توفان سیاسی عظیمی که شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه برپا کرده، مرزهای جغرافیائی منطقه را هم پشتسر گذاشته و به یک بحران جهانی برای اسرائیل و حامیانش تبدیل شدهاست. صهیونیستها امیدوار بودند با انجام حملات برقآسا علیه سکوهای موشکی حزبالله در جنوب لبنان و تخریب زیرساختهای اقتصادی - صنعتی از جمله نیروگاهها، پلها، فرودگاهها و شبکه خدمات مخابراتی لبنان، سه هدف عمده را بطور همزمان بدست آورند.
1- آزادی 2 نظامی اسیر اسرائیلی
2- نابودی حزبالله لبنان
3- فاصله انداختن میان مردم و نیروهای مقاومت اسلامی و بلکه رو در رو قرار دادن آنها علیه یکدیگر.
اگرچه رژیم صهیونیستی در نخستین روزهای پس از شروع تهاجم نظامی مدعی بود که گویا این عملیات برای آزادی 2 نظامی اسرائیلی صورت میگیرد لکن بعدا اعتراف کرد که ماهها برای انجام این عملیات سنگین تهاجمی برنامهریزی کردهبود. این رژیم در این جنگافروزی جنایتکارانه، نه تنها با ممانعتی حتی در صحنه بینالمللی مواجه نشد بلکه از حمایت همهجانبه آمریکا و انگلیس هم برخوردار بود ولی در میدان عمل هیچیک از اهداف برنامهریزیشده صهیونیستها محقق نشد و نهایتا دهها شهرک صهیونیستنشین آسیب دید، دستکم یک میلیون تن از ساکنان شهرکهای صهیونیستنشین آواره شدند، اقتصاد و صنعت و تجارت در اسرائیل متوقف گردید و 10 میلیارد دلار خسارت مستقیم به صهیونیستها وارد شد.
علاوهبر این اعتبار نظامی ارتش اسرائیل به کلی از میان رفت و افسانه شکستناپذیری ماشین جنگی صهیونیستها باطل شد. همچنین تانکهای «مرکاوا» که بعنوان تانکهای نفوذناپذیر و روئینتن مشهور شدهبودند یکی پس از دیگری هدف موشکهای حزبالله قرار گرفته و منهدم شدند. اگر چه رژیم صهیونیستی هیچگاه حاضر نشد تلفات خود را اعلام کند لکن گفته میشود این جنگ یکهزار کشته و سه هزار زخمیبر روی دست اشغالگران گذاشتهاست.
اسرائیل با تشکیل کمیته تحقیقات دولتی «وینوگراد» درصدد ارزیابی رسمی علل و عوامل موثر در این شکست تاریخی بر آمد و نهایتا «ایهود اولمرت» نخستوزیر، «عمیر پرتز» وزیر جنگ و ژنرال «دان حالوتس» را عامل اصلی این شکست عظیم و غیرمنتظره معرفی کرد که با ندانمکاری، دستورات نامتناسب، تصمیمات شتابزده یا دیرهنگام و همچنین اقدامات ناآگاهانه و غیرکارشناسانه، زمینههای این بحران عظیم را برای اسرائیل فراهم کردند. اگرچه تمامی نکات مندرج در گزارش «وینوگراد» برای افکار عمومی بازگو نشدهاست لکن کاملا بعید بهنظر میرسد که کارشناسان زبده و کارآزمودهای که مسئول تنظیم این گزارش بودهاند، سنگینی بار شکستها و ناکامیها را فقط متوجه 3 نفر کرده و به «شکنندگی» و آسیبپذیری روزافزون ساختار رژیم صهیونیستی اشارهای نکردهباشند.
ناگفته پیداست که قدرت تصمیمگیری، قابلیتها و مهارت فردی در مدیریت بحران و همچنین اشراف عملیاتی در پیروزی و شکست ارتشها نقش بهسزائی دارند لکن هرگز نمیتوان پدیدهای همچون شکست یک ارتش تا بن دندان مسلح را فقط به اشتباه و ندانمکاری یک یا چند نفر آنهم در سیستم مدیریت جمعی اسرائیل، مرتبط دانست و مسئولیت آنرا فقط برعهده همین چند نفر گذاشت.
بهعبارت روشن،تر حتی اگر آنچه بهعنوان خلاصهای از گزارش «وینوگراد» معرفی شده، واقعا دیدگاه قطعی وینوگراد باشد، این اقدام اسرائیل نیز یک حرکت حسابشده در جهت سرپوش گذاشتن بر علل اصلی آسیبپذیری و شکنندگی ساختار رژیم صهیونیستی محسوب میگردد. با اینهمه، بهنظر میرسد گزارشگران اسرائیل برای انحراف افکار عمومی و کماهمیت جلوهدادن علل ساختاری منجر به شکست ارتش صهیونیستی، این سه تن را قربانی کردهاند تا بر حقیقت بزرگتری سرپوش بگذارند که همانا به بنبست رسیدن اسرائیل است. در واقع اسرائیل به «خط پایان» خود نزدیک شده و این نکته را تمامی کسانیکه روند تحولات سالهای اخیر را از نزدیک زیرنظر داشتهاند، گواهی میدهند که مشکل امروز اسرائیل. ناشی از ندانمکاریهای ایهود اولمرت، عمیر پرتز و ژنرال «دان حالوتس» نبودهاست چرا که تصمیمات کلیدی ارتش و سرویسهای امنیتی اسرائیل همیشه توسط حلقه بستهای از عناصر کارکشته و کارآزموده اتخاذ میشده و میشود و متهم کردن آنها به ندانمکاری صرفا یک شگرد سیاسی تبلیغاتی در مقیاس کلان اسرائیل بودهاست.
اکنون به بررسی این نکته بپردازیم که برملا شدن مشکلات ساختاری اسرائیل چه پیامدهائی میتواند داشتهباشد؟
الف- اسرائیل یک رژیم دارای شناسنامه و اعتبار تاریخی نیست بلکه موجودیت آن تصنعی و جعلی است که به توافقات پشتپرده در لندن باز میگردد که امروزه بعنوان «وعده لرد بالفور» وزیر خارجه انگلیس در سال 1296 شمسی (1917 میلادی) برای تشکیل رژیم صهیونیستی در سرزمین اسلامی فلسطین باز میگردد. توافقات سیاسی از این دست، تابع شرایط سیاسی جهانند و هر لحظه ممکن است بر اثر فعل و انفعالات قدرت، دچار تغییراتی شوند و پس از گذشت چندین دهه، دستخوش تحولات جدیدی گردند.
فروپاشی بلوک شرق، فروپاشی اتحاد شوروی، فروپاشی دیوار برلین که منجر به الحاق دو بخش آلمان شد، یکپارچه شدن یمن، الحاق هنگکنگ به چین پس از 150 سال، جدائی جمهوریهای آسیایمیانه و قفقاز از شوروی سابق، تجزیه یوگسلاوی به 7 کشور، تجزیه چکسلواکی به 2 کشور چک و اسلواکی و... نمونههای بارزی از تحولات غیرمنتظره در جهان معاصرند که نشان میدهند موجودیت رژیم صهیونیستی هم میتواند چنین سرنوشتی داشتهباشد و به پایان تاریخ مصرف خود نزدیک شدهاست.
این بلاتکلیفی و روند منتهی به فروپاشی اسرائیل، اگرچه از خارج مجموعه نیز قابل ارزیابی است لکن آثار و علائم، نشانگر فروپاشی از درون ساختار اسرائیل بهتر قابل تشخیص و شناسایی است. آنچه این روزها تحتعنوان شیوع بیماریهای روانی در میان نظامیان اسرائیلی مطرح است و حتی در صفحات مطبوعات صهیونیستی منعکس میشود، یک نمونه از همین علائم فروپاشی است. ابعاد دیگر این پدیده به شیوع فساد مالی - اداری و جنسی در ارکان حاکمیت اسرائیل مربوط میشود که برکناری «موشه کاتساو» رئیس رژیم صهیونیستی بخاطر چندین فقره فساد جنسی نمونهای دیگر است. در واقع درست در زمانی که نظامیان اسرائیلی برای تامین اهداف جنونآمیز سردمداران رژیم صهیونیستی به آب و آتش میزدند، سردمداران در دفاتر خود سرگرم فساد جنسی بودهاند. افشای این مسائل بویژه برای رژیمیکه فاقد پایگاه مردمی است و بر مبنای فریب و نیرنگ بنا شده، بسیار مخاطرهآمیز و مرگبار است.
ب- اساس موجودیت اسرائیل بر مبنای «تروریسم» و ایجاد رعب و وحشت برای «غیر صهیونیستها» استوار است.
اسرائیل برای چندین دهه چنین وانمود کردهاست که «شکستناپذیر» بوده و همیشه در هر صحنهای پیروز است. در هم شکستن این افسانه میتواند سرآغاز شکست اسرائیل، باشد. چراکه از یکطرف ملتهای مسلمان منطقه با خودباوری به استعدادهای خود برای مقابله با اشغالگران پی میبرند و از طرف دیگر ساکنان یهودی فلسطین اشغالی در مییابند که حتی آنها هم فریب خوردهاند و اگر بنا بر جنگ و مقاومت باشد، آنها هم شکست میخورند و ممکن است جان خود را از دست بدهند.
برای کسانیکه اعتقادی ندارند و فقط برای منافع شخصی به یک مجموعه به ظاهر «امن» آورده شدهاند، شروع ناامنی، پایان همه چیز و پایان رویاهائی است که بر مبنای شکستناپذیری اسرائیل بنا شده و همین پدیده، بزرگترین عامل درهم شکستن روحیه صهیونیستها از درون است.
تصادفی نیست که بلافاصله پس از شکست اسرائیل در جنگ 33 روزه، موج مهاجرت به فلسطین اشغالی متوقف و روند معکوس بازگشت مهاجرین، از اسرائیل به سایر کشورها آغاز شد و زنگخطر برای موجودیت اسرائیل را بهصدا در آورد. حتی آندسته از روحانی نماهای یهودی که مدعی بودند اسرائیل همان «ارض موعود» است در برابر این سئوال، پاسخی نداشتند که اگر این «ارض موعود» است. پس تکلیف موشکهای حزبالله چه میشود که ارض موعود را به قربانگاه صهیونیستهای مهاجر مبدل کردهاست.
مسئله کاملا روشن است. اگر قرار باشد مردم منطقه که برای قرنها در این سرزمین زندگی کردهاند، آرامش و امنیت نداشتهباشند، طبعا صهیونیستهای مهاجر نیز با جنایت علیه صاحبان اصلی این سرزمینها نمیتوانند از دیگران قربانی بگیرند ولی خودشان احساس امنیت کنند.
ج- قدرتهای استعماری و استکباری که در شکلدادن به غده سرطانی اسرائیل نقش داشتهاند یا بر تداوم این بازی بدفرجام اصرار دارند، حتی آنها نیز نمیتوانند از آثار و تبعات جنایات اسرائیل در امان باشند. اخیرا «کاندالیزا رایس» وزیر خارجه آمریکا اعتراف کرد که علیرغم همکاری نزدیک رژیم کمپ دیویدی قاهره با آمریکا و رژیم صهیونیستی، مردم مصر بهشدت علیه آمریکا و اسرائیل موضع دارند و با رژیم مفلوک مبارک در این زمینه همعقیده نیستند.
البته ممکن است آمریکا و صهیونیستها با اعطای امتیازات شخصی به دربارهای بیافتخار عرب و حتی با همراه کردن برخی رهبران فلسطینی، موافقت آنها را با سیاستهای ضدانسانی خود جلب نمایند ولی هرگز نمیتوان یکونیم میلیارد مسلمان را که از موجودیت اشغالگران صهیونیست به ستوه آمدهاند، با خود همراه کرد.
جدیترین نمونه از این دست، بده - بستانهای پشتپرده با دولت «فواد سنیوره» نخستوزیر لبنان و طیف «14 مارس» است که عملا در خدمت اهداف آمریکا و اسرائیل در آمدهاند و به «خبرچین» و مجری طرحهای «موساد» و «سیا» تبدیل شدهاند.
این برای دولت «سنیوره» ننگ بزرگی است که برای انجام اهدافی ماموریت دارد که حتی اسرائیل در جنگ 33 روزه هم قادر به تامین آنها نشدهاست. سنیوره و طیف مزدوران آمریکا و اسرائیل در لبنان سعی دارند زمینههای مورد انتظار اشغالگران برای خلعسلاح مقاومت اسلامی و نابودی حزبالله را فراهم سازند. آنها مامورند با جوسازی علیه مقاومت اسلامی به حزبالله ضربه بزنند و آنرا مانع امنیت و آرامش لبنان معرفی کنند حال آنکه در اوج حملات اسرائیل به لبنان، با گرا دادن به اشغالگران، آنها را برای ایجاد حملات وحشیانهتر هدایت میکردهاند.
مسئله اینست که اگر واقعا قرار باشد تحقیقی درباره جنگ 33 روزه انجام شود و نقش دولت مفلوک سنیوره و برخی مقامات دولت وی در «خبرچینی» و جاسوسی بنفع صهیونیستها برملا شود و اگر قرار باشد خیانتکاران به ملت لبنان، محاکمه و مجازات شوند، شاید از رهبران طیف 14 مارس، کسی باقی نمیماند که به همدستی و همراهی با اسرائیل و آمریکا افتخار کند!
این روزها «ولید جنبلاط» یک عضو بیاعتبار طیف 14 مارس و رئیس حزب سوسیالیست دروزی لبنان افتخار میکند که با سفیر آمریکا و از طریق آن با صهیونیستها در تماس است و آنها به وی اعتماد دارند. اما ظاهرا فراموش کردهاست که بخاطر خبرچینی و جاسوسی برای دشمنان ملت لبنان، هیچکس حاضر نیست به وی اعتماد کند و اگر قرار باشد روزی به پروندههای ناتمام خیانتکاران رسیدگی شود، او یقینا پروندهای سنگین و شرمآور خواهد داشت. طبعا اگر برخی ابعاد خیانت جناح 14 مارس آشکار و افشا گردد، دیگر حتی نیازی به محاکمه نیست و آنها با خزیدن در سوراخها، بهجای امنی پناه میبرند تا از عقوبت خیانت خود در امان باشند.
در واقع طیف 14 مارس ماموریت دارند اهداف اسرائیل و آمریکا از جنگ 33 روزه را با الگوهای جنگ سرد در لبنان پیگیری کنند اما مسئله اینست که شانس آنها از اربابان آمریکایی و اسرائیلی بیشتر نیست و هر چه بیشتر تلاش میکنند کمتر نتیجه میگیرند.
بحران کنونی لبنان با افشای نقش خیانتکاران و خبرچینان داخلی در جریان جنگ 33 روزه آغاز شد و کاملا بعید بنظر میرسد ملت لبنان که پوزه اسرائیل را به خاک مالید، از ناکام ساختن و شکستدادن مزدوران داخلی اسرائیل هراسی داشتهباشد. نگرانی آمریکا و اسرائیل هم از اینست که مزدوران آنها سرنوشتی بهتر از خود آنها ندارند.