن را میچیدند. یا با کابل روی دست میزدند، ناخن میشکست یا پرت میشد. وارد کردن آب جوش از مجرای ادرار به مثانه از شکنجههای نادری است که اینجا انجام شده است.
این جا 74 نوع شکنجه جسمی توسط شکنجهگران ساواک اعمال شده است، شکنجههای روحی هم فراوان بود. یکی از زندانیان را که الان هم هست روی یک تخت دو طبقه بسته بودند بالای تخت خانمش و پائین خودش بود. کابل را به پای خانمش میزدند و ایشان میگفت خونهایی که از پای خانمش میآمد روی پای او میریخت. آقایی هم میگفت که من در منزل خواهرم را همیشه پوشیده دیده بودم و این جا او را عریان کرده بودند و میگفتند که باید اطلاعاتت را بدهی و حتی تهدید به تجاوز کرده بودند که آن لحظه مصادف شده بود با ترور زندیپور و نظمشان به هم خورده بود. تمام بازجوها به ناگاه از کمیته خارج شده بودند.
* این نحوه رفتار با زندانیان در کمیته مشترک در طول زمان چه تغییراتی داشت؟
** اگر بخواهیم دستهبندی کنیم سال 51 دوران خاصی است و 52 تا 54 که دوره ریاست زندیپور است وضعیتی دیگر حاکم است. سال 51 بیشتر روی دستگیری و شکنجه تکیه میکردند. در درگیریهای خیابانی هم خیلی سعی نمیکردند کسی را بکشند. تلاششان این بود که طرف را این جا بیاورند و تخلیه اطلاعاتی کنند. مدتی سرتیپ ربیعی سرپرست کمیته مشترک میشود که به جهت اختلافش با عطاپور استعفا میدهد. از زمانی که تیمسار سجدهای رئیس کمیته مشترک شد، عطاپور رفت چون اختلافاتشان شدت گرفت. او افرادی را از ارتش به کمیته مشترک آورد. در اعترافات تهرانی بازجو بود که شاه از 54 به بعد دستور داده بود که مبارزین را در درگیریهای خیابان بکشید. لذا کشت و کشتار از سال 54 به بعد تشدید میشود. در آن برهه روزنامهها را که میخوانیم هفته یا دو هفته یا ماهی نیست که نوشته نشود چند تروریست کشته شدند. حتی افرادی مثل خانم دهنوی و برادرش از گروه مهدویون را که دستگیر کرده بودند، میبرند در جاده قم میکشند. بعد در روزنامه مینویسند که او را بردیم سر قرار و طرف فرار کرد و او را زدیم. در حالی که طبق اسناد موجود طرف یک ماه اینجا بازداشت و تحت بازجویی بوده و طبعاً بعد از این مدت دیگر قرارش سوخته بود و معنی نداشت او را سر قرار ببرند.
تا اوایل سال 56 فضا به این صورت است. 56 به بعد فضای باز سیاسی مطرح میشود. جیمی کارتر رئیسجمهور وقت آمریکا توصیه کرده بود که برای جلوگیری از سقوط سریع رژیم قدری فضا دموکراتیک شود. مبارزان به طنز میگفتند حکومت جیمی کراسی. بنا شد حقوق بشریها به ایران بیایند. در خارج از کشور فعالیتها و افشارگریهایی شده و رژیم را تحت فشار قرار داده بودند. لذا مجبور شدند در را به روی اینها باز کنند. به دنبال این سیاستها در این ساختمان از سال 56 به بعد شکنجهای صورت نمیگیرد. زیلوهای کف سلولها تبدیل به یک موکت شد و نور زیادتر شد و تغییراتی در ظاهر امر دادند. البته این به منزله این نیست که دیگر شکنجهای صورت نمیگرفت. شکنجه از این مکان که معروف و شناخته شده بود به خانههای امن ساواک مثل خانه سرهنگ زیبایی در خیابان بهار یا زیرزمین اوین و مکانهای نامعلوم دیگر منتقل شده بود.
* شما که دائم اینجا هستید چه حالی دارید؟ آیا سر و کار داشتن با این فضا و یادآوری شکنجهها و قساوتها روی روحیه آدم تاثیر منفی نمیگذارد؟
** کمیته مشترک دو روی سکه است یک رویش یادآور پستی و شقاوت این بازجوها و شکنجهگرهایی است که توسط بیگانگان آموزش دیده بودند و یک رویش هم نشانگر مقاومت و زیبایی آن است.
آرش که بعد از انقلاب دستگیر شد میگفت ما آنقدر اینها را زده بودیم که قادر نبودند روی پاهایشان راه بروند و روی باسن راه میرفتند و کسانی بودند که شش ماه شکنجه شدند و هیچ اعترافی نکردند و کسانی بودند که سی و هشت ما در این بازداشتگاه بودند. یا پنج ماه او را بسته بودند، اعتراف هم نکرد. بنابراین اینجا ضمن اینکه یادآور قساوت پستی و خشونت است یادآور حماسهها و فداکاریها و از خودگذشتگیها و در واقع عشق و عاطفه هم هست.
* اینجا تا چه زمانی فعال بود؟
** اینجا تا ساعت دوازده 22 بهمن 57 فعال بود وساعت 4 بعداز ظهر به دست مردم فتح شد.
* کمیته مشترک در استانهای دیگر هم شعبه داشت یا این که فقط این جا بود و مبارزین شهرهای دیگر را هم به این جا میآوردند؟
** کمیته مشترک در استانها هم تحت فرماندهی مرکز فعال بود. اگر فرد دستگیر شده خیلی سرسخت یا فرد مهمی بود او را به مرکز میآوردند.
* چطور تصمیم گرفته شد اینجا تبدیل به موزه عبرت شود. برای ایجاد این موزه چه کارهایی انجام دادهاید و چه کارها و طرحهایی در دست انجام دارید؟
** ابتدا که اینجا را خواستند تغییر کاربری بدهند، رفتیم موزههای داخل کشور را دیدیم، به چندین پارامتر برخورد کردیم. دیدیم اینها تقریباً موزههایی برای ندیدن هستند. یعنی نبود امکانات جانبی، فرهنگسازی نشدن در سطح کشور و عوامل دیگر این موزهها را متروکه کرده است. دیدهاید در چیدمان موزهها معمولاً هیچ تحول و نوآوری وجود ندارد و همواره نوعی سکون بر آنها حاکم است. اما تغییر چیدمان در دستور کار ماست. سندهایی گذاشته میشود که این جا را پربار خواهد کرد. لذا ما روی امکانات جانبی کار کردیم. مثل نمازخانه، آمفی تئاتر، استودیو برای مصاحبه با زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و پاویون و صداگذاری هست بازسازی صحنهها هم است. برای آینده 38 تا طرح داریم که بودجهاش برسد همه را اجرا میکنیم. ابزار هنر را به کار گرفتیم و با سخات تندیسهایی کار را شروع کردیم که هنوز نیمه راه هستیم.
* این طرحها در چه زمینههایی هستند؟
** از جمله آنها سیستم فایبراسکرین است که در هر قسمت موزه، اتفاقاتی که در آنجا به وقوع پیوسته به صورت اتوماتیک و نیمهاتوماتیک به نمایش گذاشته شود. مثلاً در هر سلول، یا در اتاق افسر نگهبان، یا مثلاً اتاق بازجویی وقایع اتفاقیه را توسط زندانیانی که شاهدش بودهاند ضبط کنیم و در همان فضا به کار بگیریم. وقتی تماشاچی وارد آن فضا میشود به طور خودکار این اتفاقات به صورت صوتی و تصویری بازگویی و بازنمایی شود. البته به صورت وقایع کوتاه که در حوصله بازدیده کننده بگنجد. ضمن اینکه طرحی داریم که برای اقشار مختلف این خاطرهها و اتفاقات را دستهببندی کنیم تا موقع بازدید آنها مطالبی در خور بازدیده کننده ارائه شود.
طرح دیگر مربوط به دالان تاریخ است. واقعیت این است که فضای امروز جامعه با آن فضای قبل از انقلاب متفاوت است. گاهی نوجوانان نسل سومی که این سلولهها و ابزار شکنجه را میبینند با تعجب میپرسند چرا آنها مقاومت میکردند و این شکنجهها را تحمل میکردند؟ این سئوالها نشان میدهد که فضای آن زمان را نمیتوانند تصور کنند. برای پاسخ به این نوع پرسشها ما این طرح دالان تاریخ را تدوین کردیم. به این ترتیب که وقتی بازدید کننده وارد میشود اول وارد دالانی شود که به ورت صوتی تصویری پاناراما و دیاراما تاریخ گذشته برای او یادآوری و مرور شود. از 1304 زمان به قدرت رسیدن رضاخان میرپنج با عرضه سند وفیلم و عکس همراه با صدا قدم به قدم به تاریخ گذشته آشنا شود و به سمت زندان بیاید. ماجرای 28 مرداد، 15 خرداد و کاپیتولاسیون، تبعید امام و مواضعی که امام در برابر شاه میگیرد که از اول جنبه نصیحت و تذکر داشت و در قالب قانون بود معرفی میشود. تماشاگر با همه این اتفاقات و مبارزاتی که شکل میگیرد آشنا میشود. در اینجا مشخص میشود که رژیم برای کنترل این مبارزات نیاز به ابزاری دارد که زندان این نقش را ایفا میکند. در اینجا بازدیده کننده الان را به پایان رسانده و وارد محیط زندان میشود.
* چرا این طرحها را اجرا نمیکنید؟
** این طرحها نیاز به بودجه دارد، چنانچه افراد خیر و فرهنگ دوستی پیدا شوند که برای این کارها سرمایهگذاری کنند و نام نیکی از خود به یادگار گذارند این طرحها به عمل در خواهد آمد. چون اینجا به صورت هیات امنایی و مستقل اداره میشود امکان جذب چنین سرمایهگذاریهایی را دارد.
برای رسیدن به شرایط مطلوب باید گامهایی جدی برداشت. مسئله موزهداری علم خاص خودش را میطلبد. ما وقتی به موزهها وارد میشویم اشیا جلوی چشم ما رژه میروند، موزه خوب این است که نگاه را متوقف کند. امتیاز بالاتر این است که تماشاگران توضیحات را هم بخوانند و بالاتر این است که مطالب را بخوانند و در حافظه خود هم وارد کنند. ولی این هم الان در علم موزهداری رد شده و میگویند موزه خوب موزهای است که وقتی بازدیده کننده وارد میشود و خارج میشود رفتارش عوض شود یعنی تاثیرگذار باشد.
ما تنها موزهای هستیم که یک مقداری از سندهایمان زنده هستند. راهنماهایمان زندانیان سیاسی هستند. این جا عصاره انقلاب است، کارگزاران انقلاب این جا ساخته شدهاند.
آینده از آن ملتی است که در عین حال که به فکر آینده است از گذاشتهاش باخبر باشد. باید ابتکاری به خرج دهیم که به موزه پست و ایران باستان پیوند بخوریم. جدا جدا نمیشود کار کرد. لذا طرحی در دولت مطرح است، طرح احیای میدان مشق، اگر این طرح اجرا بشود کاری بزرگ صورت گرفته است.
عنصری که این جا مدنظر است حفظ میراث غیرملموس است. شعار بیستمین شورای بینالمللی موزهها که ما هم عضو آن هستیم و در سال 2004 در سئول برگزار شد، موزهها و میراث غیرملموس بود. ما تا حالا چیزهایی که در موزهها داشتیم اشیای ملموس بود. اما گویشها مثلا یک میراث است که باید حفظ شود. رفتارها، آداب و رسوم، سنن و خاطرات جزء میراث غیرملموس هستند. ما خاطرات را به صورت دیجیتال ضبط میکنیم و به صورت مینیدیوی و دیویدی در میآوریم. دغدغه ما موزه خودمان نیست میگوییم اگر میدان مشق احیا شود این موزه هم بیشتر نمود خواهد یافت و این قسمت تهران به قلب موزههای ایران تبدیل خواهد شد. یقیناً بازدید از موزه ما هم جلوه دیگری خواهد داشت.
* شما برای معرفی اینجا به مردم چه اقدماتی تاکنون کردید؟
** یک وب سایت داریم، سال گذشته یک کلیپ درست کردیم که بیش از سه سال رویش کار کردم. 6 دقیقه و سه چهار ثانیه است. زمانی که من وارد اینجا شدم، گفتم ایجا باید سرود داشته باشد. لذا از دوستان شاعری که داشتم دعوت کردم و رضا رفیع که بردار جلال رفیع است آمد اینجا و خیلی راغب شد و رفت سروع مرغ دل را ساخت.
داره مرغ دل من پر میزنه / گوشه گوشه زندونو سر میزنه
دل هر سلول و بندی میرسه / پشت در خاطرههاش در میزنه
داره کم کم یادمون مییاد چه جور / توی اون شبهای بیرویش نور
با چشای بسته آورده شدیم / پشت این پنجرههای سوت و کور
اون روزا توی اون زمستون سیاه / هر کی خورشید و میخواست کنه گناه
ساواک شب زده اونو میگرفت / تا که آب نشه آدم برفی
یه روزی ما همه زندونی بودیم / خسته از هر چی پریشونی بودیم
اگه اون مراد و مردم نبودند / هنوزم ما همه زندونی بودیم
حالا که خورشید و پیش رو داریم/ رو به آسمون آبی بیاریم
به جای اختلاف و دعوا / عشق و امیدو تو دلها بکاریم)
این سرود 113 بار سال گذشته از تلویزیون پخش شد. شبکه 5 برنامه خوبی را پخش کرد. در مجموع حدود 2000 دقیقه برنامه از سیمای جمهوری اسلامی پخش شده است. مصاحبه رادیویی و مطبوعاتی داشتیم. ولی باز احساس میکنیم اطلاعرسانی جای کار بیشتری دارد. خیلیها در دفتار ما نمینویسند که ما اصلاً خبر نداشتیم. البته این نکته را هم پایان بگویم که من خدا را سپاس میگویم که این توفقیق را پیدا کردم که پایس صحبت کسانی بنشیم که در این بازداشتگاه ماهها در بدترین شرایط مقاومت کردند و حماسه آفریدند و تاریخ این کشور را تغییر دادند. لذا وظیفه خود میدانیم که این رسالت را ادامه دهیم. در همین راستا چند کتاب در دست تهیه داریم که تا پایان سال منتشر خواهد شد. یکی کتاب «شکنجهگران میگویند» است که از زبان بازجوها و شکنجهگران ساواک مثل تهرانی، آرش، کمالی، نصیری و رسولی و اسناد به جا مانده و مکتوب حقایقی را بازگو میکند. کتاب دوم با عنوان از دانشگاه تهران تا شکنجههای ساواک که گفتوگویی با جلال رفیع است. سوم یاد از رنجی که بردهایم که به خاطرات زنان زندانی سیاسی قبل از انقلاب اختصاص دارد و کتاب چهارم تحقیقی از آقای دکتر مهیار خلیلی است به نام شکنجه در کمیته مشترک پهلوی.