سعید فائقی
روزی که کارل مارکس تضاد کار و سرمایه را مطرح میکرد و از اقتصاد به عنوان زیر بنا سخن میگفت و تنها راه رسیدن به جامعه عادلانه را تضاد دائمی کارگر و سرمایهدار تلقی میکرد که سرانجام با پیروزی کارگران و بنا نهادن جامعهای جهانی بدون استثمار و بهرهکشی تحقق یافت اصلا تصور نمیکرد در آغاز قرن ۲۱ حتی نئومارکسیستها هم اذعان کنند تضاد جامعه جهانی، فرهنگی است و اقتصاد برتر از آن شیوه تولید آسیایی. تئوریسینهای مارکسیستی به دلیل عدم تطبیق جوامع آسیایی با تئوریهای ایشان ناچار در تحلیلهایشان آسیا را جدای از دنیای غرب مورد بررسی قرار میدادند اما اکنون پس از یک قرن شاهد آن هستند که نه اقتصاد، بلکه فرهنگ زیربنایی جامعه را شکل میدهد و نبرد تمدنها و فرهنگها، تضاد جدید دنیاست.
البته دنیایی که عشق را به آن راهی نیست و در آن همه چیز براساس تئوری توطئه شکل میگیرد. غرض از این مقدمه ورود به بحثی است درباره اقتصاد فرهنگی و فرهنگ اقتصادی؛ جهان کاپیتال و سرمایهداری با غفلت از فرهنگ اکنون با غولهای اقتصادی روبهروست که ریشه در فرهنگ و آن هم فرهنگ آسیایی دارند و سردمداران آن کشورهایی چون چین در بلوک مارکسیستی و ژاپن و کره در بلوک کاپیتالیستی هستند. در این میان و در منطقه نفتی خاورمیانه، ایران تنها کشوری است که اسلام شیعی را دنبال میکند و از یک تمدن تاریخی برخوردار است و از نظر جغرافیایی در منطقهای واقع شده که اقتصاد قدرتمند شرق را به غرب وصل میکند و شاید در میان کشورهای آسیایی تنها کشوری باشد که هم از موقعیت ممتاز جغرافیایی برخوردار است، هم دارای ذخایری غنی است و هم فرهنگ پرباری دارد.
حال باید دید چرا کشوری با این همه توانمندی، نتوانسته است در اقتصاد دنیا جایگاه مناسبی کسب کند. ایران دو سال قبل از کره صنعت خودروسازی را آغاز کرد، ولی امروز کره کجاست و ما کجا؟ بازرگانان ما از سالهای دور به امر تجارت مشغول بودهاند و جاده ابریشم با توجه به موقعیت خاص ژئوپلیتیک ایران از قدمتی چندین هزار ساله برخوردار است، پس چرا ما هنوز که هنوز است راه تجارت را خوب یاد نگرفتهایم؟ چرا فرش ایران که غایت هنر و تکنولوژی بشری است، هنوز در صنعت ما نهادینه نشده؟ تضمین کیفیت در بافت فرش چنان است که بافنده هنرمند باید با اولین گره آخرین گره را نیز در ذهن در جای خود بنشاند و طراحی کند چرا چنین کنترلی به سایر صنایع ما منتقل نشده؟
آیا میتوان گفت که اگر امروز پس از حدود ۴۰ سال، ایرانی توانسته است صاحب تکنولوژی غنیساز شود فقط به خاطر فرهنگ غنیسازی نیست بلکه به خاطر آن است که ما تحت فشار جامعه جهانی قرار گرفتهایم؟ انرژی هستهای تنها تولیدی است که انسان به خاطر آن باید اول خود را مدنظر قرار دهد، یعنی تولیدکننده در صف اول انتقال مشکلات قرار دارد نه مشتری و همین موجب میشود او از فرهنگ بالایی برخوردار شود. درسایر تولیدات، تولیدکننده همواره دیگری را مدنظر قرار میدهد اما درفرهنگ انرژی هستهای، این خود اوست که مهم است، به همین دلیل بالاترین کنترلها به کار گرفته میشوند تا این فرهنگ جدید صنعتی، زاده شود.
آیا میتوانیم استنباط کنیم که مشکل دنیای مدرن با ایران، نظامی نیست بلکه جهان میخواهد ایران از این فرهنگ برخوردار نباشد؟ به راستی اقتصاد در فرهنگ ما چه جایگاهی دارد؟ هزاران قطعه، قصیده، رباعی، غزل، مثنوی و... سرودهایم و همه هم عرفانی. جایگاه اقتصاد در زبان ما کجاست؟ نه این است که همواره یاد گرفتهایم ثروت مذموم است؟ نه این که یاد گرفتهایم توجه اهل دنیا به ظاهر افراد است؟ نه این که همواره فروتنی و افتادگی و اخلاق را در فقر جستوجو کردهایم؟ فرهنگ کمالگرای ما همواره دنیا را در مقابل چشمان ما مذموم جلوه داده است. ادبیات این مرز و بوم پر است از مفاهیم و تصاویر منفی از زندگی. ادبیات ما پر است از جدال و جدل درویش و توانگر.
اقتصاددانان ما همگی آرمانگرا هستند و در رویای آرمانی خود غرقند. جبران خلیل جبران جمله معروفی دارد که شعار انتخاباتی کندی شد و آن این بود که نگویید «مملکت برای من چه کرده است بگویید ما برای مملکتمان چه کردهایم» در فرهنگ ما ملت در مقابل مملکت چه وظیفهای دارد؟ اصلا منشوری برای این امر تهیه کردهایم؟ اصلا اگر ملتی در مقابل جامعهاش متعهد نباشد آیا میتواند ثروتی تولید کند؟ آیا در چنین نظامی سرمایهای به وجود میآید تا تبدیل به صنعت شود؟ در فرهنگ گذشته، شاهکشی، وزیرکشی، ولیعهدکشی، کور کردن شاهزادگا ن، پدرکشی و پسرکشی در میان حاکمان اصل بوده. آیا در چنین نظامی امنیتی وجود داشته تا سرمایهای در آن رشد کند؟
به قول پروین اعتصامی: آن پادشه که ملک رعیت خورد گداست. آیا در تاریخ ما پادشاهی را سراغ دارید که ملک رعیت را نخورده باشد؟ آیا اصلا برای رعایا ملکی بوده یا این که هر آنچه بوده متعلق به شاهان بوده است؟ آیا با این فرهنگ چیزی به نام مازاد تولید وجود خواهد داشت که منتهی به ثروت و سازندگی شود؟ سالهاست که در حوزههای علمیه این مرز و بوم، درس مکاسب تدریس میشود. آیا پس از مرحوم صاحب مکاسب و چند حاشیه که توسط دیگر بزرگان بر آن افزوده شده، کار جدیای صورت گرفته است. مرحوم استاد مطهری را همه قبول داریم. در کتاب اقتصاد اسلامی این بزرگوار سوالاتی وجود دارد که هنوز روی آن کار نشده؛ آیا اینها به تربیت ناقص فرهنگی ما باز نمیگردد؟
در دهه ۵۰ که اوج مبارزات چریکی بود، کتاب اقتصاد به زبان ساده در بین دانشجویان آن دوره دست به دست میشد. به دلیل اینکه در تربیت دینی و مکتبی خود چیزی نداشتیم این کتاب مارکسیستی ملکه ذهن همه ما شده بود. نسل مبارز آن روز خواهان اقتصاد انقلابی بود که ما نداشتیم. استاد علامه مرحوم آیتالله احمدیمیانجی که زمانی از سوی حضرت امام ماموریت داشتند بر مصوبات دولت نظارت کنند، بر خود فرض دانستند که در خصوص مالکیت خصوصی در اسلام قلم بزنند و در آن زمان چه شجاعانه به این امر پرداختند. خدایش بیامرزد، ایشان آغازگر راه بودند ولی این راه ادامه پیدا نکرد.
سعدی در حکایت آن بازرگان که در کار تجارت سفرهای بسیار کرده بود در نهایت به این جمله میرسید که گفت چشم تنگ دنیا دوست را/ یا قناعت پر کند یا خاک گور. امام محمد غزالی در کیمیای سعادت در اصل ششم نوشته است مال برای زندگی ضرورت دارد چون از آن چاره نیست. اگر انسان مال نداشته باشد، درویش است و درویشی به کفر میانجامد و اگر توانگر باشد، موجب بطر و سرمستی میشود در ادامه میافزاید توانگر را دو حالت است، یکی بخل و امساک و دیگری بخشش و سخاوت و بخشنده نیز ممکن است به دو حالت بخشندگی کند که یکی از اسراف و زیادهروی است و دیگری اقتصاد و میانهروی که اولی ناپسند و دومی پسندیده است.
اگر سخن غزالی را سرلوحه قرار دهیم، یک بحث علمی و مهندسی شده را پیش گرفتهایم: مالاندوزی ضرورت جامعه است اما با اقتصاد میانهروی یعنی تربیت اخلاقی میتوان از تکاثر آن جلوگیری کرد. متاسفانه ادبیات ما سرشار از تضاد علم و عشق است. در ادبیات ما تذهیب اخلاق و تزکیه نفس در مقابل خدمت دنیا قرار گرفته ما یا به عشق آسمانی پرداختهایم یا عشق زمینی را هدف گرفتهایم. هیچ گاه پلی از عشق زمینی به آسمانها نزدهایم. یا صددرصد فیزیکی بودهایم یا صددرصد متافیزیکی. دنیای امروز، مدیریت و مالکیت را از هم جدا کرده است. ما در خصوصیسازی که لازمهاش آزادسازی است، مدیریت را نادیده مییگیریم و مالکیت را اصل قرار میدهیم.
این تضاد فرهنگی در تبلیغات کالا و خدمات نمود بسیار یافته است. در جامعهای که به حق اصلاح الگوی مصرف و کار و همت و تلاش راهبرد اساسیاش قرار داده شده مسابقه عجیبی در تبلیغات کالا و خدمات برای زندگی بورژوازی به راه افتاده است. همگان از طریق آگهیهای تجارتی مصرف بیرویه را هدف قرار میدهند. تمثیلها و مثلهای غنی فرهنگی ما ملعبه مصرف تجاری و آگهیهای تبلیغاتی میشوند. ما اقتصاد تولید را رها کردهایم و اقتصاد پولی را وجهه همت خود قرار دادهایم. سالهاست همه مباحث ما به تورم، حجم پول، شبه پول و... ختم میشود، انگار یادمان رفته اقتصادی شکوفا میشود که متکی بر تولید باشد و ملتی سرافراز خواهد بود که تولید ملی بالایی داشته باشد.
غرض این نیست که از اقتصاد پولی غافل شویم، بلکه در کنار آن باید اقتصاد تولیدی را هم هدف قرار دهیم. در این صورت با اقتصاد ریاضی سروکار خواهیم داشت، نه با اقتصاد احساسی و رویایی. برنامههای ۵ ساله ما پر است از کلمات زیبا و رویایی اما از محاسبات و کمیتها و اهداف کمی کمتر استفاده کردهایم. اگر مهندسی فرهنگی کرده بودیم میتوانستیم یکپارچگی اقتصاد را بیشتر حفظ کنیم. اگر فرهنگ خودتوانی را نهادینه کرده بودیم تولید ملی بالایی داشتیم. سالهاست شعار اقتصاد بدون نفت را تکرار کردهایم. اگر روزی مرحوم دکتر مصدق از چنین تاکتیکی استفاده کرد، اولا آن روز نفت مزیت اقتصادی ما نبود و ثانیا مبارزه ملی شدن نفت و تحریم اقتصادی به خاطر نفت را پیشرو داشتیم.
اما از سالهای دهه ۳۰ تاکنون شعار اقتصاد ما اقتصاد بدون نفت بوده است، غافل از اینکه نفت مزیت ماست و همسایه عرب ما، قطر با استفاده از همین مزیت تولید سرانه خود را تا یکصد هزار دلار در سال بالا کشیده است. تولید سرانه قطر حدود ۲۰ برابر هر ایرانی است. عربستان لم یزرع امروز سومین صادرکننده گندم و هندوستان دومین تولیدکننده گندم در جهان است. عربستان با استفاده از مزیت نفت سراسر کشور خود را به سیستم آبیاری قطرهای مجهز کرده و هندوستان با استفاده از مزیت نیروی انسانی. وقتی روششناسی تربیت و فرهنگی تعریف نشده و مهندسی فرهنگی به طور مطلق صورت نگرفته باشد طبیعتا احساس جایگزین آنها میشود و کمالگرایی در تضاد با توسعه اقتصادی سازوکار خود را به کار میبندد.
مرحوم مصدق در کنار ملی کردن صنعت نفت کار بزرگی انجام داد که خیلیها تصور میکنند موجب سقوط دولت مصدق همان بود: مبارزه او با مواد مخدر. میگویند ۴۰ درصد درآمد آن روز دولت از امتیاز توزیع تریاک بود و مرحوم مصدق در تنگنای تحریم اقتصادی یک حرکت مکتبی انجام داد شاید شاهزادگان به دلیل آن که در راس تجارت تریاک قرار داشتند بر او شوریدند. اما او این کار بزرگ را به انجام رسانید و جالب است که در اوج بیارزی مملکت حج را سهمیهبندی نکرد و ارز مورد نیاز حجاج را تامین کرد. هزینه مخارج آن روز بر بودجه دولت حدود ۲۰ درصد فشار تحمیل کرد اما آن انسان فرزانه فرهنگ و اصول را فدای چند درصد تورم و اقتصاد پولی نکرد. آیا ما در این سالها بسیاری از اصول خود را فدای اقتصاد پولی نکردهایم؟
قید و بندهای شدید سیاست پولی، موجب شده سالانه میلیونها دلار ارز از مملکت خارج شود، آن هم در شرایطی که میتوان با اعمال سیاستهای درست گردشگری نه تنها از خروج ارز جلوگیری کرد بلکه میلیاردها دلار درآمد نصیب کشور کرد. کاری که امروز همسایه ما ترکیه به آن مبادرت کرده است. جالب است که در تابلوهای تبلیغاتی پایتخت گاه مشاهده میکنیم تبلیغات مناظر طبیعی ترکیه بر تابلوها نقش بسته در حالی که برای شناساندن کشور خودمان به مردممان از لحاظ فرهنگی بسیار کم کار کردهایم. کشوری که به قدمت جاده ابریشم، بازار داشته هنوز برای اقتصاد خود بازار ملی تعریف نکرده است. ما فرهنگ ملی خود را آماج فرهنگ بیگانه قرار دادهایم. شاید این سخن با جهانی شدن در تضاد و تعارض باشد اما حافظ قرنها قبل گفته: آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد. این درد فرهنگی ماست، باید خود را بشناسیم و روی پای خودمان بایستیم.