نخستین جایگاه اقوام ایرانی و سرزمین اصلی ایشان در اوستا، به نام "ائیریانه وئجه" آمده است. در "وندیداد" از کتب پنجگانه اوستا، چنین آشکار است که گویی این نام با خاطره ازلی و صورت خیالی و مثالی ایرانیان نسبتی داشته و مکان صرفاً زمینی تلقی نمیشود. آنها همین خاطره مثالی و یادهای کهن قدسی را در نظامهای فرهی شهریاری و دینداری پیشدادی و کیانی، و شهرهایی چون "ورجمکرد" و "خؤرنه" و شهریارانی چون جمشید و فریدون و کیخسرو متجلی کردهاند. ایرانیان پیش از ظهور زرتشت، به دین ودایی و ایزدان و قدسیان و دایی تعلق خاطر داشتند. آنها در آغاز، اسوره (اهوره)ها یعنی فرشتگان و الهگان خیر و شایسته پرستش را تقدیس میکردند، که بر آنها مزدا خدای یگانه فرمان میراند؛ اما به تدریج اسورهها و مزدا جایشان را به قدرت خدای مهر و خورشید یعنی "میترا" و خدای آسمان یعنی "وارونا" سپردند، و سپس نسبت به خدایان هند و "ایندره" یا تندرو "ناساتی" نیز اعلام سرسپاری کردند.
به تدریج "وارونا" در نزد ایرانیان اهوره پرست از یاد رفت و به عنوان مزدا (دانا) یا اهوره خردمند، از آن اثری باقی ماند. اهوره مزدا خالق جهان و فرمانروای آسمان و زمین بود، و ایزدان کوچک و بزرگ دیگر بر گرد او جمع شده و در فرمانش بودند. از جمله این ایزدان"مرورتی"ها بودند که ارواحی مجرد به شمار میرفتند. در برابر اهوره مزدا، نیروی شرور و خبیثی وجود داشت که اهریمن خوانده میشد، و آتش که همان "آگنی" ایزد آتش و دایی است، در دین کهن ایرانیان نقش مهمی داشت.
آیین زرتشتی و حقایق دینی و تاریخی
زرتشت قدیمیترین پیامبر آریایی که دوران او را از 600 تا 2000 سال پ. م دانستهاند، از نام "زره توشتره" که به معنای "دارنده شتر زرد" یا "شتر نیرومند" است، آمده. او را از خاندان اسپیتمه یا "اسپیتمان" یعنی خاندان سپید و معاصر ویشتاسب (یا گشتاسب) پادشاه کیانی در بلخ دانستهاند.
گویند نخستین بار که برای زرتشت کشف و شهود و دریافت وحی حاصل آمد، کنار رود دایتیه بود. ناگهان فرشته و هومنه (بهمن، پندار نیک) از سوی اهوره مزدا بر روی نازل شد و فرمان خدای را به او رسانید. زرتشت دین خود را به گشتاسب عرضه کرد؛ ولی کاهنان جادوگر (گارپانها) وی را از پذیرفتن این دین باز میداشتند، تا سرانجام به دین او درآمد و آیین مزدیسنی پذیرفت؛ اما ارجاسب- پادشاه توران- به گشتاسب و بلخ حمله کرده، زرتشت را کشت، و سپس اسفندیار پسر گشتاسب انتقام او را از ارجاسب گرفت.
دینی زرتشتی چنان که در "گاثا"ها آمده است، حکایت از تجدیدنظر و اصلاح دین ودایی و آیین مزدا میکند. این آیینها با افسانه و جادوگری آمیخته بودند. ایزدان هندو به دیو یا فرشته تبدیل شدند و زرتشت کوشید اقوام ایرانی با ایزدان متعدد را به خدایی یگانه و توحید بازگرداند، و خط بطلان بر ایزدان بیشمار و دایی یعنی دئوه (دیو)ها بکشد و آنان را از مقام الوهیت به درجه دیوی و ظلمت تنزل دهد. اما آیین زرتشت نیز نتوانست از وسوسه شرک رهایی یابد. از اینجا اهل بدعت ابتدا دو اصل خیر و شر را ابداع کردند، و جهان آفرینش را به دو بخش جداگانه تقسیم نمودند. معنای مقدس (اسپنته مینو:Spanta Maineyu ) مبدأ همه خیرها خوبیها و زیباییها و روشناییهاست. معنای پلید و نامقدس (انگره مینو: Angra Maineyu) اصل همه تاریکیها و زشتیهاست. همه این بدیها از معنا و اصل بدی یا اهریمنزاده شده بودند، در حالی که همه آن خوبیها از معنای مقدس و نیک پیدا آمده است.
در آیین زرتشت، اهوره مزدا "نورالانوار" است؛ یعنی همه انوار جهان از مقام الوهیت او صادر شده است و فرامین اهل او به دستیاری شش فرشته مقدس جاویدان (= امشاسپندان)، اجرا میگردد و نام ایشان از این قرار است:
1)وهومنه (Vohumana) بهمن، فرشنه پندار نیک.
2) اشاوهیشته (Ashavahishta) اردیبهشت، فرشته راستی و عدالت.
3) خشثره وئیریه (Khshathra vairya) شهریور، که فرشته شهریاری و حکومت نیکوست.
4) هئوروتات (Haurvatat) خرداد، که فرشته رسایی و کامیابی است.
5) امرتات (Amertat) مرداد، که فرشته بقا و جاودانی است.
6) اسپنته ارمئیتی (Spanta Armaiti) اسنفد، که فرشته رحمت و باروری است.
زرتشت اساس سعادت دنیوی و اخروی را بر سه اصل اخلاقی اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک قرار داد. اجمالاً اینکه در عالم زرتشتی انگره مینو و اسنته مینو، تاریکی و روشنایی در برابر یکدیگرند. انتخاب خیر منشأ سعادت، و انتخاب شر منشأ شقاوت است. در دین زرتشت عمر دنیا داوزده هزار سال است، که در سه هزار سال نخستین، اهوره مزدا یا جهان روشنی و اهریمن یا عالم تاریکی، در کنار یکدیگر میزیستند. جهان روشنایی در بالا و عالم تاریکی در زیر قرار داشت، و هوا بین آن دو فاصله بود. آفریدگان در این سه هزار سال در حالت امکان (مینوگیها) بودهاند. سپس اهریمن نور را دید و در صدد نابودیاش برآمد. اهوره مزدا که از سرانجام کارآگاه بود، قرار یک جنگ نه ساله را با او گذاشت، زیرا میدانست در پایان کار اهریمن شکست خواهد خورد.
اهریمن دیگر باره به تاریکی افتاد، و سه هزار سال در آنجا بیحرکت ماند. اهوره مزدا دراین فرصت سه هزار ساله دست به آفرینش جهان هستی زد، و جانوران سودمند و مشیک Mashik و مشیانگ Mashyanak (آدم و حوا) و از ایشان آدمیان را آفرید. سپس دوره سه هزار ساله آمیزش نور و ظلمت که آن را گمیزشن (Gumizeshn) گویند، آغاز شد و جنگ بین خیر و شر درگرفت.
در آغاز سه هزاره چهارم، سه هزار سال پس از ظهور نخستین انسان، زرتشت برای هدایت مردم قیام کرد. در هنگام ظهور او بیش از سه هزار سال از عمر دنیا باقی نمانده بود. در پایان هر هزار سال از سه هزاره چهارم تاریخ از نطفه زرتشت که در دریاچه چیچست پنهان است، از سه دختر، به ترتیب سه موعود آخر الزمان به نامهای: هوشیدر، هوشیدر ماه و سوشیانس ظهور خواهند کرد.
در هنگام زادن آخرین منجی یا فرجامین موعود که سوشیانس باشد، یعنی در هزاره دوازدهم، جنگ نهایی و قطعی بین خیر و شر در میگیرد و همه مردگان برمیخیزند و قیامت برپا میشود، و ستاره دنبالهداری به نام گوچهر (Gochihr) بر زمین میافتد و شعلهور میشود و همه معادن و فلزات گداخته میگردند، و چون سیل روان میشوند. آن مایع گداخته برای نیکان چون شیر گرم و ملایم خواهد شد. پس از شکست لشکریان اهریمن، اهریمن تا ابد در ظلمات فرو میرود زمین صاف و مسطح شده، از هر تیرگی پاک میگردد. این حالت را "فرشگرد (Erashkard) میگویند که به معنای تصفیه و تجدد و تمحیص است، و جهانی نو که جز نیکی و عدالت و راستی در آن حکمفرما نیست، به وجود میآید و جهانیان برای همیشه خوشبخت و کامران و رستگار خواهند بود.
زرتشتیان مانند پیروان ادیان ابراهیمی به معاد و بهشت و جهنم باور دارند. به اعتقاد آنها پس از مرگ، روح از تن جدا میشود و پس از سه روز به جایگاهی (عالم برزخ) انتقال مییابد، که باید حساب اعمال خاکی خود را در آنجا بازپس دهد. دفن مردگان دراین دین، به جهت اعتقاد به پاکی و تقدس آب و خاک و آتش جایز نیست. اعمال انسان پس از مرگ، به صورت دختری نورانی یا پیرزنی جادوگر و زشت نمایان میشود و در برابر داوران اخروی قرار میگیرد، و پس از سنجش اعمال، روح از پل صراط (چینوت: Chinvat) میگذرد؛ گناهکاران به دوزخ سرنگون میشوند که جایی است با سرمای شدید و ظلمات محض. تاریکی دوزخ چنان غلیظ است که میتوان با کارد آنها را برید! روانهای گناهکاران به زنجیر بسته شده و به دوزخ خانه دروغ کشانیده میشوند. سه روز عذاب دوزخ برابر با نه هزار سال دنیاست؛ اما بهشت برین، یا خانه نعمات جایگاه خوشی و آفتاب است که دیگر غروبی ندارد. روح انسان سعادتمند پیوسته صعود میکند تا به عالیترین مرتبهای میرسد که آن را "گروتمان"میخوانند و به معنای عرش اعلای خداوند و خانه نعمات است.
وحدتگرایی معنوی و هنری
اگر بخواهیم موقعیت ایران را در شرق مشخص کنیم، باید گفت که متفکران و هنرمندان ما همواره ایران در عالمی بینابینی "معنوی مادی" صیانت کردهاد. تعلق به "آیین فرهی" ممیزه روح ایرانی بوده است، که بعد از اسلام نیز در معنای قدسی "طریقت ولایت"تجلی کرده و استمرار و کمال یافته است. یکی از صفات برجسته فرهنگ ایران، جنبه ارتباطی و میانجیگری آن است. ایران دروازه مهاجرت و در معرض تاخت و تاز اقوام بسیاری بوده است. تمدنهای ما قبل آریایی فلات ایران، این سرزمین را از یک سو با تمدنهای بینالنهرین (مانند سومر) مربوط میکردند، و از طرف دیگر با تمدنهای دره سند، یعنی "موهنجودرو" و "هاپارا". اقوام آریایی که بین هزاره اول و دوم پ. م به فلات ایران کوچیدند و در آن ساکن شدند، ریشه در جامعه کهنتر داشتند که همان جامعه هند و ایرانی باشد. خویشاوندی زبان اوستایی با سنسکریت ودایی، وجود اساطیر و ایزدان مشترک، نشان میدهد که هندیها و ایرانیان اصیلترن فرزندان این قوم اولیه آریایی هستند.
نقشی که ایرانیان در ارتباط میان شرق و غرب داشتهاند، چندان ناشناخته نیست. ایران اولین قدرت جهانی آسیایی بود که با مهد تمدن غرب، یعنی یونان روبرو شد و گرچه بعد از پیروزی اسکندر زیر نفوذ یونان قرار گرفت، ولی اشکانیان و ساسانیان سنتهای کهن ایرانی را از نو احیا کردند. آیین ناشناخته مغان در سرزمین مادها و حضورشان هنگام تولد مسیح (ع) نقش مهمی که سلمان فارسی نزد پیامبر اسلام (ص) داشت، همتی که ایرانیان برای اشاعه دین بودا صرف کردند، نهضتهای پی در پی دینی که در این سرزمین برخاست، اثری که احتمالاً معتقدات ایرانی در سنت یهود و حتی در تفکر مثال انگارانه و ماهوی افلاطون گذاشت، نفوذ دامنهداری که آیین مهر در امپراتوری روم داشت، عشقی که ایرانیان به جذب و پرداختن و آراستن ادیان بیگانه به کار بستند، تأثیری که از راه هنر در غرب و در شرق گذاشتند، دامنه وسیع نفوذ ادبیات فارسی به مثابه زبان جهانی در سراسر آسیا، به فرهنگ ایران دو جنبه داد: 1) یکی گرایش به ارتباط برقرار کردن با فرهنگهای دیگر؛ یعنی اثر گذاشتن، تأثیر پذیرفتن و نفوذ کردن که ملازم یکدیگرند. 2) و دیگر قدرت ترکیب فرهنگ و هنر شرق و غرب آسیا.
این دو صفت، فرهنگ ایران را جهانی کرد. ایران و فرهنگ ایرانی توانست حلقه رابط میان آسیا و دنیای غرب باشد. از یک سو با هند و تمدنهای بودایی مرتبط شد و بلخ مرکز مهم اشاعه آیین بودا گردید، و از طرف دیگر به غرب روی آورد و معتقداتش مانند آیین مهر با مسیحیت به رقابت پرداخت، و از طریق مانویت به قلب مسیحیت رخنه کرد، و اوگوستینوس قدیس تحت تأثیر آن قرار گرفت. عجیب اینجاست که هنگام برخورد با غرب جدید، ما با فرهنگ تماس گرفتیم که به همین صف جهان گرایی آراسته بود؛ یعنی فرهنگ فرانسه و بعد انگلستان .
قابل ذکر است که اساساً میان دکارت و گفتار در روش درست راه بردن عقل "او و عقل فعال بوعلی و ملاصدرا و سهروردی نسبتی ذاتی در میان نیست. اساساً غرب بنا به نظر هانری کربن و ژیلبر، دوران تفکر جدید خود را از حقیقت دوگانه ابن رشدی آغاز کرد که اساساً برداشتی نادرست از تفکر ابن رشد بود. این تفکر ربطی به دنیوی کردن سرمشقها و ایدهآلهای قرون وسطی نمیتوانست داشته باشد؛ اما غرب او را چنین دید. بیتردید غرب اگر از سهروردی آغاز میکرد، و تخیل مثالی و نفوس ملکی و عقل فعال متفکران و حکیمان ایرانی مسلمان را مرجع تفکر خویش قرار میداد، هیچ گاه در فاجعه اومانیستی تمدن غربی و دوگانگی اندیشه مدرن فرو نمیغلتید. در حقیقت با تشریف ایرانیان به اسلام، تفکر فلسفی یونانی نیز روحی لطیف و مثالی پیدا کرد، به نحوی که پس از آن نیز روزنه تفکر اساطیری شاعرانه را گشود و باز گذاشت. سهروردی پس از ابن سینا و فارابی حکمت اشراق را ابداع کرد. حکمت اشراق علی رغم صورت ظاهر یونانیاش، در اصل بنیادی ایرانی و آسیایی و شرقی داشت. جمله تضادهای پنهان در آغاز تفکر اسلامی که از میراث یونانیت گرفته شده بود؛ تضادهایی که در تفکر غربی موجب نابودی عالم واحد قرون وسطی شد، در ایران اسلامی سرنوشتی معکوس یافت و در سنتز و ترکیب بزرگ تفکر ملاصدرا ادغام پذیرفت. دین، فلسفه، اشراق و عرفان در قالب یکپارچه تفکری عظیم یکی شد، و نیروی ادغام کننده تفکر ایرانی بر این دوگانگی چیره گشت.
سنتز فرهنگی و تمدنی همواره وجهه همت ایران بوده است. ایران حکم قانونی را داشت که تفکر عقلانی یونانی و اسلامی اشراقی و عرفانی را در وحدتی تجزیهناپذیر یکی میکرد. تفکر اسلامی شاید به اندازه مسیحیت زیر نفوذ یونانیت قرار گرفت، اما سرنوشت دیگری پیدا کرد و سرانجام به اصالت تفکر فرهی قومی خود وفادار ماند و این وفاداری موجب شد که ماده و میراث و ایدهآلهای کهن ایران در پرتو اسماء متجلی عالم اسلامی صورتی نو بپذیرند، و ایران تمدنی آسیایی بماند و دچار سرنوشتی فائوستی نشود.
البته ناسیونالستهای معاصر که منکر اسلام و این جنبه از تاریخ ایران هستند و به سبب انزجار ازهر آنچه اسلامی است، دست به سوی وهمی غربی از تاریخ باستان ایران دراز میکنند و به نوعی اسطورهزدگی دچار میشوند، به این نکته توجه ندارند که انکار اسلام، انکار چهارده قرن تمدن و تفکر ایرانی است. ایران- برخلاف نظر اینان- اسلام یعنی تجلی تام و تمام حقیقت را پذیرفت و به محمد و علی و فاطمه و ائمه اطهار صلوات الله علیهم عشق ورزید و در تکمیل و تلطیف فرهنگ اسلامی به لطف و فیض ربانی از تمام امکانات و نبوغ قومی خود مدد گرفت: قواعد زبان عرب را پیریزی کرد، بهترین تفسیرهای عرفانی را بر قرآن نوشت، فره ایزدی ایمان خود را همچون هالهای فروزان گرد سر ائمه اطهار بست، عشق به رستاخیر را که یکی از باورهای شاخص کهن روح ایرانی بود، در معاد اسلامی درک کرد، و سوشیانس منجی را در رستاخیر دوباره مهدی موعود بازیافت.
انکار این همه کوشش، تکذیب همت ابراهیمی نیاکان ماست که نبوغ خود را در قالب تفکر اسلامی به حد اعلی بروز دادند، و چشمه فیض اهورایی را به شکوه انوار نبوت پیوستند. انکار این همت، حکم این را دارد که ما آخرین حلقه زنجیر میراث ایرانی را نادیده بگیریم و کورانه به حلقه نخستینش که نسبت به آن بیگانهایم، دل ببندیم، غافل از اینکه آنچه را از آغاز تاریخ این تفکر متجلی شده، در همین زنجیره تسلسل نهفته است. و خاطره فرهی قوم ایرانی فضای شکوفانندهای است که همه گنجیههای روح ایرانی را از آغاز تا به امروز، در بطن خود گردآورده و نثار فرزندان با وفای خود کرده است. ارتباط با این فضا یعنی ارتباط با این فضا یعنی ارتباط با روح ایران، و این روح نیز خواه ناخواه در قالب تفکر اسلامی، شکفت و هنوز هم منشأ اثر است؛ زیرا ایران در اصل امانتدار حقیقت محمدی (یعنی چراغ عرفان در اسلام) بوده و به همین علت است که ایران عشق به اولیای معصوم آل محمد، و آخرین ظهور دنیوی اخروی آن را که مهدی موعود (ع) باشد، بر همه چیز مقدم دانست.
گرچه اقوام ایران باستان بیشتر از تبارهای نژاد آریایی بودند، اما زمینه فرهنگ و تمدنی ایرانیان به هزاران سال پیش از مهاجرت آریاییان به سرزمین ایران تعلق دارد. از اینجا یکی از ریشههای فکری و فرهنگی ایرانیان به سرزمینهای بینالنهرینی باز میگردد، و فرهنگ آریایی مزدایی موجب تطهیر و تزکیه نگاه تشبیهی- اساطیری اقوام سامی و بینالنهرینی شد. بنابراین فرهنگ کهن ایرانی ترکیبی از اندیشه دینی اساطیری اقوام سامی از نظر تقدم زمانی، و اندیشه دینی- اساطیری اقوام آریایی از نظر تأخر زمانی است، به همراه سنت ساکنان بومی کهنتر از عصر مهاجرت مانند آنچه از تمدن "سیلک" و مانند آن باقی مانده است.
ایرانیان در عصر عیلامیان، نخستین تمدن بزرگ را چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح، با مظهری چون "زیگورات چغازنبیل" شاهد بودند. افزودن خون تازه آریایی بر فرهنگ کهن سامی، و طلب و تمنای توحیدی و امداد الهی برای پذیرش کلام مقدس قدسیان و ایزدان حقیقی، در برابر درایش الهگان انسانوار و جانوروش بینالنهرینی و عیلامی، افقی نو و عالمی قدسی و اصیل را به روی همه گشود.
همه ترکیب و وحدت معنوی صوری و مادی، از ماده فرهنگ اساطیری عیلامی- سامی و صورت فرهنگی دینی آریایی- اوستایی، موجب شد ایرانیان در عصر هخامنشی همه فرهنگهای پیرامونی- از سند تا دانوب- را تسخیر کنند و موجب رهایی مردمان عصر از فرهنگ شرکآمیز امثال بختالنصر شوند. خدایان باطل شرق و غرب سرزمینهای ایران همه نسخ، یا ضعیف و ناتوان شدند و بسیاری از موحدان اسیر با نفوذ فرهنگ ایرانی نجات یافتند.
کوروش توانست دیوارها و برجهای عظیم بابلی را که مظهر عظمت شرک بود، تسخیر کند. اگر نبود مقاومت یونانیان در قرن پنجم پ.م شادی کار فرهنگ شرک یکسره میشد؛ اما به هر فرهنگ شرک بسیار تصعیف شد و بر این ماده، فرهنگ افرطی عقل اندیش یونانی سیطره یافت و نه تنها با اسطوره، بلکه با دین نیز جنگید. سقرط، افلاطون، ارسطو، اپیکور، زنون رواقی و افلوطین متفکرانی یونانیاند که حدود هزار سال فرهنگ جهان مدارانه را در بخش بزرگی از غرب و شرق تبیین و توجیه کردند و فلسفه را جایگزین دین و اسطوره نمودند.
گرچه فرهنگ دینی ایرانیان در آغاز توحیدی بود، اما این فرهنگ نیز به تدریج تحت تأثیر فضای شرک آمیز عصر، گرفتار ثنویت و دوگانه پرستی، و پس از دورانی از انحطاط به دست اسکندر مقدونی نابود شد، و دیگر نتوانست به طور کامل ظهور و بروز کند، و دولتهای کوچکتر اشکانی و ساسانی هیچ گاه به اصالت کهن بازنگشتند و هر دو به نحوی یونان زده بودند. هر چند ساسانیان در آغاز به حقیقت توحید بسیار نزدیک شدند، و به احیای دین کهن کوشیدند و سپس دچار پریشانی گردیدند، اما نکته آن است که ایرانیان هیچ گاه مانند مردمان بینالنهرین اسیر بتان و ایزدان باطل نبودند. اثری فراگیر از پیکرههای و شمایل بتپرستانه اساطیری در ایران دیده نمیشود، هر چند برخی آثار نمادین و رمزی از قدسیان در ایران بر اثر نفوذ فرهنگ شرک بینالنهرین دیده میشود، اما این بسیار اندک و محدود است.
از اینجا بناهایی مانند تخت جمشید، مانند باغها و برجهای معلق بابل، احتمالاً برای تفاخر در برابر قدسیان ساخته نشد، و هرگز آن عظمت ساختمانی بناهای مقدس بینالنهرین مانند زیگوراتها را نداشت، چنان که گورهای شاهان هخامنشی از جمله مقبره کوروش در پاسارگار نه به عظمت گور شاهان سومری، و نه به بلند اهرام مصر بوده است. گاو یا شیر و دیگر جانوارن ایران بت خدایان نیستند، بلکه کاملاً جنبه نمادین تنزیهی و غیرتشبیهی دارند. گاوهای آدم سر در مدخل کاخهای آپادانا دقیقاً تزیینیاند، مشابه اژدهای تشعیر و نقاشی مسلمانان چند قرن بعد. این پیکرهها که از نقشهای آشوری و بابلی و سومری تأثیر گرفتهاند، با تغییراتی متناسب با روحیه تنزیهی ایرانیان ابداع شدهاند.
هنر ایرانی به قدری از سرچشمههای گوناگون غیر از آشور و عیلام متأثر بوده است که برخی فیلسوفان و هنرشناسان رسمی غرب مانند هگل، آن را به عنوان "هنر آشکارا التقاطی"، یعنی مشتق از هنرهای دیگر و فاقد اصالت درونی تلقی کردهاند. البته بررسی سطحی هنر ایران، احتمالاً نتیجهای جز این به بار نمیآورد. سکوهای کاخهای ایرانی از معماری بینالنهرین، و پیکرههای نگهبان از اصل آشوری گرفته شدهاند، و دقت ماشین گونهای که در حکاکی جزئیات پیکرهها به کار برده شده، یادآور پیکرههای نقش برجسته آشوری است. تالارهای ستوندار احتمالاً از نمونههای معماری مصریان متأثر شده است. با این همه، شیوه ترکیبی این عناصر، و مواد گوناگون هنر کهن ایرانی، مجموعه واحدی پدید میآورد که کاملاً تازگی دارد و با هنر اقوامی که الهام بخش این عناصر بودهاند متفاوت است. ستون ایرانی چیزی نسیت که بتوان با ستون مصری یا یونانی اشتباهش گرفت، و در معماریهای پیشین نیز، کاخی به شیوه آپادانای ایرانیان دیده نشده است؛ چنان که تجرید معنوی نقوش نیز چنین است، و این همه ممیزه روح فرهی و مزدایی ایرانیان است که فراتر از مواد ترکیبی میرود و صورت بیسابقهای پیدا میکند. گرچه آثار معماران و هنرمندان یونانی، ساردی، مادی، مصری و بابلی در پیدایی هنر ایرانی حضور دارند، نهایتاً این هنرمند و استاد ایرانی که صورت واحدی به این عناصر میدهد. با این اوصاف، هنر ایرانی گرچه هنری تألیفی از هنرهای مختلف بود، اما نهایتاً به وحدت میگراید.
به هر صورت" خرابههای کاخ شاهی" در شوش و "تالار صد ستون کاخ تحت جمشید" و دیگر آثار هنری مانند طرح معماری "کاخ صد ستون" از مصر، "کتیبه کمانداران" شوش از آشور، و ساختمان کاخ تحت جمشید برفراز سکوهای وسیع و تزیین آن با کنده کاری، از آسیای صغیر گرفته شده است. و این نوعی کامل از هنر اختلاطی است، و همین اختلاط موجب میشود نویسندگان تاریخ هنر از قبول اصالت آن پرهیز کنند.
توین بی فیلسوف و مورخ معاصر انگلیسی در فلسفه تاریخ خویش، بحثی را تحت عنوان سنکرتیسم طرح کرده است. به عقیده او ، سنکرتیسم (اختلاط و تألیف صوری فرهنگها) از علائم دوران پایانی و انحطاط فرهنگها و تمدنهاست. آنگاه که فرهنگها روح خود را از دست دادند و مورد تهاجم صور مختلف فرهنگی قرار گرفتند، این عصر فرا میرسد. در حقیقت در تمامی دوران تألیف و اختلاط که دوره بحران است، حقیقت فرهنگها نیروی حیاتی خویش را از دست میدهد. به تعبیر علم الاسماء تاریخی، اسمی که این فرهنگها مظهر آناند متزلزل، و در بحران و در شرف پوسیدگی است، و بدین ترتیب عصر اعتلای فرهنگی به پایان میرسد و عصر تدافع و تحجر فرهنگی فرا میرسد، و این عبارت است از عصر مسخ فرهنگها. در این دوران، اختلاط و التقاط، سراغ فرهنگی که ضعیف شده میآید و بالنتیجه ترکیب فرهنگها به وقوع میپیوندد. فرهنگهایی که باطنشان را از دست دادهاند، نمیتوانند در برابر فرهنگهای دیگر مقاومت کنند. از این رو دچار اختلاط و التقاط فرهنگی میشوند.
نمیتوان گفت چنین فرهنگ و تمدنی، از صورت نوعی کدام تاریخ و فرهنگ تبعیت می کند؛ زیرا هیچ یک از صورتها رسوخ در فرهنگ اختلاطی ندارد. یعنی فرهنگ صورت اصیل خود را از دست داده، ولی وجهی و صورتی متزلزل در آن، میتواند قویتر از صورتهای متزلزل دیگر باشد. به عبارت دیگر این عصر، ظاهرپرستی و تظاهر فرهنگی است. در اینجا تفکر اصیل فراموش، و عمل بیفکر و ذکر اصیل انگاشته میشود. از جمله فرهنگها و تمدنهایی که چنین علائمی دارند، تمدنت و فرهنگ زرتشتی- ایرانی از عصر سلوکی تا ظهور اسلام است. در این فرهنگ اختلاطی گرچه فرهنگ دینی و اساطیری نسبت به فرهنگ یونانی غلبه دارد؛ اما این به معنی نسبت عموم و خصوص مطلق نیست، بلکه تداخل (نسبت عموم و خصوص من وجه) دو فرهنگ اساطیری و متافزیکی در میان است؛ تا آنجا که ایران این عصر را چون بسیاری از مناطق متمدن، "یونانی مآب" مینامند! این اوضاع مقارن با دوران انتشار فرهنگ یونانی و تمامیت تفکر نظری یونانی و پیدایش غلبه تفکر اختلاطی اسکندارنی است. 1
تفکر تنزیهی و فوق طبیعی هنر کهن ایرانی
همان حقیقتی که در دوران ماقبل یونانی شرق، برای هندی و چینی و ژاپنی و کرهای متجلی شده بود، در ایران و مصر و بینالنهرین، به وجهی دیگر از افق اساطیری، به روی بشر گشوده میشود. صورتهای هندسی منقوش با بیان رمزی و سمبلیک، که حکایت از "تفکر تنزیهی" ایران اساطیری دارد، بیانگر تفاوت عرضی این تجلیات و انکشافات حقیقت است، و این از ممیزات اساسی هنر ایران و وجوه تفاوت آن با هنر شرق آسیاست که بر "تفکر تشبیهی" مبتنی است، و از این جهت به تفکر تنزیهیتر بینالنهرین بیش از پیش نزدیک میشود؛ اما این بدان معنی نیست که هنر ایران از تشبیهی که به صورتهای تجسمی برسد، تهی باشد. صورت اهریمن و اهوره مزدا یکی در صورت حیوانی زشت و کریه، و دیگری در حالتی زیبا بیانگر تشبیهی است که مضامین اصلی هنرهای اساطیری ایران، از آغاز تا عصر هخامنشی را و بعد از آن تا عصر ساسانی با تغییراتی به وجود آورده است.
علاوه بر موارد فوق در این هنر، سیطره عالم فوق طبیعت، صورتها و چهرههای طبیعی را نیز تحویل به "صور مثالی و خیالی" کرده است، تا آنجا که با چهرههای عادی کاملاً متفاوت میشوند. حتی حیوانات و نباتان که به واقعیت نزدیکترند، حالتی غیرطبیعی به خود میگیرند و بسیاری از مرغها و حیوانات به صور فوق طبیعی در میآیند و واسطه زمین و آسمان میشوند. اساساً نقوش حیوانی در هنر اساطیری جهان زمینی را در خود نشان نمیدهند. و در حجاریها تصویرهای انسانی در آرامش و سکون و ثباتی خارقالعاده به سر میبرند. همه چهرهها شبیه به هماند، و تصویر شخص به خصوصی نیستند.
بعد از سیطره مادها بر آشور و عیلام قدیم، ایرانیان و اقوام سه گانه آنان، به تدریج موقعیتی فراتر از اقوام پراکنده مهاجر پیدا کردند. شصت سال پس از سقوط آشور، کورش به فتح بابل جدید یا همان آشور تحول یافته نایل آمد و پس از او جانشینانش داریوش اول و خشایارشا قلمرو امپراتوری و نظام شاهنشاهی ایران را به خاک مصر و آشور گسترش دادند، و طی دو قرن با قدرت داوم آوردند. پارسیان نبوغی فوقالعاده در سازش با اوضاع زمانه داشتند؛ آنها عقاید دینی خود را که مشتق از تعالیم مزدیسنایی و احتمالاً مهری و زرتشتی بود، همواره محفوظ نگاه داشتند و این ایمانی بود مبتنی بر ثنویت خیر و شر، که اولی در وجود اهوره مزاد (روشنایی) و دومی در وجود اهریمن (تاریکی) متجلی میگردید. از آنجای که آیین پرستش اهوره مزدا در آتشگاههایی سرگشاده اجرا میشد، پارسیان باستان کمتر اثری از معماری دینی از خود برجا گذاشتند، لیکن روح معماریهای باقی مانده دینی و غیردینی، همگی حکایت از بینش اساطیری آنها میکند، آیینهای اساطیری مانند جشن نوروز در آنها برگزار میشد، مانند مجموعه کاخهای تخت جمشید.
ابداع تصویر آدمی، به اعتقاد برخی نویسندگان، کاملترین جلوهگاه هنر ایرانی است؛ زیرا هم صورتی واقعانگارانه دارد و در عین حال رسمی و پرهیمنه است. این نحو پیکرتراشی ضمن بهرهگیری از سنت هنری بینالنهرین، اسلوبی ویژه خود دارد. این تأثیر از هنر بینالنهرین از عصر سلوکی تا ظهور اسلام به نحوی اختلاط یونانی زده میگراید. در هنر معماری تخت جمشید، اختلاط و تألیفی از سبکهای هنری "ایونیک" و "دوریک" ماقبل یونانی، و سوابق آثار هنری تمدن مادها مشاهده میشود. این سابقه بیشتر در سرستونهای تخت جمشید به وضوح دیده میشود. نقوش داریوش و سایر فرمانروایان نیز، تألیفی از نقوش آشوری، یونانی ولیدیایی است که از طرفی به نقوش باستانیتر ایران مربوط میشود. ترکیب و تغییرات در نشانه اهوره مزدا نیز یکی دیگر از نشانههای اختلاط فرهنگی دوره ماقبل یونانی مآبی است.
یونانگرایی ایرانیان
هجوم اسکندر در سال 331 پ.م که طالب وحدت و اختلاط فرهنگ ایران و یونان بود، آغاز اختلاط فرهنگ و هنر دینی و اساطیری ایران با فرهنگ و هنر متافزیک یونان است. آثار این هجوم در هنر عهد سلوکی به وضوح مشاهده میشود. بسیاری از حجاریها و مجسمههای این عصر به سبک یونانی گرایش پیدا کردند. جسمانیت و استقلال طبیعتانگارانه آنها چشمگیرتر مینماید. در حقیقت حضور اسکندر در ایران، پایان یک عهد و آغاز عصر جدیدی بود. 2
پس از سلوکیان، شاهان اشکانی که خود را "دوستدار یونانی" میخواندند، به تأثیرات هنر یونانی در ایران به نظر خصمانه نگاه نمیکردند. نقوش این عصر تحت تأثیر هنر یونانی، به نسبت زیاد به طبیعت نزدیک میشود و بیشتر محاکمات طبیعت و عالم واقع، و همچون هنر رومی به روایت زندگی شاهانه میپردازد. البته این بدان معنی نیست که هنر اساطیری قدیم، یکسره به تابعیت هنر یونانی و در حکم ماده هنر یونانی درآیند، بلکه در بسیاری موارد وجه اساطیری بر هنر ایران غلبه دارد، برخلاف هنر رومی که وجه یونانی بر وجه اساطیری آن غلبه یافته است؛ زیرا هیچ گاه اساس هنر یونانی که تجلی نیست انگارانه حقیقت یونانی در تفکر متافیزیک، و حضور خاص روح طاغوتی غرب در ساحت هنر است، نتوانست بر اذهان و عقول شاهان و مغان زرتشتی سیطره پیدا کند، برخلاف رومیان که دنباله تجارب عملی و همدلی و همسخن با یونانیان محسوب میشوند. 3
با توجه به مراتب فوق، هجوم هنر یونانی در سطح و ظاهر است، نه در عمق، و غالباً ناخودآگاه است. فیالمثل وقتی که رب النوع یونانی حرص عشق یعنی اروس (Eros)، در کنار سایر خدایان یونان و شاه و ملکه ایران، نقش میشود، به وضوح میتوان این تأثیر سطحی را مشاهده کرد. 4 در این فرهنگ اختلطی، گرچه فرهنگ دینی و اساطیری نسبت به فرهنگ یونانی وجه غالب است، اما این به معنی نسبت عموم و خصوص مطلق نیست، بلکه تداخل یعنی نسبت به عموم و خصوص من وجه، میان دو فرهنگ اساطیری و متافیزیکی است، تا آنجا که ایران این عصر را چون بسیاری از مناطق متمدن، "یونان مآب" مینامند.
به هر حال این دوره مقارن با دوره انتشار فرهنگ یونانی، و تمامیت تفکر نظری یونانی، و پیدایی و غلبه تفکر اختلاطی است و چنان که آمد، بارزترین نمونه فرهنگهای اختلاطی، فرهنگی اختلاطی (سنکرتیک) اسکندارنی است که جامعه همه فرهنگهای موجود در عصر خویش بود. در میان صورتهای مختلف فرهنگی، صورت نوعیه فرهنگ یونانی وجه غالب این فرهنگ است. البته آغاز فرهنگ و هنر اختلاطی ایران به عصر هخامنشی بر میگردد. آثار معماری باقی مانده از این عصر، نشاندهنده آن است که ایران محل برخورد فرهنگها و تمدنهای خاورمیانه و نزدیک، و از آنجا هنرهای مختلف اساطیری آن عصر بود؛ اما هنوز یونانیت عصر متافیزیک، سراغ ایرانیان نیامده است.