تاریخ انتشار : ۰۸ تير ۱۳۸۷ - ۱۷:۵۶  ، 
کد خبر : ۳۴۶۴۰

شهید باکری از دیدگاه شهید صیاد شیرازی


مطلب زیر بخشی از سخنرانی شهید صیاد شیرازی است درباره سه تن از سرداران شهید لشکر 31 عاشورا، شهید مهدی باکری، شهید حمید باکری و شهید حسن شفیع زاده قسمت انتخاب شده مربوط است به شهید بزرگوار،‌ سرلشکر مهندس مهدی باکری.

توفیقی نصیبم شد که یادی از همرزمان سلحشور و بسیار شایسته خطه آذربایجان بکنم. برادرانی که یاد و خاطرشان از ذهن ما محو نمی‌شود و همیشه با یادآوری مجاهدت‌ها و ایثارگری‌هایشان ضمن اینکه الهام می‌گیریم و درس خودمان را یادآوری می‌کنیم، ‌از آن سجایای آنها فرصت خوبی است برای اینکه ما بتوانیم یاد و خاطره آنها را در جامعه اسلامی‌مان زنده نگه داریم و به نسل جوانمان منتقل کنیم. من امروز می‌خواهم یادی بکنم از سرداران سلحشور جبهه‌های جنگ حق علیه باطل و خاطراتی را که از آنها دارم، اینجا یادآوری بکنم تا انشاء الله دین خودم را ادا کرده باشم.

اولین سلحشوری که یادش را می‌کنم سردار سرلشکر شهید پاسدار مهدی باکری است که من واقعاً به وجود او در زمان حیاتش افتخار می‌کردم و امروز هم از یادش افتخار می‌کنم که او چگونه در آن صحنه‌های نبرد هم از یاران و همرزمان خوب ما بود و هم اینکه قوتی بود و قدرتی بود برای جبهه حق، برای سرکوبی دشمنان اسلام.

دو تا خاطره خوب من از ایشان دارم که همیشه از فرصت‌ها استفاده می‌کنم و یادآوری می‌کنم. یک خاطره زمانی بود که من مسئولیت گرفته بودم برای آزاد سازی دو شهر اوشنویه و بکان در شمال غرب ایران. البته این مرحله دومی بود که من به منطقه شمال غرب (کردستان) می‌رفتم و مسئولیت فرماندهی منطقه را از جمهوری اسلامی به من واگذار کرده بودند. در این قسمت وقتی که من وارد ارومیه شدم. یادم می‌آید که چگونه قبلا به شهر نیامده بودم. آشنایی لازم را هم با منطقه نداشتم و هم به آن نیروهای که می‌‌خواستند با ما همکاری بکنند از ارتش و سپاه باید با آنها آشنا می‌شدم.

به من خبر دادند که یکی از برادران سپاه می‌خواهد با شما ملاقات کند، گفتم که هستند؟ گفتند؛ آقایی به نام باکری. دیدم یک جوان با تواضع و با اخلاص که از همان چهره اول که من دیدمش، در قلبم مهر و محبتش جای گرفته و احساس کردم که این چهره خیلی چهره ساخته و پرداخته‌ای است. سابقه‌اش را نمی‌دانستم حتی اسمش را آنجا فهمیدم.

ایشان گفتند که من مطلبی دارم راجع به آمادگی خودمان برای عملیات که می‌خواستم بگویم. گفتم بفرمایید من در خدمت شما هستم. ایشان آمدند و از روی نقشه‌ای که داشتیم، شروع کردند وضعیت منطقه را گفتن، بعد من متوجه شدم مسئولیت ایشان فرمانده عملیات آنجا بود از طرف سپاه. گفت: من الان تمام امکانات را برای عملیات آماده دارم، منهای اینکه مهمات ندارم و خمپاره و حتی سلاح‌های سبک هم نداریم اگر اینها را به من واگذار کنید، من از یک طرف قلبم خیلی قوت گرفته بود که خدا را شکر، ما تا به صحنه آمدیم اینطوری اعلام آمادگی می‌کنند از یک طرف هم خودم نگران بودم که کسی غیر از من، بخواهد فرماندهی بکند بر صحنه. این شخص باید صحنه را بشناسد و به سازمانش کاملاً آشنا باشد. از این نظر ما به ایشان گفتیم که برای شما امکان‌پذیر است که 6 روز به ما مهلت بدهید تا در این 6 روز من خودم را آماده بکنم؟ واقعا این باید در تاریخ ثبت شود و روی آن کارشناس‌های نظامی بیایند تحلیل بکنند که آیا ممکن است مثلا در صحنه‌ای فرمانده رده بالاتر بیاید از فرمانده رده پایین‌تر مهلت بگیرد که فرصت بدهد تا آماده شود برای عملیات؟ به هر صورت برای من که پیش‌ آمده بود. ضمن اینکه برای من کوچک‌ترین چیزی نداشت که نگران بشوم. خیلی هم خوشحال بودم که این چنین وضعیتی پیش آمده که من باید خودم را آماده کنم برای عملیات. گفتم: 6 روز به من فقط مهلت بده من بروم یگان‌ها را بشناسم. یک مقدار هم شناسایی کنم و بعد انشاء الله برای عملیات آماده بشویم. ایشان هم با تواضع قبول کرد.

بلافاصله روز بعد هم من دستور واگذاری مهمات را به ایشان دادم که لشکر 64 ارومیه به ایشان مهمات بدهند. تا آن موقع هم هنوز ارتباطی بین ارتش و سپاه برقرار نشده بود من احساس کردم که اینها نسبت به هم بیگانه‌اند چون اینچنین وضعیت و فرصتی پیش نیامده بود.

ارتشی‌ها اول یک مقدار یکه خوردند که مهمات را واگذار کنیم به خارج از ارتش؟

گفتیم بله. این کار تکرار شده و این کار را بکنید. آنها همچون اطلاعات داشتند و مطمئن بودند که خوب ما دستورمان دستور رسمی است بلافاصله عمل کردند.

شهید باکری هم آماده شد برای عملیات و تقریبا فکر می‌کنم او داشت لحظه شماری می‌کرد برای اینکه عملیات شروع بشود. ما هم رفتیم با سرعت در آن پادگان‌های پیرانشهر و جلدیان و خود نقده، نیروهای ارتش و سازمانشان را آماده کرده و هم نیروهای انتظامی را که آن موقع ژاندارمری بود آماده کردیم. بعد طرح عملیات را با کمک شهید باکری با هم ریختیم . دیدیم که سه تا محور روشن می‌تواند باشد.

یکی محور زیوه به طرف اشنویه،‌ یکی محور نقده به طرف اشنویه و یکی هم محور جلدیان و صوفیان به طرف اشنویه، سه محور را تفکیک کردیم. فرماندهی محور شمال را که زیوه بود دادم به شهید باکری، محور نقده را دادم به ژاندارمری و محور جلدیان به طرف صوفیان و اشنویه را هم دادم به لشکر 65 که یک تیپشان در آنجا بود. اینها هماهنگ حمله کردند در عرض چند ساعت من دیدم محور شنال کارش تمام شد. یعنی شهید باکری با سرعت آمد قسمت شمال اشنویه را که ارتفاعات سرکوب داشت همه را اشغال کرد و از شمال مسلط شد به شهر. منتها چون از نظر نظامی کافی نبود بایستی از طرفین الحاق می‌کردند. من به ایشان گفتم شما همین جا باش تا من آن دو تا محور دیگر را آماده کنم که به لطف خدا در عرض سه روز این کار انجام شد.

سه تا محور به هم متصل شدند و الحاق پیدا کردند و شهر محاصره شده. با احتیاط شهید باکری رفت داخل و کار شهر را تمام کرد یعنی پاکسازی کرد و شهر را به دست سپاه دادیم و این ماموریت حساس سرافرازانه در عرض 9 روز تمام شد، خداوند کمک کرد و ما با کمک برادران دیگر آن منطقه را آزاد کردیم. جمعا 44 روزه ماموریت ما در شمال غرب تمام شد که من دیگر بعد آمدم به جبهه‌های جنوب با مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی. شهید مهدی باکری نمونه‌ای بود از سلحشوری که به صورت طبیعی خداوند به ایشان توفیق داده بود که روحیه مجاهدت داشته باشد. روحیه اخلاص و تقوای عملی داشته باشد و در صحنه زندگی‌اش برای خدا، خالصانه آماده شود، بجنگد و یک همرزم ارتشی که پیدا می‌کند مثل ما، و آن ارتشی در منطقه‌ای فرماندهی دارد و می‌خواهد به او برنامه بدهد، او به این ارتشی برنامه می‌دهد.

یعنی اینقدر مهیای عملیات است که بایستی فرمانده رده بالا از رده پایین فرصت بگیرد و مهلت بگیرد برای اینکه خودش را آماده کند برای هدایت عملیات. روحش شاد و یادش گرامی باد انشاء الله.

نکته دوم و خاطره دوم از شهید باکری، مربوط است به جبهه جنوب. دیگر باکری برای ما شناخته شده بود چون کاملا یکی از فرماندهان خوب و شایسته سپاه بود و دائما در سازمان رزمی که ما در عملیات‌های مختلف داشتیم ایشان حضور داشت.

در هر عملیاتی شهید باکری وظیفه خودش را به نحو احسن انجام می‌داد و از مشخصات بارزش عمیق بودن در کارش بود. البته من تا سال‌ها نمی ‌دانستم که ایشان تحصیلات عالی داشت و مهندس بود و آدم تحصیل‌ کرده‌ای بود. من نمی دانستم اینقدر این آدم با تواضع بود که اصلا خودش را رو نکرده بود. اما او را با اخلاص، پسندیده و یک آدم موفق دیده بودیم، نظامی خوب می‌شناختیم‌اش خودش را خوب آماده می‌کرد برای عملیات، ما تا همین قدر نسبت به ایشان شناخت داشتیم.

در عملیات بدر که دنبال عملیات خیبر بود، در این عملیات توفیق داشتم که از نزدیک کار آموزشی می‌کردم برای نیروها و هم مسئولیت خودم را در قرارگاه کربلا داشتم، با همرزم عزیزم سردار سرلشکر پاسدار رضایی همکاری داشتم . این صحنه خیلی حساس بود. چارچوب کار برای عملیات این بود که ما بایستی در ادامه عملیات خیبر از داخل هورالعظیم به غرب پیشروی می‌کردیم و از یک بخش از آب می‌گذشتیم خودمان را به خاکریزهای دشمن می‌رساندیم و بعد پیش رویمان را تا رودخانه دجله ادامه می‌دادیم. از دجله باید عبور می‌کردیم و به اتوبان العماره و به بصره می رسیدیم و یک بخش از نیروهایمان هم باید به طرف جنوب می‌آمد تا القرنه. در این محدوه ما می‌بایستی پاکسازی می‌کردیم دشمن را و منطقه را آزاد بکنیم و یک فرصت بسیار خوبی را در قلب دشمن برای منهدم کردن دشمن متجاوز پیدا بکنیم. این طرح ما بود. در عرض زمان کوتاهی که مثلا حدود 10 یا 11 شب که عملیات شروع شد، یک ساعت هم نکشید رزمندگان خط را شکستند، خودشان را به دجله رساندند و از لشکر‌های موفق لشکر 31 عاشورا بود که فرماندهی‌اش با شهید باکری بود. من یادم هست که اولین دستوری که صادر کردیم برای عبور از دجله به لشکر 31 عاشورا بود. این لشکر باید عبور می‌کرد و در این عبور خود شهید باکری در صف اول رفته بود به جلو. یعنی با آن ترکیب اول که باید می‌رفتند آن طرف و سرپل را می‌گرفتند، رفته و با نیروهای دشمن درگیر می‌شوند و ایشان از ناحیه پیشانی تیر می‌خورند و همان جا شهید می‌شوند. ایشان را می‌آورند داخل قایق که برش گردانند به طرف ساحل و برسانند به عقب. در بین راه قایقش را می‌زنند و مفقودالاثر می‌شود. قایق را آب می‌برد. به هر صورت شهید باکری به ظاهر در بین ما نیست. ولی خدای او هست، رزمندگانی که او را می‌شناختند هستند، من رزمنده کوچک و سرباز کوچک اسلام هم دارم از ایشان صحبت می‌کنم و بدین ترتیب راه و رسم او از بین نرفته است. در نهایت می‌گویم که شهید باکری نمونه و اسوه اخلاص بود، نمونه تقوا و توکل به خدا بود برای آن ماموریت‌هایی که به عهده‌اش می‌گذاشتند، هم به وسیله اخلاق در رفتارش و مدیریت و فرماندهی است. نفوذ می‌کرد در دل پاسداران جوان، بسیجیان ارزشمند و از طرفی با ارتشی که در عملیات با هم ادغام می‌شدند و می‌خواستند عملیات انجام بدهند. فرماندهانی که خیلی ذکر خیرش را می‌شنیدم که هماهنگ بود با ارتشی‌ها، شهید باکری بود. بعضی از فرماندهان ارتش رقابت می‌کردند و می‌گفتند ما با ایشان می‌خواهیم در عملیات باشیم. البته ایشان با مطالعه کار می‌کرد، با همان تحصیلات عالیه خوبی که داشت. معلوم بود بهره‌برداری می‌کرد و در ادغام‌هایی که بین ارتش و سپاه انجام می‌شد، هماهنگی خیلی خوبی داشت. او چهره موفقی بود یعنی از رزمندگان واقعا موفق جبهه‌های نبرد شهید باکری بود که باز هم روحش شاد و یادش گرامی باد.

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات