سیدمجتبی مجاهدان / mojahedian@gmail.com
نسبت «اخلاق» و «سیاست»
پرسش اصلی و اساسی این نقد درون گفتمان اصولگرایی، این است که: آیا میتوان فضایی فراهم آورد تا «اخلاق» بیش از این در هیاهوی جهان بیبنیاد ما گم نشود و بیاخلاقی، سکه رایج بازار «سیاست» ما نگردد؟ چگونه اخلاق میتواند جایگاه خود را در عرصه سیاست بازیابد؟! و به راستی نسبت «اخلاق» با «سیاست» در آموزههای اسلامی چیست؟
در این مجال مترصد ارائه یک بحث صرف تئوری و یا معرفتی نیستیم، و در پی آن نیز نمیباشیم تا دریابیم که از اشکال چهارگانه منطقی، کدام یک بر نسبت و روابط «اخلاق» با «سیاست» حاکم است ـ گر چه سوگمندانه شاهدیم که نسبت آن دو هر روز به مرز «تباین» نزدیکتر میشود! ـ بلکه میخواهیم این واقعیت را یادآور شویم که حجم «برخوردهای سلبی» به جای «رفتارهای ایجابی»، هر روز در جامعه ما ـ و متأسفانه در جبهه پیروان انقلاب ـ افزونتر میگردد. اهتمام در «نفی ما عدی» و بیتوجهی به «اثبات خود»، به قاعده شایع جماعتی از رجال و گروههای سیاسی کشور تبدیل شده است؛ و این به معنای فاصله گرفتن تدریجی عرصه اجتماع و خالی شدن صحنه سیاست از «اخلاق» است.
واقعیت آن است که گرچه همه جریانهای انقلابی در نظر، قائل به مرزبندی با لیبرالیسم هستند، اما در عمل شماری از آنها ملتزم به آموزههای اباحیگری از جمله مبانی سکولاریستی جدایی «دین از دنیا» و «اخلاق از سیاست» و التزام عملی به «مصلحت» در تمام مناسبات دینی و دنیوی میباشند! در حالی که لزوم رعایت «اخلاق» در همه شئون زندگی فردی و اجتماعی، به ویژه در عرصه سیاست، مورد تأکید آموزههای اسلامی است.
خداوند توصیه میکند که حتی نسبت به دشمنان نیز بیعدالتی نکنید و در قضاوت آنها از جاده انصاف و اعتدال خارج نشوید؛ «وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» 1؛ و یا در جریان «داستان افک»، با پرسشی توبیخی مخاطبان را به چالش میکشد که چرا هنگام شنیدن آن بهتان، خوشبینی و «حسن ظن» ـ به جای بدبینی و «سوء ظن» ـ به خود نبردند؟! «َولا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْرًا» 2و این چیزی جز تبیین نسبت وثیق «اخلاق» با «سیاست» و یا به تعبیری «اخلاق سیاسی» از منظر اسلام نیست.
ضرورت «بازسازی اخلاقی»
ضرورت «بازسازی اخلاقی» و «نوسازی معنوی» کشور که با وجود تأکید رهبر معظم انقلاب اسلامی در اواسط دهه هفتاد شمسی، همچنان ـ به اقتضای مصلحتاندیشیهای شخصی و گروهی ـ چنانکه باید وجه همت هیچیک از جریانهای پیروز رقابتهای سیاسی کشور قرار نمیگیرد، امروزه بیش از هر زمان دیگری، جهت تضمین تداوم انقلاب اسلامی، احساس میشود. باید انقلابمداران و مشخصاً اصولگرایان، در ابعاد اخلاقی و رفتاری، به توازن و تعادلی متناسب با دیگر اجزا، اعضا و دستاوردهای بزرگ انقلاب دست یابند. بیتردید ما ناگزیر از آنیم که جهت تحقق الگوی اسلامی و بومی پیشرفت، به تربیت انسانهایی در طراز اهداف متعالی انقلاب اسلامی ایران بیندیشیم و البته به آن نیز دست یابیم. 3بر این مبنا، هرگز رواج بیاخلاقی به هر نام و نشان، در شأن جامعه اسلامی نیست.
گسترش رذائلی چون تهمت، غیبت، ریا، ناسزا، پردهدری، بیحرمتی، دروغگویی، درشتی، سوء ظن، و ... به نام «مصلحت» و به بهانه دفاع از انقلاب، نه در خور نام و مورد نیاز این نظام است و نه ریشه در آموزههای اسلام و یا نشانی در سیاستهای ـ نوشته و یا نانوشته ـ بنیانگذاران جمهوری اسلامی ایران دارد؛ بلکه ثمره شور بیبهره از شعور لازم دینی و تعصب عاری از درک اصول جامع اسلامی و عدم فهم درست ماهیت و هدف نهضت امام خمینی& است. هرگز فراموش نکنیم که هدف برپایی حکومت اسلامی، تحقق عملی ارزشهای الهی و از جمله اصول اخلاقی، در جامعه بوده است؛ و الاّ حفاظت از حکومتی بیگانه با مبانی و آموزههای دینی، یا به تعبیری صرف حراست از «نظام بما هو نظام»، دلیلی ندارد که از اوجب واجبات باشد.
گذار به «گفتمان تعقل»
جدال میان «تمجید مطلق» و «مطلقِ تخریب»، جز نشانه غلبه «جریان احساس» بر «گفتمان تعقل» و در نتیجه گسترش «بیاخلاقی» در جامعه، نیست. از آنجا که به طور معمول در فرایندی منطقی، زمینه «ثبات رجال» سیاسی خود را فراهم نمیآوریم، گاه و بیگاه مشاهده میشود که موضعگیریهای دفعی و سرد و گرم شدنهای فوری و قبض و بسطهای شکننده بخشهایی از مردم انقلابی، نسبت به رجال سیاسی ـ به تبع مواضع لرزان آن رجال ـ در نوسان میان صفر یا صد، سفید یا سیاه، و همه یا هیچ، سرگرداناند! و شخصیتهای سیاسی در ذهن و زبان جماعتی از دوستداران نظام ـ چون برخی از بازیکنان و مربیان فوتبال ـ میان «اسطوره خدمت» و «نماد خیانت» شناورند! و این در حالی است که انقلاب پیروانی چون خود استوار و پایدار میطلبد.
انقلابمدارن مانند تکه ابرهای پراکنده بهاری، بیثبات و پرهیاهو نیستند؛ بلکه چونان آسمان یکدست زمستانی، پربار، موقر و بیکرّ و فر زمین را سیراب میکنند و خسارتی به بار نمیآورند؛ «و قَد اَرعَدُوا وَ اَبرَقُوا وَ مَعَ هَذَینِ الاَمرَینِ الفَشَلُ؛ وَ لَسنا نُرعِدُ حتَّی نُوقِعَ وَ لا نُسِیلُ حتَّی نُمطِر» 4. پس بیگمان شایسته نیست که صحنه سیاسی کشور، مطابق فضای لرزان اخلاقی، با دوسر افراط یا دو سر تفریط، که بیشباهت به «مدل ورزشگاهی» نمیباشد، به پیش رود؛ ورزشگاهی که صد هزار نفر آن ـ بیتوجه به تحلیل کیفی بازی ـ یکپارچه تا دقیقه 86 زنده باد مربی را سر میدهند اما با دریافت یک گل، به یکباره 180 درجه تغییر موضع میدهند و همان صد هزار نفر این بار تا پایان وقت اضافه و حتی پس از مسابقه، نه تنها یک صدا خواهان برکناری فوری همان مربی میشوند، بلکه آنچه را که از ناسزا در چنته دارند در طَبَقی از شعار حواله او میکنند و کوتاه هم نمیآیند!
گرچه در این مجال قصد ریشهیابی دقیق علت ظهور چنین پدیده آسیبزایی نیستیم اما نمیتوان انکار کرد که بخش عمدهای از این عارضه محصول افتراق و جدایی تودههای مردمی از نخبگان فکری و دینی خود بوده است؛ یعنی همانگونه که طرفداران و تماشاگران دوآتشه پیش از مسابقه، بیتوجه به تحلیلهای آنالیزورها و پیشکسوتان و نخبگان فوتبال، درک واقعی و برآورد دقیقی از صلاحیتهای حرفهای مربی خود اعم از سطح کیفی، توان تکنیکی و قدرت تاکتیکی او ندارند، و اصولاً به تکیهکلامها و کُریهای نیشدار مربی خود برای حریفان بیش از صلاحیتهای فوتبالی او بها میدهند، با شروع مسابقه نیز بیتوجه به همه واقعیتها و تحلیلها، تنها تحت تأثیر لیدرهای مستقر در سکوها هستند که با بوق و کرنا، مشتهای گره کرده آنان را به این سو و آن سو میخوانند؛ و این یعنی ادامه تولید و پخش مجموعه دنبالهدار افراط و تفریط در «جریان احساس»! گویا «دور» نه تنها در سیاست محال نیست، بلکه کاملاً مجرّب است!
شوربختانه باید اعتراف کرد که «احساس» و البته ثمره تلخ آن «افراط»، میهمان خودخوانده برهههایی از حیات تاریخی ما ایرانیان بوده است؛ و مگر خدا رحم کند که چون عادت، به طبیعت ثانویه ما تبدیل نشود! شاید جالب باشد که در اینجا عمّه خانم خانواده قجری را در سریال «شب دهم» 5به یاد آورید که در یکی از سکانسهای زیبا و با معنای آن مجموعه، در بستر بیماری و با حال تب، از خود بیخود شده و در عالم هزیانگویی سخنان ناهنجاری نثار پزشک خانوادگی خود کرده بود. چون برادرزاده او رو به دکتر، زبان به عذرخواهی از وی گشود و در توجیه سخنان نابهنگام عمه، تبدار بودن او را بهانه آورد، دکتر در جملهای قصار، درد تاریخی بخشهایی از جامعه ایرانی را گزارش کرد و رفت: «ما از تبار افراطیم؛ حتی در هزیانگویی»!
اگر چه همه شاهدیم که میزان قابل توجهی از نوسانات و تغییر مواضع تودههای مردمی در ردّ و یا قبول وقایع و رجال سیاسی، ناشی از ارزیابی دقیق عملکردها و سیاستهای موجود نیست، اما با کمال تأسف، نمیتوان انکار کرد که غلیان و غلبه احساسات در صحنههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بخشهایی از جامعه انقلابی ما نه تنها به وضوح قابل رؤیت بلکه به نظر میآید که در حال گسترش است. آیا وقتی طیفی از جوانان متدین و مخلص حزباللهی، به جای احساس نیاز به درک محضر علمای دینی و دریافت نظر کارشناسان کار کشته فرهنگی و بهرهمندی از متخصصان اجتماعی و نخبگان سیاسی، تنها محو جمال جمیل و جلال جلیل برخی مداحانی میشوند که در مجالس اهل بیت^ پا را از ذکر مدایح و مراثی معصومان فراتر مینهند و با تکیه بر منبر ائمه اطهار^ از یک سو بزرگان و حتی فقهای عظام ـ نوّاب عام ائمه^ ـ را به بهانهای متهم به زماننشناسی و بیبصیرتی میکنند و از سوی دیگر مسئولی را ـ که به خطای فاحشی مبتلا گشته ـ تهدید به قطع عورت مینمایند، چیزی جز این ادعا را ثابت میکند؟!
آیا احساس استغنای جماعت قابل توجهی از جوانان پرشور انقلابی و سیری زودرس آنان از تغذیه مناسب فکری و دینی، طبیعی است؟! آیا این رویه، بر پایه معرفت از آیه «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» 6در ضرورت پرسشگری و درخواست آگاهی از آگاهان و متخصصان است و یا تبعیت از توصیه حضرت صاحب الامر و الزمان#در لزوم پیروی تودهها از فقها در «حوادث واقعه» 7دوران غیبت میباشد؟! بیگمان نقش برخی از منبریهای محترمی که به جای ترویج معارف جامع دینی و ابعاد عقلانی اسلامی، تنها به تزریق حرفهای احساسات و ترویج ابعاد عاطفی دین به جوانان بسنده میکنند، در پیدایی و گسترش دامنه این جریان احساسی مشهود است.
متولیان امور واقفند نظامی که به حق داعیهدار مقدمهسازی امر ظهور و فراهمآوری مقدمات حکومت جهانی موعود بشر# است، هر روز باید بیش از دیروز، به تمرین «خردورزی» و «تکامل مکارم اخلاقی» اهتمام بورزد؛ چرا که این «رشد عقلانی» و «نموّ اخلاقی»، وعده اولیای دین برای عصر ظهور میباشد؛ چنان که صادق آل محمد| میفرماید: «إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ یَدَهُ عَلَى رُئُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهِ عُقُولَهُمْ وَ أَکْمَلَ بِهِ أَخْلَاقَهُم»8 یعنی چون حضرت بقیة الله# قیام کند، هم به پرورش عقول انسانها میپردازد و هم به تزکیه نفوس آدمیان، اهتمام میورزد.
آسیبهای «جریان احساس»
اینجا مناسب یادآوری این واقعیت است که زوایای تاریک و پستوهای ناشناخته جامعه احساسی، مستعد پرورش انواع آسیبها، از جمله رشد و نموّ شبهگروههای افراطی و خطرناک است. چون عرصه سیاست در یوغ غلبه و حاکمیت جریان احساس درآید، به انواع حِیَل ـ از جمله به ضرب اتهام و برچسب زدن به ناصحان و منتقدان و یا ... ـ از برکت نقادی دلسوزانه و عالمانه اهل آن محروم میگردد، و به همان نسبت جامعه شاهد: رواج تملق و در نتیجه میدانداری فرصتطلبان و انزوای مصلحان؛ اعمال سلیقه به جای قانون؛ تفویت مصالح عالیه در پای سلیقه؛ خلط و یا جابجایی متن و حاشیه؛ رشد قارچگونه جریانهای انحرافی در سایه غبارآلوده شدن فضای سیاسی؛ رواج بیانظباطی و بیمبالاتی زورمندان و زرداران و تزویرمداران در عرصههای مختلف؛ اتلاف و یا انهدام هرگونه نیرو و توان مثبت رقیب ـ در حالی که با دقت در سیره پیامبر اکرم| درمییابیم که حضرت تا حد امکان حتی از «تعطیل» نیروهایِ ناهمگون هم پرهیز میکرد و البته در مقابل به «تعلیل» و مدیریت بر آنها میپرداخت ـ؛
خروج از جاده انصاف نسبت به دیگران؛ جولان افراد نابالغ، هیجانی، زودجوش، ناپخته و یا دیر پز، تکرو و شخص محور؛ طرح مسائل تحریک کننده و بروز رفتارهای پرهزینه؛ ابراز سخنان جنجال برانگیز و یا انتشار ادعاهای فتنه انگیز؛ اشتغال به حواشی و غفلت از اولویتهای ضروری؛ ماجراجویی و القای تنش و درگیری؛ 9... و از همه مهمتر، رواج «بیاخلاقی» به نام «مصلحت اندیشی» و به کام برخی، خواهد شد؛ مصلحت اندیشیهایی که منجر به تعطیلی اصول و احکام اخلاقی در جامعه دینی میشوند! حقیقت آن است که ظهور و بروز اخلاق در عرصه سیاست و اجتماع، جز در گذار از «جریان احساس» به «گفتمان تعقل» به دست نمیآید.
ثمره نقد ناصحان
نیل به جامعه اخلاقی و عقلانی، و حاکمیت «گفتمان تعقل»، در گرو همت «ناصحان» است. نقد ناصحان، فرصت ارزشمند و رایگانی برای ارزیابی روند نظام و جریانات حاکم در درون آن است؛ که به حرکت منطقی و تکاملی انقلاب اسلامی کمک میکند. بیتردید با نقادی مستمر و بجا، میتوان بسیاری از فلتات و نوسانات اشخاص، گروهها و جریانات حاکم بر جامعه را در بدو زایش و پیش از پیدایش و گسترش بحرانها، اصلاح کرد و با تیغ نقد، علفهای زائد را پیش از آسیب رساندن به اصل درخت نظام، حرس کرد و از ریشه کَند. جامعهای پویا و پایاست که خردورزان و مصلحان آن، چون دیدهبانان بیدار، شبانهروز عرصه اجتماع، فرهنگ و سیاست آن را رصد کنند و بپایند و از این بابت قدر بینند و در صدر نشینند. این ممکن نیست جز آنکه متولیان امور، با سعه صدر، ظرفیت بالا، تحمل و بزرگمنشی، بستر و فضای مناسب فعالیت نخبگان متعهد ـ هرچند منتقد ـ را فراهم آورند و یا حداقل سدّ راه رسالت ایشان نشوند.
نقد نباید هزینه بالا و یا گزافی بر نقاد بار کند، چندان که از خیر آن بگذرد. برخی بر این باورند همچنانکه رهبر معظم انقلاب به سهم خود بارها در قول و عمل به تحقق نقد ناصحان در جامعه همت گماشتهاند، اگر متولیان و مجریان امور نیز به تبعیت از ایشان زمینه و زمانه مناسبتری برای نقد شجاعانه، عالمانه و مشفقانه اما آرام و بیحاشیه قدرت در چهارچوب قانون و منطق عقلی و اخلاقی برای اهل آن فراهم میکردند، اکنون نه تنها جامعهای به مراتب اخلاقیتر و به اهداف و طراز عالی نظام اسلامی نزدیکتر داشتیم، بلکه به قطع و یقین کمتر شاهد و مبتلای افراط و تفریطهای وحشتناک، پرهزینه و تغییر مواضع تأسفبرانگیزی بودیم که همه به پای نظام مظلوم اسلامی نوشته شده و میشوند!
«علت محدثه» همان «علت مبقیه» نظام
چنانکه فلاسفه میگویند علت مبدعه هر چیز علت مبقیه آن نیز هست، البته «علت محدثه» نظام اسلامی ایران، «علت مبقیه» آن نیز میباشد. آگاهان بر این نکته اشتراک نظر دارند که نهاد مرجعیت دینی «علت محدثه» و «علت لازم» پیروزی انقلاب اسلامی بوده است؛ چرا که امام خمینی& به عنوان یک «مرجع دینی» بپاخاست و قیام لله نمود؛ و سرّ نفوذ کلام و اطاعتپذیری مردم از امام& در دوران مبارزه، در همین عنوان نهفته است. به عبارت دیگر، از آنجا که مردم بیان و بنان امام خمینی& را حکم مولوی و اطاعت از آن را واجب شرعی میشمردند، عدم اطاعت از آن را خلاف دین و در مقابل آیین میدانستند و هرگز به خود اجازه اهمال و سستی در اجابت آن نمیدادند. اصولاً تفاوت تأثیرگذاری و نفوذ جایگاه مرجعیت با موقعیت رجال سیاسی و انقلابی ـ و لو روحانی ـ در همین نکته خلاصه میشود؛ چنانکه موفقیت امام& در مقایسه با دیگر جنبشها و حرکتهایِ سیاسی و اجتماعی معاصر ایران، از جمله جنبش فدائیان اسلام به رهبری شهید سید مجتبی نواب صفوی و حرکت اصلاحی آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، یک نکته بیش نبود که امام خمینی& «مرجع تقلید» بود و آن دیگران نبودند.
پس همانگونه که انقلاب اسلامی در پیدایی خود مدیون هدایتگری و رهبری مرجعیت دینی است، در پایایی و استمرار آن نیز مرهون و محتاج حمایتهای مستمر آن نهاد میباشد. البته نباید انتظار داشت که حمایت و پشتگرمی سازمان روحانیت و نهاد مرجعیت یکجانبه، بیقید و شرط، مطلق و مطابق میل و سلایق متغیر و متلوّن هر کدام از دولتمردان باشد؛ بلکه حمایتی مستقل، هدایتگرانه و «ناصحانه» است؛ همانگونه که رهبری فرزانه انقلاب در جمع استادان حوزه فرمود: «نسبت روحانیت و حوزههای علمیه با نظام اسلامی، نسبت "حمایت و نصیحت" است؛ یعنی دفاع در کنار اصلاح.»10
«محاسبه خود» و «مراقبه انقلاب»
و اما در پایان، با تأسی از کلام راهگشای امام حسین× که نشانههای خردمندان را «نقد خود» و «فهم دیگران» میداند؛ «مِنْ دَلائِلِ العالِمِ اِنْتِقادُهُ لِحَدیثِهِ وَعِلمُهُ بِحَقائِقِ فُنونِ النَّظَرِ» 11این نوشته در پی چیزی جز این نیست که بگوید: بیاییم ما همه دوستداران حقیقی نظام اسلامی به حکم نبوی«حَاسِبُوا أَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا»12 در این ساعت از روزِ انقلاب، بیش و پیش از هر چیز، منصفانه به «محاسبه» رفتار، گفتار و اندیشههای کرده و ناکرده شخص و جریان مطبوع خود تا این لحظه بنشینیم؛ و در نتیجه چنانکه خود را در پیدایی و پایایی فضای احساسی سهیم دانستیم و در این باره خویش را محتاج عتاب و عقاب تشخیص دادیم، بدون فرا فکنی و بلکه از سر جوانمردی، از «معاتبه» و «معاقبه» خویش دریغ نورزیم؛ بلکه به زودی دوران گذار از «جریان احساس» به «گفتمان تعقل» و در نتیجه «پاسداشت حقیقی اخلاق» را در جامعه رقم زنیم. باشد بر این باور برسیم که «مشارطه» با خود و «مراقبه» عقلانی و اخلاقی از اصل نظام، رمز مانایی حیات طیبه انقلاب اسلامی است. والامر الیکم
«ارجاعات مندرج در این مطلب، در متن اصلی منتشر شده وجود نداشت»