دکتر زهرا رهنورد ـ رئیس دانشگاه الزهرا(س)
هنر اسلامی محتاج نوآوری (Modernization) است تا با حفظ اصالتهای خود، در تولید و تنوع فرهنگسازی دنیای معاصر نقش نوینی ایفا کند. با رهیافت گفتوگوی تمدنها، میتوان با نگاه دوبارهیی به هنر اسلامی نگریست و به نکات تازهیی دست یافت.
هنر اسلامی یکی از ارجمندترین، شکوهمندترین و زیباترین دستاوردهای فرهنگی بشر است، دارای این مشخصات است:
1. از لحاظ مبانی و خاستگاههای فکری برخاسته از اسلام و مفاهیم قرآنی است.
2. هدف نهایی آن، دستیابی به معرفت حقیقت، تلطیف اشیا و زندگی و در نهایت وصول به توحید آن یگانه است.
3. برای دستیابی به این اهداف، ایجاد تنوع و تکثر زیبایی شناختی (Aesthetic) در صور حیات را مورد نظر قرار داده است.
4. هنر اسلامی در ارائه این صور متنوع زیباییشناسانه متکی بر سه محور زیر است:
الف: محور اول، محور عرفانی ـ دینی است. این محور اساس شکل زیباییشناسانه و محتوای هنر اسلامی است و عناصر اصلی عرفان و اعتقاد اسلامی را چون توحید، عدل اسلامی، جهان سرمدی آخرت، مفهوم انسان و معنای قرب یعنی وصل و یگانگی را دربرمیگیرد. (در آخرین کتاب خود به نام «حکمت هنر اسلامی» به آن پرداختهام).
ب. دومین محور، محور عملکردی (Functionalism) است. حول این محور، هنر اسلامی متوجه کارکردهای مفید واقعگرایانهی زندگی میشود و عمدتا ساخت و سازها، معماری و شهرسازی خاص اسلامی، ظروف و البسه را دربرمیگیرد و یا در مساجد، کاخها و دیوارنگارهها و... ظاهر میشود. با ذکر این مهم که در هر صورت محور عرفان اسلامی حتی امور عرفی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. خصیصهای عملکردی را نیز در برمیگیرد و به آن رنگ و معنایی دینی میبخشد.
ج. محور سوم، محور زیباییشناسی است که طی روندی خاص، عناصر طبیعت به عناصر دینی و سپس به «رمز» (Symbol) و «نماد» تصویری تبدیل میشوند. البته بدون اینکه برای هنرمند این روند واجد ترتیب زمانی باشد بلکه شهودی است که «طبیعت» و «عقیده» و «رمز» در آن واحد تصویر میشوند. در این جا با هنری سرشار از رمزهای باطنی و عقیدتی مواجهایم. باید بگویم در تحقیقات خود در قرآن کریم متوجه دو نحوهی دستیابی به معرفت شدم که ذیل واژههای «آیه» و «تسبیح» گسترش مییابد و من آنها را «نگرش آیهای» و «نگرش تسبیحی» نام نهادهام. این دو روش نه تنها شناخت هستی به معنای اعم، بلکه شناخت جامعه، تاریخ، طبیعت، انسان و بسیاری از پدیدههای دیگر را دربرمیگیرد؛ اما به نحو خاص خود و به احتمال قریب به یقین این دو نحوهی معرفت، روند زیباییشناسانه جهان را رمزی مینمایانند و به تصویر (Image) تبدیل میکنند.
در نحوه «نگرش آیهای» هنرمند از «واقعیتها» شروع میکند تا به معنای ماورایی و رمزی آنها دست یابد و این نهایتاً به «رمزنمایی» و «نمادگرایی» خاص هنر اسلامی میانجامد، چرا که آیه خود به معنای «نشانه» است: «ان فی ذلک لایه»: بدون شک در این نکته، نشانه است. (سوره 26، آیه 8) شاید بتوان گفت که این نگرش هم معرفت است و هم روش دستیابی به معرفت.
«نگرش تسبیحی» هنرمند «آیهنگر» به گونهای است که اشیا را حی و زنده و غوطهور در معرفت حق، سخنگو و سخنران و سرشار از حرکاتی درونی و بیوقفه میبیند. به قول مولوی:
ذکر تسبیحات اجزای جهان غلغلی افکندهاند در آسمان
البته باز به قول مولوی باید هنرمند از عالم جماد به عالم جان برود تا ذکر تسبیحات اشیای جهان را بشنود. این دو نحوهی نگرش که زیباییشناسی هنر اسلامی، به ویژه در نگارین و نمادین کردن اشیا متکی به آنهاست، به خصوص در دیوارهنگارها و موازییکها، خطاطیهای اسلامی، در مساجد و سایر مکانها و حتی با ترکیبی خاص در نقاشی مینیاتور وجود دارد. در پرتو این دو نحوه نگرش، روند تبدیل وحدت به کثرت و کثرت به وحدت نیز صورت میگیرد. مثلاً، یک برگ، یک درخت است و در همان حال یک انسان و در همان حال عضوی از جامعه عدل و در همان حال یک موجود در کل نظام هستی و در عین حال یک موجود در دنیای گسترده آخرت. همه شکل تجربی (Emprical-form) خود را از دست داده و به طور رمزی و نمادین حول «محور» هستی خداوند در تسبیح و عبادت و سجودند.
هنر اسلامی در تاریخ
و اما از لحاظ تاریخی، هنر اسلامی در آغاز تنها یک باور و عقیده بود با برخی از سنتهای جامعه شبه جزیره عربستان که عمدتاً آیینی و مناسکی و در مواردی شعری بودهاند. این عقیده (اسلام) دو تمدن بزرگ معاصر خود، یعنی «ایران» و «بیزانس» را که دو ابرقدرت دوران بودند، طی روندی که از تأثیرپذیری تا تأثیرگذاری ادامه یافت، در خود جذب کرد و از طریق این دو تمدن با تمدنهای بزرگ و ارجمند باستان، مثل تمدنهای مصر، بینالنهرین، هند و چین، یونان و روم نیز مواجه شد و شکل و معنای باورها و ارزشهای خود را به آنها داد و به آنها رنگ و جهت اسلامی بخشید. یعنی هنر اسلامی، به طور منحصر به فردی وارث تمامی تجربیات و دستاوردهای هنری و فرهنگی ماقبل خود است و حقیقتاً با سعهصدر و گشادهرویی با این فرهنگها و تمدنها مواجه شد و بدون اینکه در پی تخریب آنها برآید با قدرت و (به اصطلاح با) اتکاء به نفس، جنبههای مثبت فرهنگهای مذکور را پذیرفت و به آنها رنگ توحید و رمزگرایی خاص اسلامی بخشید. به طوری که در پایان سده دوم هجری، پس از مدتها تأثیرپذیری از تمدنهای مذکور، فرهنگ و هنر و تمدن اسلامی به صورت ناب و خالص پا به عرصه حیات نهاد و طی هزار سال، یعنی تا قرن سیزده هجری با لطف و زیبایی و عظمت زندگی کرد و از قرن 13 هجری ـ اواخر قرن 18 و اوایل قرن نوزده میلادی که مصادف بود با نضج سرمایهداری و یورش استعمار فرهنگی به جهان اسلام ـ فصل نوینی در هنر اسلامی شروع شد که با رهیافت گفتوگوی تمدنها جنبههای مثبت و جنبههای غربزدگی هر دو در آن وجود دارد. از آن رو که هنر و فرهنگ غرب نتوانست بر هنر اسلامی چیره شود، آمیزش و گفتوگویی با اتکا به مباحث زیباییشناختی غرب که به تدریج پس از رنسانس و به ویژه از اواخر قرن 19 شکل گرفته بود در کنار فرهنگ و هنر اسلامی آغاز شد؛ فصلی که از عصر پهلوی، متأسفانه جز گسستگی از تمدن و فرهنگ و هنر اصیل خودی برای ما حاصلی نداشت. روی آوردن هنرمندان به نوعی دنیاگرایی هنری، عدم تعهد و نوعی پوچی و نهیلیسم از مختصات کلی این دوران بود، اگرچه تکاپوهای نوآورانهی ارزشمندی هم به طور موازی ریشه میگرفت که به آن اشاره خواهد شد.
هنر ایران و گفتوگوی تمدنها
اگر با رهیافت گفتوگوی تمدنها، به هنر ایرانی ـ اسلامی نگریسته شود، در هنر اسلامی از آغاز تا 200 سال گفتوگوی زیباییشناختی و تصویری بین تفکر اسلامی و هنر ایران و تفکر اسلامی و هنر یونان و روم مشاهده میشود، اگرچه از آن پس همین گفتوگو پیوسته در سطحی دیگر بین هنر اسلامی و سایر حوزههای تمدنی چون اقوام ترک و سایر قومهای آسیای مرکزی و همچنین گفتوگو بین هنر اسلامی و هنر چینی مشاهده میشود که عمدتاً در نگارگری ایرانی ظهور یافته است که هنر دوران سلجوقی، هنر عهد تیموری و مکتب هرات از نمونههای موفق این گفتوگو هستند. در هر حال از زمان صفویه ـ قرن 10 هـ / 16 میلادی ـ با رفت و آمد ایرانیان و افرادی از حوزههای تمدنی دیگر به ویژه غرب این گفتوگو وارد مرحله جدیدی شد که نمونه آن «محمد زمان» است. آثار «محمد زمان» از جنبه زیباییشناختی نشانه دوری گزیدن از نگارگری سنتی اسلامی، یعنی مینیاتور و تقلید از هنر غرب و به رهیافت گفتوگوی تمدنها، نمونهای از گفتوگویی ناموفق است. کمالالملک و هنرمندان «صنایع مستظرفه» نیز در روند رفت و آمد به غرب طبیعتگرایی و پرسپکتیو کمپوزسیون و رنگ و نورپردازی آن شیوه را وارد نقاشی ایرانی کردند. این هنرمندان نمونهای از گفتوگویی موفقاند که سبک نوینی را در نقاشی بنیاد نهادند و ضمن وفاداری به عناصر زیباشناختی بومی و اسلامی و آداب و سنن ملی و محتوی مردمی ـ اسلامی، زبان و بیان جدیدی را در قالب رئالیسم ارائه دادند.
نقاشی گل و مرغ و آثار هنری دوره قاجار در تمامی وجوه نقاشی و معماری و کمپوزسیون و رنگ، اگر از دیدگاه گفتوگوی تمدنها تجزیه و تحلیل شود، نمونه موفق و بسیار زیبایی از گفتوگوست، یعنی ترکیبی از هنر رومی و یونانی با اعجاب هنر اسلامی ـ با حضور رنگهای زندهتر و تا حدودی دنیوی و ابداع پرسپکتیوی خاص. در تاریخ هنر ایران در عصر پهلوی سه جریان: گفتوگوی بین تمدنی در هنر، ادامه سبکهای سنتی هنر اسلامی، و در کنار غربزدگی و خودباختگی، به عنوان سه نوع گرایش هنری مشاهده میشود. در روند حرکت اول یعنی گفتوگوی بین تمدنی، آثار هنری بدیعی پا به صحنه گذاردند که عمدتاً مربوط به دیالوگ بین هنر و فرهنگ اسلامی با هنر مدرن غرب است. شاید زیباترین و ماندنیترین سبکی که در این روند پا به عرصه گذاشت، مکتب مرحوم ضیاپور و پیروان او و مکتب سقاخانه بود. مکتب ضیاپور با الهامپذیری از هنر بومی و محلی اقوام ایرانی و صور تجریدی آنها ـ از جمله گلیمها و قالیها و نقوش آن ـ در گفتوگو با سبک آبستره غرب و مکتب سقاخانه، با الهامپذیری از عناصر مذهبی تشیع که در سقاخانهها نمود و تجلی پیدا کرده است و با گرتهبرداری از سبک رایج غرب در اواسط دهههای 50 و 40 یعنی مکتب پاپ آرت غربی پا به عرصه تاریخ هنر ایران نهاد که تا به امروز نیز با درخشش و به صورتهای متنوع به حیات خود ادامه میدهند.
هنر غرب در گفتوگوی تمدنها
البته باید اذعان داشت که در گفتوگوی بین تمدنی هنرها، هنرمندان همیشه پیشگام بودهاند و در این خصوص جریانی از گفتوگوی بین غرب و شرق در قرن 19 میلادی موجد نوآوری ویژه و عصر نوینی در هنر غرب بوده است. هنرمندان بزرگ چون «ون گوگ» با تأثیرپذیری از ژاپن، «ماتیس» با تأثیرپذیری از مینیاتور ایرانی و «پیکاسو» با بهرهمندی ا تمامی فرهنگها و تمدنها، به ویژه ایران و آفریقا و قبایل نخست، به نوآوریهای شگفتی پرداختهاند که به آن اشاره خواهد شد. با این دوره جدید، ذهنیتگرایی خاص شرقی (بدون وجوه دینی آن) دستمایه اصلی هنرمندان شد تا خود را از اسارت طبیعت و تقلید ارسطویی از آن، رهایی بخشند، اگرچه تکنولوژی و عکاسی و ماشین سرعت و پیدایش مواد نوین و همچنین جنگهای جهانی و دستاوردهای غمانگیز حاصلهور شد سرمایهداری نیز به نوبه خود، علاوه بر تأثیرات هنر شرق، هنر مغرب زمین را تحت تأثیر قرار دادهاند.
اسلام و ریشههای نوآوری
نوآوری در درجه نخست، در بطن نگاه پیشتاز و آیندهنگر و راهحلجوی اسلام و قرآن نهفته است. در اسلام مفهوم «نو» پیش از اینکه دارای معنای زمانی باشد، دارای مفهوم وجودی و فکری است. اصطلاحاتی چون «اساطیر الاولین»1 (داستانهای پیشینیان) یا «انقلبتم علی اعقابکم»2 (بر پاشنههای خود چرخیدید و به گذشته رو کردید) هر دو به ذم نوعی کهنهگرایی میپردازند؛ یعنی کهنهگرایی را به عنوان یک «روش» مذموم میشمارند. این معنا در صورتی بهتر تفهیم میشود که به مفهوم واژهی «حی» ـ به معنای «زنده» ـ که تازگی و طراوت و حضور را در بر دارد توجه کنیم.
خداوند در سوره یاسین میفرماید: «لینذر من کان حیا» (تا پیامبر آن کسانی را که زندهاند بیم و هشدار دهد)؛ طراوت، زندگی، جوشیدگی، بالیدن و حضور داشتن معنایی نو و تازه در اسلام است. و در جای دیگر میفرماید: «یرید الانسان لیفجر امامه»3 (انسان مایل است که پیش روی خود را بشکافد)؛ حتی اگر آینده سخت و چون سنگ و فولاد باشد، انسان مایل است که آن را بشکافد و پیش رود.
اما قرآن غیر از این مفهوم (نوآوری) مفهوم دیگری را نیز ـ که مکمل مفهوم قبلی است ـ ارایه میدهد. چنانچه قبلاً اشاره شد، نگاه قرآن به هستی به گونهای است که به عنوان گامی در جهت دستیابی به معرفت حقیقی، واقعیت بیرونی و طبیعت را ارج مینهد و در عین حال نیز مصراً دعوت میکند که تنها به طبیعت و واقعیت تاریخی و اجتماعی و طبیعی اکتفا نشود. بلکه این واقعیت بهانه و قدمی باشد برای قدمهای بعدی، شناخت دقایق و حقایق برتر:
غیر از این معقولها معقولها یابی اندر عشق هر فرو بها
با عشق و جهتگیری به سوی والاترین هدفها، معقولات حیرتانگیزی هویدا میشود، یعنی هنرمند مسلمان مجبور نیست صرفاً طبیعتگرا (Naturalist) و واقعگرا (Realist) باشد، بلکه ذهن، روان و باورهای او باید با اشیا و پدیدههای بیرونی و درونی به طور فعال مواجه شود.
قرآن کریم، در قصه موسی(ع) مقوله و یا واقعیت بیرونی «مار» را در شرایط مختلف، و به صورتهای متفاوت تشریح میکند و موسی(ع) عصای خویش را گاه اژدها و گاه ماری کوچک و ضعیف میبیند و همچنین «ثعبان» در مواردی دیگر. قرآن کریم به یک واقعیت، از زوایای مختلف مینگرد تا بتواند حقیقت را بیان کند؛ چرا که اصولاً اشیا، حوادث و واقعیتها، «نشانه» و «آیه»اند و من نیز «آیهنگری» را از همین جا اصطلاح کردهام.
غرب و هنر مدرن
اینک بد نیست تا به هنر مدرن غرب نیز توجه کنیم. قبلاً باید بگویم که هنر مدرن از سویی دارای یک جوهر اصیل و عمیق است و از سوی دیگر بسیاری از نمونههای کاذب یا نمودهایی که به قرن بیستم و شرایط اقتصادی ـ اجتماعی آن مربوط است، پایههای دیگر این هنر را تشکیل میدهند. من اینجا به همان جوهر اصلی اشاره میکنم؛ آن انقلاب هنری و تئوریکی که در ربع آخر قرن نوزدهم سبب شد تا هنرمندانی مانند ماتیس، ونگوگ، گوگن و حتی پیکاسو4 به این نتیجه برسند که باید به نگرش شرق یعنی ایران، مصر، آفریقا و حتی نگرش بدوی بپردازند؛ یعنی نه تنها از لحاظ شکل، بلکه از لحاظ بینش و نگاه نیز متحول شوند و از اکتفا به طبیعت و واقعیت که تنها بخشی از معرفت و زیبایی را مهیا میکند و بعدی از ابعاد اشیا را دربرمیگیرد (و نه تمامی ابعاد درونی و محتوایی آنها را) بپرهیزند؛ و این، به گمان من یک انقلاب بزرگ فکری بود، چرا که هنر غرب جز در دورهای کوتاه، نوعاً طبیعتگرا و واقعگراست و این باز میگردد به ریشههای «کرتی»، «یونانی» و «رومی» هنر غرب؛ این نگاه جدید به اشیاء، صرفنظر از جنبههایی که بعدها به آن افزوده شد، به خودی خود، اساسیترین پایه هنر معاصر غرب را تشکیل میدهد، به طوری که اکنون، حتی در دوره «نئورئالیسم» یا «سوپررئالیسم5 که غرب به نوعی واقعگرایی مجدد دست یافته است، این واقعگرایی باز هم واجد همان محور انقلابی اصلی است، یعنی مکاشفهای از دنیای پوچ و دردمند و پراضطرابی که انسان معاصر غربی با آن روبهرو است، یعنی سوپررئالیسم هم، با واقعگرایی یونان و روم و رنسانس، بیگانه است. پستمدرنیسم نیز با نقادی بیرحمانه نسبت به مدرنیسم و علیرغم انتقاد به بیگانگی مدرنیسم و هنر مربوط به آن، با طبیعت انسان، باز همچنان ذهنیتگرایی را جوهره اصلی خود قرار داده است، و نظر «لیوتار» متفکر پستمدرن که میگوید هنر پستمدرن، به تصویر کشیدن نادیدههاست نیز گویای آن است.
از این ویژگی و مفهوم نوآوری که در اسلام و غرب بدان اشاره شد بگذریم، قدم گذاشتن هنرمند مسلمان به وادی نوآوری باید واجد دقتها یا بهتر بگویم علایقی باشد.
اولاً نوآوری بدون حفظ تسلسل تاریخی و فرهنگی خودمان و بدون استفاده از منابع فرهنگی و هنری بیمعنا بلکه بیریشه و فرسایشی است.
ثانیا، در نوآوری، عدم تقلید و تبعیت و تکرار و مکررات غرب، جزو اصول است. یعنی باید به همان شیوه صدر اسلام، و با دیدی مستقل به حوزههای تمدنی نزدیک شد و با آنها به گفتوگو پرداخت تا «هویت»ها حفظ شود.
ثالثاً در نوآوری مثبت به جاست که آرمانهای اسلام و ارزشهای خاص اخلاقی و تعهدات انسانی مدنظر قرار گیرد. البته به گونهای که هنرمند را در منگنه «دیکته» کردن نگذارد، و دستور از بالاتر را متبادر نکند، بلکه به صورت دورنجوش تحقق یابد.
رابعاً حضور در متن جریانهای فکری زمانه در هر عصر و هر نسلی، از مفاهیم «زمانی» نوآوری است و خود به خود بر فلسفه هنر و زیباییشناسی تأثیر میگذارد و نباید از آن غافل بود.
خامساً نوآوری یک ضرورت است. از آن رو که امروز با مضامین جدید و با شرایط تازه و با سرچشمههای زیباییشناسی نوینی در سطح جامعه معاصر اسلامی خودمان ـ در قرن 15 هجری و قرن بیستم مسیحی ـ روبهرو هستیم. این مبانی زیباییشناسی که بسیار پراهمیتاند، به لحاظ شکل و مضمون بر هنر اثر میگذارند. در اینجا میتوان به چند سرچشمه جدید زیباییشناسی که در وجود هنر مدرن و نوگرایی مؤثرند اشاره کرد:
دنیای امروز عصر پیشرفت شگفتآور تکنولوژی است. تکنولوژی نه تنها چهره شهرها، لباسها، نوع زندگی و حتی مفهوم زمان را دستخوش دگرگونی کرده و زیباییشناسی جدیدی را ارائه کرده، بلکه در کنار منابع دیگر، یکی از سرچشمههای جدیدی زیباییشناسی است. نمیخواهم تندروی ساختگرایانی چون «پاوزنز» و «گابو» را تکرار کنم، بلکه در حد خود باید به آن توجه کرد و از عناصر ساختی و امکانات فنی آن در هنر بهرهمند شد.
سرمایهداری حول خود مضامین زجرآوری را به وجود آورده است. دنیای جنگهای هستهای، موشکها و بحرانهای سیاسی، دنیای اضطراب و نگرانیهای روحی است، و در عین حال دنیای حقطلبیها، مبارزات و انقلابها که به خودی خود سرچشمه زیباییشناسی و مضمونی جدید است که انقلاب اسلامی ایرانی یکی از آنهاست.
دنیای امروز، دنیای گناهکاریهای شگفت و دهشتزاست، دنیای امروز دنیای فداکاریها و ایثارهای بزرگ است، دنیایی است که در آن، خیر و شر، طبقهبندی و بیان جدیدی یافته است و تناقضنماها (پارادوکسها) بیداد میکنند.
دنیای امروز، فقر اخلاق و تورم سرمایه را در کنار هم جمع کرده است. در جهان امروز، قهرمانان جدیدی پا به عرصه نهادهاند که اگر چه از میراثبران قهرمانان قدیماند، ولی چهرهای معاصر دارند.
امروز زن جدیدی پا به عرصه نهاده است؛ زن دردمند غرب و زن سنتی و توسریخور شرق، در مقابل خود، زنی قهرمان، خردورز، جسور، اخلاقی و کارآمد را میبیند.
هنر اسلامی یا باید به صورت انفعالی باقی بماند، یا پا به عرصه میدان گذارد و با بیانی نو و با حفظ ویژگیهایی که ذکر شد، مجد و عظمت گذشته را احیا کند و در عرصه تعالی فرهنگ بشری نقشی در خور را به عهده بگیرد.