در روز دوشنبه 20/10/78 مطلبی در روزنامه فتح به قلم آقای واثقی به جاپ رسید به نام «گفتوگوی تمدن با کدام زبان»، این مقاله غیر از آنکه یک بحث جدید و قابل تامل درباره گفتوگوی تمدنها است، نیازمند نقد نیز میباشد.
از آن رو که معتقدم نقد باید دقیق علمی باشد سعی میکنم به تمام نکات متن ایشان دقت کنم. ابتدا ایشان مینویسند: «زبان مهمترین اختراع بشر و مادر تمام تمدنها لقب گرفته است. زبان در بدو پیدایش متشکل از واژههای ساده و تک معنی بود که با گسترش ادبیات و فلسفه و عرفان کلمات دارای معانی متعدد، مجازی و ابهامآمیز گردیدند...» در همین آغاز باید به دو نکته اشاره کرد یکی در مورد اختراع زبان و دیگری ساده و تکمعنا بودن واژگان در بدو پیدایش زبان.
آیا واقعا زبان اختراع شده است؟ اختراع زبان به چه معناست؟ این گفتار به معنای آن است که در زمان خاصی زبان حدوث یافته است. اما چگونه امکان دارد زبان حادث باشد. هر چیزی برای حادث شدن نیازمند علتی است. شاید عدهای بگویند وقتی انسان نیازمند ارتباط شد. وسیله ارتباطی خود یعنی زبان را اختراع کرد. اما چگونه امکانپذیر است انسان بدون آنکه فکر کند، بتواند برای برطرف کردن نیازش اختراعی انجام دهد. اختراع کردن مسلما نیازمند تعقل است و فکر کردن بدون وجود زبان، واژگان و کلمات امکانپذیر نیست. وقتی زبان وجود ندارد، اندیشه وجود ندارد، فکر وجود ندارد. پس انسان مدرک نیز وجود نخواهد داشت و آنچه مدرک نیست، خود به خود نمیتواند مدرک شود.
تری ایگلتون بر این اعتقاد است که زبان کشف میشود. او در کتاب «پیشدرآمدی بر نظریه ادبی» مینویسد: «جالب آن است که نخستین کشف تفاوت جنسی توسط کودک. حدودا همزمان با کشف زبان رخ میدهد». قبل از آنکه به تفسیر و توضیح این نظر که ریشه در نظریه روانکاوای فروید و لاکان دارد بپردازیم، بهتر است ریشه تفکر حادث بودن زبان را بیابیم. زبان و زبانشناسی بحثی در حوزه و قلمرو فلسفه غرب بوده است. فلسفه غرب فلسفهای مبداگراست. به همان دلیل مبداگرا بودن است که آقای واثقی برای تک معنا شدن واژگان در غرب مطرح میکنند یعنی نگرش علمی.
علم به ما میگوید: پدیده x در زمان A و در زمان B به انجام میرسد. پس از این دیدگاه باید حدوثی در کار باشد یا غایتی. پدیده x را میتوان از بقیه پدیدهها جدا در نظر گرفت اما زبان را نمیتوان جدا از انسان و فکر در نظر گرفت. زبان بازی بیپایان دلالت است. شبکهای بیانجام و آغاز که دالها بر مدلولها دلالت میکنند. مدلولها در حقیقت خود دال هستند. بازی بیپایان دلالت. در این بازی، دال و مدلول محوری (نمیتوان به دال و مدلولمحوری معتقد بود که بقیه دالها و مدلولها از آن ساخته شده باشند) یا غایی (دالها و مدلولها به سوی یک معنایی غایی فرض شده که کامل باشد حرکت نمیکنند) وجود ندارد. زبان نمیتواند اختراع شده باشد.
«در ازل کلمه بود. کلمه با خدا بود و کلمه خود خدا بود» (انجیل یوحنا) به مبحث کشف زبان باز گردیم. شخصیت کودک در دوران عقده ادیپ شکل میگیرد. در این دوران کودک از هر طریقی به کشف تفاوت جنسی نایل میشود. محرومیت و فقدان. چون کودک در این دوران میفهمد که نمیتواند عاشق والدین خود باشد (محرومیت) و باید از پیوندهای اولیه با جسم مادر خود صرفنظر کند (فقدان). این گونه شخصیت او ساخته میشود. کشف زبان خود حاصل تفاوت و فقدان است. وقتی کودک وجود تفاوت را کشف میکند میتواند بین اشیاء تفاوت بگذارد و این تفاوت نهادن عامل پدید آمدن زبان میشود. سوسور میگوید: «هویتها فقط بر اثر تفاوت شکل میگیرند» پس به عنوان مثال کتاب به این دلیل کتاب است که کباب، نقاب و شراب نیست. فقدان زبان به جای اشیا مینشیند. وقتی خود شیء حضور دارد نیازمند بیان آن نیستیم. در فقدان شیء است که آن را مینامیم. در واقع محرومیت که در دوره عقده ادیپ شخصیت انسان را شکل میدهد در ضمن او را نیز به سوی وادی زبان سوق میدهد. شخصیت هر فرد جدا از زبان شخصی او نیست. کودک در پی واپس زدن میل خود (یعنی عشق به والدین) در مییابد که هرگز نمیتوان به واقعیت (به خصوص جسم ممنوع والدین) دست یافت. او قبل از این دوران تملک خیالی کاملی بر این دنیا داشت، اما حالا مجبور است آن را به دلیل عدم دسترسی به واقعیت ترک گفته به وادی تهی و مجازی زبان روی آورد. حالا کودک به جای تملک مجبور است در وادی زبان صرفا در طول زنجیره زبانی حرکت کند.
دومین نکته، ساده و تکمعنا بودن واژگان در بدو پیدایش بود. اول از همه باید بر روی بدو پیدایش خط کشید، به همان دلیلی که در بالا ذکر شد، اما اگر به زبانهای ابتداییتر نگاه کنیم آیا واقعا کلمات ساده و تکمعنا هستند؟ این نکته درست به نظر نمیآید زیرا در آن زبانها حتی گاه تعداد حروف کمتر است و یک حرف با چند صورت خوانده میشود. آنجا گاه بازی پیچیدهتر هم هست. از دیگر سو چون در زبانهای ابتدایی تعداد واژگان کمتر است، حوزه دلالت یک واژه گستردهتر و کلیتر میشود. این خود موجب از بین رفتن سادگی و تا حدودی تکمعنایی میشود. بعضی کلمات نیز طبیعتا معنایی نمادین دارند که در عین تکمعنا بودن، ساده نیستند. زبان در شکل پیشرفته، آن تخصصیتر میشود اما تکمعنا نمیگردد. زبان هماهنگ با نیاز انسان متکلم به آن زبان تغییر میکند وقتی در یک جامعه اندیشهورزی رونق مییابد، صنعت، علم و تکنولوژی پیشرفت میکند و دامنه واژگان آن زبان گسترش مییابد. تعداد واژگان افزایش مییابد و در عین حال امکان کاربرد آنها به طرزهای مختلف در جمله نیز زیاد میشود.
از یک سو کلمات به معنای دقیقتری اشاره میکنند و از یک سو امکان استفاده آنها به معانی و اشکال مختلف افزایش مییابد. همین قضیه است که باعث زایش واژگان جدید نیز میگردد.
اما به هر نحوی که فکر کنیم برای یک واژه بیش از یک مصداق وجود دارد. این به دلیل این است که معنا در زبان نیست، در پیام هم نیست بلکه در انسانهاست (برلو). انسان متعددند پس معانی و مصادیق یک واژه نیز به تعداد انسان متعدد است. البته میزان تفاوت مصداقهای واژگان متفاوت است.
در بحث تاثیر علم بر زبان، زبان هم پایه نیاز جامعه پیش میرود. اروپای دوران روشنگری نیازمند زبان علمی و بیپیرایه بود. به این دلیل زبان علمی باید بیپیرایه باشد زیرا که علم قرار است پدیده را تفسیر کند نه این که خود زبان تفسیر شود. در ادبیات مقوله چیز دیگری است، زبان خود مهم است (زبانیت زبان) پس خود زبان باید قابل تفسیر باشد به همین دلیل ساختار امکان تاویل را میدهد. امکان تاویل در شعر و داستان به دلیل استفاده از نوع واژگان نیست بلکه ساختار این نوع متون این امکان را میدهد. کلمات و واژگان و به عبارت دقیقتر نشانه در ساختار یک داستان یا شعر از ترکیب شدن در کنار هم و امکان جایگزین هم شدن (این بحث به نام محور جانشینی و همنشینی شهرت دارد) استفاده میکنند و امکان ساخت معانی متعددی را به خوانده میدهند که نه صرفا در ادبیات فارسی که در هر زبان غنی از شعر و ادب وجود دارد. به خصوص در زبانهای اروپایی نویسندگان سعی میکنند تا متونی با امکان تاویل گسترده بیافرینند. دوباره تاکید میکنم که این ساختار است که امکان تاویل را میسازد یا آن را محدود میکند. البته امکان تاویلهای مختلف برای یک متن هیچگاه به صفر نمیرسد.
پس مشکلات ذکر شده توسط آقای واثقی در واژگان و معانی متعدد یک متن در نحوه استفاده است.
اگر در مجلسها قانونی تصویب و بعد به صورتهای گوناگون تاویل میگردد. مشکل از آنجا ناشی میشود که کسانی که قانون را مینویسند با مقوله زبان آشنایی چندانی ندارند. پس امکان دارد کلمهای را به طرزی نهند که معنای دیگری از آنچه مورد نظر است نیز برداشت شود. یک اشتباه که عموما در مجلس رخ میدهد این است که نمایندگان سعی میکنند وقتی قانونی را تصویب میکنند از کلمات بیشتری استفاده کنند تا به نظر خودشان چارچوب آن قانون را کاملا مشخص کرده باشند اما غافل از آنکه هر چه زنجیره کلمات افزایش بیاید پیام دیرتر منتقل میشود و چون کلمات نیز افزایش یافته است امکان تاویل بیشتر خواهد شد.
البته ما صرفا به این دلیل که زبان قانون امکان تاویل را نهاده است تاویلهای گوناگون و غلط از قانون نداریم. این حسن برداشت است که برداشت را صحیح میکند. ما تاویلهای گوناگون داریم چون هر کسی میخواهد قانون را به نفع خود تفسیر کند. یا اگر دقت کرده باشید چه در شورای نگهبان و چه در مراجع قانونی دیگر صرفا به قانون و به برداشت از آن اکتفا نمیکنند، آنها از سویی اسلام را در کنار قانون مطرح میکنند و از آن رو که تفاسیر از اسلام فراوان و متعدد است کار مشکلتر میشود. اسلامیت جمهوری ایران به حضور اسلام در قانون اساسی برمیگردد پس اجرای دقیق قانون طبق کتاب قانون اجرای اسلام نیز هست. اما خیلیها به این معتقد نیستند (یا برایشان بهتر است معتقد نباشند). حتی بعضیها وقتی با قانون مواجه میشوند. سخنانی را از بزرگان حال یا گذشته مملکت بیان میکنند و آن را سندیت قانونی برای اجرای آنچه خود میخواهند میدانند.
در صورتی که هیچکس جز مجلس حق نهادن قانون را ندارد.
در اینجا برای آن که نشان داده شود زبان چه مقدار امکان تاویل دارد و این که حس برداشت چه قدر مهم است یک مثال میآورم. کسی در یک کشور اروپایی فریاد میزند: wolf! Wolf!. اگر زبان تکمعنا است باید مشخصا فریاد فرد به مفهوم گرگ، گرگ باشد. اما امکان دارد او آقا یا خانم wolf را در خیابان صدا بزند.
تفسیر بستگی به شرایط دارد. اگر امکان وجود گرگ در آنجا نباشد طبیعتا او آقای wolf را صدا زده است شاید هم خانم wolf را. اگر در باغ وحش یا جنگل باشد قضیه متفاوت است. اگر کسی بخواهد از این کلمات برداشت اشتباهی کند مثلا وقتی این صدا را در وسط شهر لندن میشود خواهد خندید و خواهد گفت: گرگی در اینجا وجود ندارد!
غیر از حس تاویل که بسیار در بحث مهم است مشکل دیگری درباره گفتوگوی تمدنها وجود دارد. ما خیلی از این مباحثی که امروز مطرح شده را به طور ریشهای و عمیق در کشور خود نداشتهایم. درباره خیلی از اینها هنوز بحث انجام نگرفته است. پس واژگان برای این مباحث ساخته و پرداخته نشدهاند. نمیتوان در بحث از واژگان بیپایه استفاده کرد. در گفتوگو و بحث آگاهی از دانش روش بحث نیز الزامی است. دو نفر بحث میکنند مثلا درباره تمدن یعنی چه؟ پس یکی از تمدن کهن و دیگری از تمدن نو صحبت نخواهد کرد. مقوله بحث روشن است. دقیقا این به موردی برمیگردد که آقای واثقی مطرح میکنند. روشنگری، بحث نیازمند شفافیت است پس باید مبادی بحث روشن باشد اما گاه بدون آن که ما مبنای بحثمان را روشن کنیم به بحث و یا بهتر بگویم جدل میپردازیم که خب به هیچ جا راه پیدا نمیکند. فرض کنید دو نفر درباره خدا صحبت میکنند قبل از آن که مفهوم خدا را روشن کنند به بحث میپردازند یکی منظورش از خدا الله است و دیگری منظورش زنوس خدای باستانی یونان. آیا این بحث به جای درستی خواهد انجامید؟
در مقاله مذکور نمونههایی نیز ذکر شده که لازم است آنها نیز دوباره مورد مداقه قرار گیرد. ایشان میگویند کلماتی که از زبانهای بیگانه وام گرفته شده است معانی تک و ساده دارند. هر چند معنای اتوبان نسبتا مشخص است اما در زبان فارسی نیز کلماتی این گونه وجود دارد که محدوده معنایشان به همان اندازه واژگان وام گرفته شده مشخص است. اما کلماتی که به گفته آقای واثقی تحتالفظی برگردانده شده است. ایشان سه کلمه را مثال میزنند: 1- Human Rights (حقوق بشر) 2. Free zone (مناطق آزاد) 3. Civilization (تمدن). هر چند نظر ایشان درباره برداشت متفاوت ما با جامعه اروپایی از این واژگان صحیح است اما مشکل نه به آنجا که ایشان اشاره میکنند که به جای دیگر برمیگردد. مفاهیمی از جمله حقوق بشر، آزادی و حتی تمدن به این دلیل در کشور ما دیگر گونه معنا میشود که ما به بشر به نحوی دیگر نگاه میکنیم.
بشر در شرق به خودی خود معنا ندارد او به این دلیل اهمیت دارد که وابسته به یک سرچشمه الهی است اما در غرب این گونه نیست انسان به دلیل انسان بودن و به دلیل رفتار انسانی اهمیت دارد. حقوق انسان در اینجا به واسطه آن سرچشمه تعیین میگردد. پس انسان خود حقوق خود را تعیین نمیکند بلکه کسی که خود را واسطه آسمانها میداند حقوق خود را تعیین میکند. این گونه است که شهروند درجه یک و درجه دو ساخته میشود و بعد استدلال میشود که در چارچوب حقوق بشر نیز میگنجد. آزادی نیز بدین گونه تعبیر میشود. انسان در اینجا هیچ ندارد و همه به او اعطا میشود از جمله آزادی، پس قابل گرفتن و قابل محدود کردن است. این قضیه به استفاده از دین در سیاست باز میگردد و به برداشت غلط از دین و این که میخواهند از دین برداشت به نفع خود کنند.
در انتهای مقاله آمده است. ما با کدام زبان با زبان پیراسته و بدوم ابهام غرب صحبت کنیم. غیر از این که زبان آنها خارج از ابهام و چند معنایی نیست، باید گفت ما باید روش بحث کردن را بیاموزیم. باید بیاموزیم که بحث کردن با مجادله و اثبات خود متفاوت است. باید بیاموزیم که در بحث دو طرف میخواهند غنی شوند نه این که ما آن چه داریم به رخ بکشیم به آن دلیل که خود را برتر و متصل به سرچشمهای گرانبار میدانیم. گفتوگوی تمدنها بحثی است خارج از تفکر مبداگرایی و غایتشناسی. اگر غایتی هست باید راه رسیدن به غایت مشخص باشد و وقتی چنین راهی هست. چه نیاز به گفتوگو، گفتوگو یعنی هر آن چه داریم در کنار هم قرار دهیم همدیگر را کامل کنیم تا بتوانیم با وضوح و روشنی فردا را بسازیم. ما در این مباحث باید بیاموزیم که کلمات را در چارچوب و در بحث معنا کنیم. ما زمانی میتوانیم با غرب گفتوگو که دیدگاهمان را نسبت به خود عوض کرده باشیم و به آنها نیز به دیده دیگر نگاه کنیم.
البته برای بحث کردن، زبان فارسی مشکلاتی دارد اما از آن رو که زبان خود، خود را سامان میدهد، از آن رو که زبان زنده و پویاست، خود متحول میشود و با نیاز ما به پیش میرود. ما حتی نیازی به فرهنگستان زبان نداریم. زبان نیازمند این گونه پاسدارانی نیست، لازم نیست و حتی مشکلساز است که عدهای کلمات جاافتاده در زبان فارسی را برمیدارند و کلمات ناآشنا، غریب و گاه بیکاربردی را به جای آنها مینهند. نهادن کلمه چرخ بال به جای هلیکوپتر در صورتی که داشتن دو کلمه به این شکل نه اندیشه را گسترش میدهد نه زبان را غنی میکند و نه امکان ارتباط را بیشتر. به جز آن که حس تاویل برای بحثها مهم است. خود بحث کردن و وجود انگیزه بحث سالم کمکم مشکلات زبان ما را که به نظر من زبانی علمی نیست برطرف خواهد کرد. زبان در برخورد و در افزایش نیاز ما برای بهرهگیری از آن رو به رشد خواهد بود. پس فقط کافی است سعی کنیم، درست بیاموزیم و درست بحث کنیم و در عین حال صادق باشیم.