انسانها هنگامی که اختیار خود را به شیطان بدهند، دیگر در هیچ راه مستقیمی قرار نمیگیرند و یاری مؤمنان واقعی را برنمیتابند.
خداوند در قرآن به انسانها تذکر میدهد که از شیطان دوری کنند و از تجربه پدر و مادرشان، یعنی حضرت آدم و حوا، استفاده کنند: «ای فرزندان آدم، هوشیار باشید که شیطان، شما را به فتنه نیندازد. همان گونه که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد.» و در سوره بقره آیه ۲۰۸ میفرماید، فریب خدعههای شیطان را نخورید. همچنین در آیه ۱۱۹ سوره نساء میفرماید: «کسی که با شیطان رابطه دوستی برقرار کند، بسیار ضرر کرده است.» هنگامی که انسانها عقل و اراده خود را به شیطان میسپارند از راهنمایی، روشنگری و تبیین حق استقبال نمیکنند. آنها فقط میخواهند سخن و نظر خود را پیاده کنند و به حق بودن و نبودن آن توجهی ندارند. بدتر از آن، اگر قدرتدوستی، جاهطلبی و علاقه به لذتها و مادیات فناپذیر چشمشان را کور کرده باشد، هیچ توصیهای را قبول نمیکنند. شاید آنان که از شیطان درونی و بیرونی پیروی میکنند، بگویند کسی برای ما روشنگری نکرد و راه درست را به ما نشان نداد، در حالی که دروغ میگویند. در صدر اسلام نیز بودند کسانی که از گرههای ذهنی خود با پیامبر(ص) و ائمه(ع) سخن گفتند و پاسخ شنیدند؛ اما...
طلحه و زبیر دو نمونه بارز بودند که نه روشنگری در وجودشان اثر کرد و نه امر به معروف. آنها پس از به قدرت رسیدن امیرالمؤمنین(ع) به دنبال ولایتعهدی شهرهای بزرگ اسلامی بودند، برخی منابع نیز میگوید آنها به دنبال خلافت خود بودند، ولی به خاطر عدم مقبولیت در مدینه، مجبور شدند به سمت علی(ع) بروند. (تاریخ الطبری، ج ۴، ص۴۲۹) هنگامی که علی(ع) آنها را شایسته ولایتعهدی بصره و کوفه ندید، خطشان را از ایشان جدا کردند و بنای مخالفت گذاشتند. علی(ع) که متوجه مشکل آنها شده بود نزدشان رفت و از دردشان پرسید، به ناچار سؤالاتی از علی(ع) پرسیدند و امام(ع) به سؤالات آنان پاسخ داد و شبهههایشان را برطرف کرد. آنها که نتوانستند در برابر استدلالهای علی(ع) مقاومت کنند، به ظاهر سخنان ایشان را پذیرفتند و از ایشان اجازه گرفتند تا به عمره بروند. هرچند قسم خورده بودند که قصد فتنهگری ندارند، اما همان شب به بهانه حج از مدینه خارج شدند تا مقدمات خیانت به اسلام و مسلمین را فراهم کنند. آنها در مکه به منزل امالمؤمنین عایشه، اولین مخالف عثمان، رفتند و از او خواستند برای انتقام قتل عثمان با آنان همراه شود. این در حالی بود که عثمان در آخرین روزهای محاصره خانهاش گفته بود: «خدايا شرّ طلحه را از من بازدار كه وى اين مردم را اينجا آورده و بر سر من شورانده است و من اميدوارم از خلافت بىبهره باشد. (الکامل فی التاریخ، ج ۳، ص ۶۳) سعیدبنعاص به مروان گفته بود اگر به دنبال قاتلان عثمان هستی، در میان سپاهیان خود به دنبال آنان بگرد که منظورش زبیر، طلحه و برخی خونخواهان دیگر بود. به عبارتی قاتلان عثمان در برابر تنها مخالف قتل عثمان، یعنی علی(ع)، دور هم جمع شدند. عبدالله بن عامر پیشنهاد داد به سمت بصره حرکت کنند و پایگاه خود را در آن شهر که از طرفداران طلحه بودند، قرار دهند. هنگامی که به بصره رسیدند نزد عثمان بن حنیف، عامل امیرالمؤمنین(ع)، رفتند، او را اسیر کردند و به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند. دشمنان علی(ع) همگی در بصره جمع شدند و نسبت به تجهیز نیرو اقدام کردند.
مهمترین عامل طغیان طلحه و زبیر، معاویه بود. معاویه که ویژگیهای این دو را به خوبی میشناخت و میدانست شیفته قدرت هستند، تحریکشان کرد تا مقابل علی(ع) بایستند، او را کنار بگذارند و خود خلیفه شوند. در صورتی که معاویه فقط خود را شایسته این مقام میدانست و به همین دلیل به درخواستهای متعدد عثمان و نامههای مروان توجه نمیکرد. او با اصرار و نامهنگاریهای بسیار مروان سپاهی به سمت مدینه فرستاد؛ اما به آنان دستور داد به مدینه و منازعات علیه عثمان وارد نشوند. به عبارتی در نجات جان عثمان تعلل کرد تا او را به قتل برسانند و خود هدایت بنیامیه را به دست بگیرد. هنگامی که مردم به سمت علی(ع) رفتند و او را به عنوان خلیفه انتخاب کردند، قاصدی به شام رفت و او را باخبر کرد.
معاویه به سرعت به سران بنیامیه، از مروان گرفته تا ولید، نامه داد و از آنان حمایت کرد. افرادی مانند طلحه و زبیر را هم با شگرد خاص خود فریب داد. جالب آنکه معاویه در نامهنگاریهای خود روشی را پیش گرفته بود که خونخواهان عثمان به هیچوجه به سمت شام حرکت نکنند. ابتدا آنان را متوجه مکه کرد و با ارسال نامه به والی یمن او را تحریک کرد تا اموال بیتالمال را که ۶۰۰ شتر و ۶۰۰ هزار درهم یا دینار بود در اختیار خونخواهان قرار دهد.
هنگامی که سپاه امیرالمؤمنین(ع) و سپاه جمل در نزدیکی بصره به هم رسیدند، امیرالمؤمنین(ع) سه روز آنها را نصیحت کرد، اما در وجودشان اثر نگذاشت. صبح روز دهم جمادی الاول، امام علی(ع) ابتدا «مسلم مجاشعى» را با قرآنى فرستاد تا بصريان را به حكم قرآن بخواند، ولى آنها مسلم را هدف تير ساخته و شهيد كردند. با اینحال جناب عمار و خود اميرالمؤمنين(ع) آنان را موعظه کردند تا شبهههایشان برطرف شود. اما اصحاب جمل فقط به جنگ راضی بودند. در اين جنگ از لشكر اميرالمؤمنين(ع) كه ۲۰ هزار مرد جنگى بودند، ۵۰۰۰ نفر شهيد شدند و از لشكر عايشه كه ۳۰ هزار نفر بودند، ۱۳۰۰۰ نفر كشته شدند. (منتخبالتواریخ، ص ۱۶۱)
جنگ جمل در یک روز رخ داد و بصره فتح شد. (تتمه المنتهی،ص ۲۲) طلحه و زبیر کشته شدند. علی(ع) بر آنان گریست، نماز خواند و دفنشان کرد. در اين جنگ جوانان بنىهاشم، مالک اشتر، محمدحنفیه، محمدبنابیبکر، عماریاسر، ابوايوب انصارى و عدهاى از مهاجران و انصار با امیرالمؤمنین(ع) همراه بودند. همچنین ۸۰ نفر از اصحاب بدر، ۲۵۰ نفر از كسانى كه با پيامبر(ص) در بيعت شجره شركت كرده بودند و ۱۵۰۰ نفر از ساير اصحاب پيامبر(ص) هم شركت كردند. (بحار الانوار، ج ۳۲، ص ۱۸)
در نهایت كه پيروزى نصيب لشكر اميرالمؤمنين(ع) شد، حضرت كنار هودج عايشه آمدند و فرمودند: «اى حميرا، پيامبر تو را امر كرده بود كه به جنگ من بيرون آيى؟ آيا تو را امر نفرمود كه در خانه خود بنشينى و بيرون نيايى؟ بخدا سوگند، انصاف نداشتند آنان كه زنهاى خود را پشت پردهای پنهان داشتند و تو را بيرون آوردند.» محمدبنابىبكر خواهرش، عایشه، را از هودج بيرون كشيد. اميرالمؤمنين(ع) دستور داد او را به خانه صفيه، دختر حارثبنابىطلحه، ببرند و بعد او را به مكه و از مكه به مدينه فرستاد.
در اين جنگ زيدبنصوحان كه از بزرگان لشكر و شيعيان اميرالمؤمنين(ع) بود، شهيد شد و آن حضرت بالاى سرش آمدند و فرمودند: «اى زيد، خدا رحمتت كند كه تعلقات دنيوی تو اندک بود و امداد تو در دین بسیار.» این بیان امیرالمؤمنین(ع) اشاره به آن داشت که وابستگیهای دنیوی انسانها را هلاک میکند و از راه دین بیرونشان میراند.
امام(ع) پس از غائله جمل چند روزی در بصره ماند و در روز ۱۲ یا ۱۶ رجب سال ۳۶ هجری، پس از نصب عبداللهبنعباس به عنوان حاکم بصره، عازم کوفه شد و آنجا را مرکز خلافت قرار داد. (انساب الاشراف، ج۲، ص ۲۷۳).