تاریخ انتشار : ۰۳ آذر ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۱  ، 
کد خبر : ۱۸۳۳۶۱
گفت‌وگو با تصویربردار جانباز سیدحمید بهمنی

تسلیحات هسته‌ای غرب «چشمانم» را نمی‌بندد

ناصر بهرامی‌راد - احسان مقدم مقدمه: ‏وقتی از علاقه‌اش به دوربین می‌گوید، منقلب می‌شود، صدایش به لرزه می‌افتد، عینک دودی‌اش را که برمی‌دارد تا اشک‌ها را پاک کند، چشمان ورم کرده و خون نشسته‌اش ادامه سخن را پی‌می‌گیرد. جمله «می‌دانم روزی شفا می‌گیرم» را آنقدر محکم ادا می‌کند که رشته مصاحبه از دستمان درمی‌‌رود و بقیه زمان را به گپ گعده می‌گذرانیم. سیدحمید بهمنی تصویربردار صدا و سیما در اثر جنایت آمریکا و انگلیس در عراق و استفاده از سلاح‌های اتمی، جانباز شده و دو چشمش را از دست داده. برای همین سرافراز و مدعی است، خطاب به آنها می‌گوید: شما مقررات بین‌المللی را شکسته‌اید و با سلاح‌های ممنوعه مرتکب جنایت شده‌اید. آن وقت تلاش قانونی دانشمندان و مسئولان کشور من را برای دستیابی به دانش و فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای به دیده بی‌اعتمادی می‌نگرید؟! ‏اما قصه حمید بهمنی روی دیگری هم دارد. او و همسرش دو مصداق «کشته شمشیر دوست» هستند. ‏هر کلامی که از دهانشان خارج می‌شود، عطر ایمان و مناعت طبع، فضای مصاحبه را پر می‌کند، خاک پاک شهیدان هنوز دست‌اندرکار رویاندن جوانه‌های «کرامت» است. اصلا ‏خودتان بخوانید:

* از این ‌که در این گفت‌وگو شرکت کردید تشکر می‌کنیم. با اجازه طبق سنت جاری کیهان، مصاحبه را با معرفی خودتان شروع می‌کنیم.
** به نام‌خدا، خدمت شما همکارانتان سلام عرض می‌کنم. عرض می‌کنم. سیدحمید بهمنی هستم، فرزند خطه مازندران و شهر هزار سنگر، آمل. شغلم تصویربرداری است و از 16‏سال قبل با صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران همکاری می‌کنم و این همکاری در حال حاضر با شبکه سوم ادامه دارد. بیشترین کارم در عرصه ورزش بخصوص فوتبال بوده و تصویربرداری متحرک در زمین‌های فوتبال کار شناسنامه‌ای‌ام محسوب می‌شود. می‌شود گفت آغاز کننده شیوه حرکت فیلمبردار و دوربین به دنبال توپ در زمین بوده‌ام. البته در تصویربرداری ورزشی منحصر نماندم و کارهای بسیار متنوعی را انجام دادم. یکی از این کارها، فیلمبرداری در حال پرواز با گلایدر بود. اولین فیلمبردار ایرانی بودم که به مناسبت سالگرد ورود آزادگان عزیز به میهن این کار را انجام دادم، بدون آن که قبلا هیچگونه آموزشی در این زمینه دیده باشم. در مواردی ماموریت‌های خارج از کشور داشته‌ام که عمدتا مناطق جنگزده مثل بوسنی و هرزگوین، افغانستان و عراق بوده است. دلیل اعزام به این‏گونه ماموریت‌ها علا‏وه بر عشق به حرفه‌ام، روحیه‌ای بود که خداوند متعال به من داده است. نوعی تهور و جسارت‌کاری خدا به من داده که براحتی حاضرم وارد عرصه‌های خطرناک - حتی آنجا که پای جان در میان است- بشوم و از صحنه‌های ناب تصویر تهیه کنم.
* ‏حساس‌ترین ماموریت‌هایی که داشتید، کدام بود؟
** ‏در عرصه سیاسی و نظامی، در جریان حمله آمریکا به دو کشور افغانستان و عراق انجام وظیفه کردم. هنگام اشغال عراق از سوی آمریکا و انگلیس در فروردین ماه سال 82 ‏طی حکمی از سوی شبکه العالم سیمای جمهوری اسلامی همراه یک گروه نه نفره به صورت قانونی با گذرنامه خبرنگاری از طریق مرز شلمچه وارد شهر بصره در جنوب عراق شدیم. بلافاصله فرمانده انگلیسی عملیات نظامی این شهر خودش را به ما رساند و بعد از آن ‌که قانونی بودن ورود ما را چک کر‏د، گروه ما را به مقری که نمایندگان تمام خبرگزاریی‌های دنیا در آن مستقر بودنده هدایت کردند. ما اولین گروه خبری تلویزیونی بودیم که در بصره استقرار پیدا کرد. حیطه فعالیت و پوشش خبری‌مان نسبتا وسیع بود و شهرها و مناطقی نظیر ناصریه، رمادیه، العمار و کوت را در بر می‌گرفت. بیشترین فعالیت‌مان در شهر ناصریه بود و زمانی که آمریکایی‌ها می‌خواستند دولت موقت را به ریاست یکی از ژنرال‌های بازنشسته خودشان تشکیل بدهند ما آنجا حضور داشتیم. البته حدود یک سال بعد هم با وجود آن‌که دچار آسیب دیدگی بودم، ماموریت مجددی در عراق داشتم.
* از فعالیت‌های خبری‌تان در سال اشغال عراق توسط آمریکایی‌ها خاطره ویژه‌ای هم دارید؟
** صحنه خاصی وجود دارد که احتمالا شما و مردم مکررا آ‏ن را دیده‌اید و من هر وقت آن را می‌بینم، بغض گلویم را می‌گیرد. همان صحنه‌ای که سربازان آمریکایی به خانه‌ای هجوم می‌آورند و در خانه را با لگد می‌شکنند و داخل می‌شوند، و داخل خانه مادری بچه دربغ داد و فریاد می‌زند و گریه می‌کند. این صحنه را هرگز فراموش نمی‌کنم. تصویر این صحنه را من برداشتم و بخاطر این کار نظامیان آمریکایی ابتدا برخورد بسیار تندی با من کر‏دند ولی وقتی دیدند دارم بطور قانونی کار می‌کنم و دارای گذرنامه خبری و بین‌المللی هستم نتوانستند جلوی کارم را بگیرند.
‏خاطره این صحنه سؤالی را همیشه در ذهنم می‌آورد. ببینید ما هشت سال تمام مظلومانه جنگیدیم. همه کشورهای دنیا به صدام ملعون کمک می‌کردند و سلاح‌های کشتار جمعی در اختیارش می‌گذاشتند. هنوز جانبازان عزیزمان رنج مصدومیت شیمیایی را تحمل می‌کنند، اما نگذاشتیم چکمه بیگانه وارد خاک ایران عزیز شود. آمریکایی‌ها ادعای دفاع از حقوق‌بشر دارند اما نمی‌دانم چطور به خودشان اجازه دادند با وحشیگری و شکستن در، وارد حریم خانه‌ای شوند که هیچ سلاحی در آن نبود و تنها یک زن و بچه‌اش در آن زندگی می‌کردند. ابتدای ورودمان به عراق که وارد بصره شدیم فرمانده نظامیان انگلیسی به دیدار خبرنگاران آمد و بخاطر این‌که ‏شرایط کاری و رفاهی خیلی مطلوب نیست عذرخواهی کرد! انگار کشور عراق و شهر بصره ملک شخصی این آقا و یا دولت اشغالگر اوست؛ کشوری را اشغال کرده بوده و بعد، ازما خبرنگارها ویزای قانونی مطالبه می‌کرد.
* در مناطق تحت اشغال انگلیسی‌ها، حضور خبری هم داشتید؟
** بله. در بصره هم پوشش خبری داشتیم که آن را ‏انگلیسی‌ها اشغال کرده بودند. بیمارستان صدام این شهر که نظامیان بریتانیایی به طورر کامل در طبقات و پشت بام آن استقرار داشتند، مملو از اجساد کشته‌شد‌گان و پیکر مجروحان بود. نه آب وجود داشت و نه برق، اجساد بی‌شماری از مردم بی‌دفاع همراه بدن زخمی‌ها روی زمین ریخته بود. در میان این اجساد قربانیان سلاح‌های اتمی (اورانیوم ضعیف شده) ‏هم دیده می‌شد؛ حتی جسد کودکان خیلی خردسال.
* یعنی نظامیان انگلیسی از سلاح اتمی علیه مردم عراق استفاده می‌کردند؟
** بله. بله. آنها هم استفاده می‌کردند. چندی پیش بود که اکثر شبکه‌های معروف رسماً اعلام کردند در جنگ دوم خلیج فارس نزدیک یک میلیون نفر جان باخته‌اند. اکثر این جمعیت را کودکان تشکیل می‌دادند و اغلب آنها قربانی تسلیحات اتمی بودند. همین چند ماه قبل مردم بصره تظاهرات اعتراض‌آمیزی مقابل دفتر سازمان ملل متحد در این شهر برگزار کردند که در آن اعلام شد تشعشعات اتمی آثار بدی روی بدن مصدومان و عموم مردم بجا گذاشته و آمار رشد سرطان را شدیداً بالا برده است.
* آمریکایی‌ها چه؟
** آنها هم از گلوله‌های اورانیومی و هم از گلوله‌های فسفری استفاده می‌کردند. در واقع مشغول امتحان انواع سلاح‌های کشتار جمعی‌شان بر روی مردم بی‌دفاع عراق بودند. همان موقع شنیدم نظامیان رژیم اشغالگر قدس هم تحت پوشش و در لباس سربازان آمریکایی در مناطق تحت اشغال حضور دارند و تجهیزات سلاح‌های محرمانه خودشان را آزمایش می‌کنند. در واقع اکثر کشورهایی که در اشغال عراق نیروی نظامی اعزام کردند، داشتند سلاح‌های جدید و مخفی خودشان را روی این ملت مظلوم آزمایش می‌کردند.
‏آمریکایی‌ها به جای آن‌که سلاح‌های هسته‌ای صدام را (طبق ادعاهای غیرواقعی‌شان) جمع‌آوری کنند، خودشان انواع و اقسام سلاح‌های کشتار جمعی و بویژه تسلیحات اتمی را وارد عراق کردند و علیه مردم این کشور بکار گرفتند. خباثت آمریکایی‌ها در استفاده از این سلاح‌ها علیه مردم عراق به اندازه‌ای بود که حتی بدنه سلاح‌های انفرادی دستی و پوکه فشگ‌های معمولی‌شان را از زباله‌های اتمی ساخته بودند. پوکه‌های این فشنگ‌ها از لحاظ ظاهری بسیار زیبا و رنگارنگ تولید شده بود، به نحوی که افراد معمولی جذب این زیبایی شوند، با آن تماس داشته باشند و دچار تشعشع رادیواکتیو شوند.
* آمریکایی‌ها می‌گفتند عراق را اشغال می‌کنند تا دیکتاتوری را از بین ببرند و دموکراسی را به خاورمیانه صادر کنند. شما از دموکواسی و حقوق‌بشر غربی در عراق چه دیدید؟
** همین نمونه سلاح‌های اتمی و سایر تسلیحات کشتار جمعی که حدود یک میلیون کودک معصوم عراقی قربانی‌اش بودند، روشن‌ترین نمونه نقض حقوق‌بشر است.
‏البته در جنوب عراق بجز آثار سلاح‌های غیرمتعارف، صحنه‌های دلخراش دیگری را هم به وفور دیده می‌شد که نامی جز جنایت جنگی و نقض حقوق‌بشر روی آن نمی‌شود گذاشت. یکی از بدترین صحنه‌هایی که من دیدم در همان بیمارستان بصره بود. مادرانی که اطفال خردسالشان شهید شده بودند، کنار جسد آنها شیون می‌کشیدند و ضجه می‌زدند. آن وقت نظامی‌های انگلیسی با تانک‌هایشان می‌آمدند در محوطه کوچک حیاط این بیمارستان مانور می‌دادند و با تیربارهایشان دیوانه‌وار به اطراف شلیک می‌کردند تا آن مردم مصیبت زده را دچار رعب و وحشت کنند. مردم آب و آذوقه نداشتند ولی از ترس جان جرات نمی‌کردند از خانه‌شان بیرون بروند. من این را بارها و بارها دیده‌ام که اشغالگران هرگز برای ورود به خانه‌های مردم عادی در نزدند. خیلی راحت درها را می‌شکستند یا به گلوله می‌بستند و می‌رفتند داخل وقتی هم وارد خانه می‌شدند زن و کودک و پیر برایشان فرق نمی‌کرد؛ با لگد می‌کوبیدند توی کمر پیرمردهای فرتوت و خانم‌های باردار -که بعضی‌هایش را با چشم خودم دیدم- و بعد دستشان را از پشت می‌بستند و پایشان را در زنجیر می‌کردند؛ با شقاوت تمام. ببینید من هیچوقت در فلسطین نبوده‌ام ولی آنچه را که از طریق رسانه‌ها درباره رفتار نظامیان صهیونیست علیه مردم مظلوم فلسطین مشاهده کرده‌ام، دقیقاً همان رفتار و بلکه وحشیانه‌ترش را بر عینه دیدم که نظامیان آمریکایی علیه مردم عراق انجام می‌دادند، با این فرق که در انتفاضه فلسطین نوجوانان قهرمان حداقل سنگی را به سوی تانک اشغالکران قدس شریف پرتاب می‌کنند و خشم مقدسی را از خودشان بروز ‏می‌دهند. نظامی‌های اسرائیلی هم که در لباس نظامیان آمریکایی به عراق اعزام شده بودند.
رفتار اشغالگران با خبرنگار ما هم خشن پرخاشگرانه بود. ‏بخصوص سربازهای آمریکایی که خیلی نسبت به دوربین‌ها حساسیت داشتند و سریع برخورد می‌کردند. وای به خبرنگاری که گذرنامه خبری (press pas‏) نداشت. بلافاصله دست و پایش را می‌بستند، به او چشم‌بند می‌زدند و خودش و دوربینش را به جایی نامعلوم می‌بردند. حتی امثال ما که مجوز قانونی داشتیم سعی می‌کردیم همیشه قدری با آنها فاصله بگیریم تا مشکلی پیش نیاید. من یک روز در گوشه‌ای از شدت خستگی خوابم برده بود ‏و دوربینم هم کناردستم بود. ناگهان احساس کردم شیء سختی به جمجمه‌ام فشار وارد می‌کند. از خواب پریدم و دیدم یک سرباز آمریکایی نوک اسلحه‌اش را روی شقیقه‌ام گذاشته و می‌گوید پاشو از اینجا برو.
* آن چیزی را که از تصایر شبکه‌های تلویزیونی می‌دیدیم؛ تمام واقعیت است یا پشت صحنه‌ها چیزهایی هم وجود داشت که شبکه‌های خارجی حاضر نباشند پخش کنند؟
‏** خبرنگاران- شاید- تمام سعی خودشان را می‌کردند و دوربین‌ها تلا‏ش داشتند صحنه‌های واقعاً حساس را شکار کنند اما حقیقتاً دوربین‌ها قادر نبودند واقعیات را آن‌گونه که هست ضبط کنند. جاهای بسیاری وجود داشت که آثار جنایات جنگی خیلی بالا بود ولی نظامیان اشغالگر اجازه نمی‌دادند کسی به آنجا پا بگذارد تا بتواند خبر یا تصویری تهیه کند. درعین حال شجاعت، و احساس مسئولیت بسیاری از افرادی که به عنوان خبرنگار و گزارشگر شبکه‌های مختلف در آنجا حضور داشتند، نقش ارزنده‌ای در بازتاب همین مقدار از واقعیت ‏ایفا کرد. اما درصد واقعی جنایات نسبت به آنچه که ضبط و آنچه که در‌ دنیا پخش شد، خیلی بالاتر بود. خود من تصاویری را از زندادن امنیتی بصره گرفتم که در آن صدای فریادهای کسانی که زیر شکنجه بسر می بردند، ضبط شده است.
‏خبرنگاران شبکه‌های خارجی فراوانی در مناطق اشغالی حضور داشتند مثل آسوشیتدپرس، الجزیره، العربیه، سی‌ا‏ن‌ان ترکیه. ولی وضعیت شبکه‌هایی مثل سی‌ان‌ان آمریکا و رویترز فرق می‌کرد. زمانی که نظامیان آمریکایی می‌خواستند در شهر ناصریه دولت موقت تشکیل دهند و داخل شهرها بشوند. بجز سی‌ان‌ان و رویترز، همه را پشت خط نگهداشتند. هیچ دوربین و ضبطی نمی‌توانست داخل محدوده ممنوعه شود. درباره تصاویری که آنها و دیگران توانستند ضبط کنند، لابد مسئله سانسور کردن تصاویر منطبق بر سیاست‌های رؤسایشان نقش داشت.
‏* نتوانستید ازمحاصره مقرهای منافقین توسط نظامیان آمریکایی تصویربرداری کنید؟
‏** اعضای منافقین در زمان اشغال عراق همکاری بسیار جدی با نیروهای آمریکایی داشتند. یک صحنه‌اش را خودم شاهد بودم، برایتان بگویم. در منطقه تحت اشغال نظامیان آمریکایی، نزدیک واحد تجهیزات پخش ماهواره‌ای سیمای جمهوری اسلامی با یک فاصله ده - دوازده متری در حال استراحت بودم، منتها نحوه لباس پوشیدنم طوری بود که درنگاه اول راحت نمی‌شد ایرانی بودن مرا تشخیص داد. یک وقت دیدم دو نفر نزدیک من با تلفن‌های ماهواره‌ای (موسوم به ثریا) به زبان فارسی در حال صحبت راجع به گروه خبری ایرانی هستند. می‌گفتند: اینها (ایرانی‌ها) در اینجا دارند ایجاد مزاحمت می‌کنند. در واقع داشتند درباره چگونگی دور کردن واحد سیار خبری ایران از منطقه کسب تکلیف می‌کردند. من موضوع را به مدیر گروهمان اطلاع دادم و ایشان هم بلافاصله ‏گروه را بطورتاکتیکی تغییر موقعیت داد. منافقین با حضور جدی در منطقه عملیات نظامیان آمریکایی، به شدت مراقب اوضاع بودند. با این وصف موضوع محاصره مقرهایشان، مسخره است.
* بگذریم. ظاهراً خودتان هم در عراق آسیب دیده‌اید ماجرا را برایمان شرح دهید؟
‏** ما در عراق از مقر خبرنگاران که در بصره بود، به مناطق مختلفی نظیر ناصریه و العماره می‌رفتیم و تصویربرداری می‌کردیم. بعد آن تصاویر را از طریق واحد سیار ارسال ماهواره‌ای به تهران می‌فرستادیم تا برای پخش در شبکه‌ها ‏آماده شود. در یکی از این مأموریت‌ها (درمحدوده اشغال انگلیسی‌ها) انفجار سلاحی که در دست آزمایش بود، نزدیک ما اتفاق افتاد. ابتدا احساس خارش شدید پوستی کردم. شب که به مقر اصلی‌مان برگشتیم چشمانم دچار درد و سوزش زیادی شد و هلال قرمزی در آن پدید آمد که هرچه می‌گذشت قرمزتر می‌شد. تب کردم و سیستم گوارشی‌ام به هم ریخت و حالت تهوع شدیدی پیدا کردم. وضعیت جوری بود که تا صبح نمی‌توانستیم به بیمارستان مراجعه کنیم. تا صبح شود و مدیر گروهم مرا به بیمارستان برساند هر دو چشمم خونریزی کرد و لکه‌های قرمز بزرگی هم روی دستانم ظاهر شد. در بیمارستان بصره ‏وقتی پزشک متخصص داشت مرا معاینه می‌کرد، یکی از پزشکان انگلیسی هم خودش را رساند. ظاهراً آنها قضیه را می‌دانستند. قبل از من هم یک تصویر بردار آلمانی و یک عکاس ژاپنی را به آنجا آورده بودند که چشم‌هایشان بسته بود و وقتی درباره علت آن پرسیدم، گفتند: آنها وضعیتشان مثل شماست با این تفاوت که آنها چشمشان را از دسث داده‌اند اما شما هنوز می‌توانید ببینید. پزشک انگلیسی اعلام کرد به دلیل آنکه آلودگی و تشعشعات اتمی در منطقه خیلی شدید است، خروج از منطقه به نفع من است.
* به ایران برگشتید؟
** نه، شرایط جوری نبود که بتوانم برگردم. در پاسخ اصرار مدیر گروهم برای عزیمت من به ایران، گفتم الان وضع درگیری‌ها خیلی داغ است. کسی هم اینجا نیست که بتواند به جای من کار تصویربرداری را انجام دهد. لذا با همان وضعیت چشمانم در منطقه ماندیم و به کار ادامه دادیم.
‏مدت ماموریت ما در منطقه بصره 16‏ روز بود که بعد از دو سه روز این حادثه پیش آمد. تا آخر آن مدت را در منطقه ماندیم. قرار بود بعد از این مدت عازم منطقه کربلا شویم ولی دستور آمد که شما نمی‌توانید عزیمت کنید. بنابراین به ایران برگشتیم تا سال بعد که من یک مأموریت کوتاه دیگر در عراق داشتم.
‏ببینید. حقیقت این است که در آن شرایط مسئله سرباز و اسلحه یک بخش قضیه بود و مسئله فیلم و عکس و خبر یک بخش تعیین‌کننده دیگر. در واقع خبر و تصویر بود که داشت می‌جنگید. هر کجا می‌رفتید، خبرنگارهایی از کشورهای مختلف ‏را می‌دیدید که به سرعت با رایانه‌های دستی و دستگاه‌های ارسال در جایی مستقر می‌شدند و شروع به ارسال تصاویر و خبرهایشان می‌کنند. حتی گاهی گزارش خودشان از منطقه درگیری را هم به طور زنده ارسال می‌کردند. این موضوع خیلی مهم بود. هنگامی که می‌خواستیم به عراق اعزام شویم، دوستانی با توجه به خطرات احتمالی مرا منع می‌کردند ولی پاسخ بنده این بود که: «چه چیز ما از خارجی‌ها کمتر است؟ ببینید امثال بی‌بی‌سی و سی‌ان‌ان چه تصاویری از صحنه‌های حساس پخش می‌کنند؟ ما هم قادریم کارهای خبری و تصویری قوی داشته باشیم».
‏به لطف خداوند همین کار را هم کردیم. تصاویری که ما از درگیری‌های مربوط به اشغال عراق ارسال کردیم در ایران بسیار مورد توجه واقع شد و حتی برخی مسئولان ما همان موقع از طریق تلفن ماهواره‌ای تماس گرفتند و به خاطر آن تصاویر زنده تقدیر و تشکر کردند.
* بقیه اعضای گروه خبری سیما هم دچار آسیب شدند؟
** نه. از گروه ما، تنها من و یکی از بچه‌های گروه که به محل انفجار اتمی نزدیکتر بودیم، در معرض تشعشعات رادیو اکتیو قرار گرفتیم. او هم دچار ناراحت پوستی شد اما به لطف خداوند آسیب‌های بسیار کمتری دید و به قول معروف، رد کرد. البته شب همان روز یکی دو نفر از بچه‌های گروه و راننده‌مان که فاصله نسبتاً زیادی هم با محل انفجار داشتند دچار حالت تهوع شدند اما الحمدالله آسیب جدی و ماندگاری ندیدند.
* مگر همه اعضای گروه با هم کار نمی‌کردند؟
** ‏نه. دلیلی نداشت همه جا گزارشگر یا مدیر گروه با تصویربردار، همراه باشد. برای تصویربرداری از صحنه‌های ویژه معمولاً خودم تنها می‌رفتم. در صحنه‌های نبرد انفرادی، ضرورتی برای حضور بقیه بچه‌های گروه نبود. ‏حتی در مواردی که دنبال نظامیان اشغالگر راه می‌افتادیم، گزارشگر هشدار می‌داد تصویربردار که همراه آنها می‌رود مراقب باشد تا درگیری و مشکلی ایجاد نشود.
‏راستش یک علاقه شخصی هم در بنده بود که می‌خواستم کارهای فیلمبرداری‌ام بی‌نقص و به نحو احسن انجام بگیرد. این را هم پذیرفته بودم که هر حادثه‌ای برایم پیش بیاید، کارم را درست انجام دهم. فقط من هم اینطور نبودم. فیلمبرداران خارجی بسیاری در آن منطقه حضور داشتند و از خطرناکترین و بدترین صحنه‌ها تصویربرداری می‌کردند. جالب این‌که نظامیان آمریکایی و انگلیسی وقتی در درگیری‌هایی مثل کمین دنبالشان می‌رفتیم، با اشاره به ما می‌گفتند عقلتان مشکل دارد.
‏تصاویر را معمولاً به تنهایی و بعضی‌ها را به همراه گردشگر تهیه می‌کردیم. بعد به مقرمان برمی‌گشتیم و آنها را از طریق دستگاه ارسال ماهواره‌ای (موسوم بهSNG ‏) به ایران می‌فرستادیم. معمولاً صبح‌ها حدود 45 ‏دقیقه از بصره یا شهر‌های دیگر با تهران ارتباط مستقیم داشتیم.
من به عنوان تصویربردار ناچار بودم در صحنه‌های تحرک نظامی اشغاگران به تنهایی و با هزار ترفند آنها را تعقیب کنم. مثلا می‌پریدم روی تانک یا نفربرهایشان و از آنجا فیلمبرداری‌ام را انجام می‌دادم. یک بار در شط‌العرب در یک لنج مخفی شده بودم تا بتوانم از صحنه انفجاری تصویر بگیرم. نظامی‌ها متوجه شدند و دستگیرم کردند؛ البته بعد خودشان مرا به نفربر منتقل کردند و از این طریق کارم را انجام دادم.
‏به هر حال جنس کار تصویربردار در چنین وضعیت‌هایی با بقیه اعضای گروه خبری تفاوت دارد.
‏* آسیب‌دیدگی شما در چه حدی است؟
** وقتی گروه ما به ایران برگشت، دیگر چشمانم خیلی اذیت می‌کرد. به دکتر متخصص مراجعه کردم. مقداری قطر و دارو تجویز کرد و یک هفته‌ای هم چشمهایم را کاملأ بست و تاکید کرد به هیچ‌وجه مقابل روشنایی قرار نگیرم. دکتر تشخیص خودش را آن موقع به من اعلام نکرد ولی گفت که دچار آلودگی شدید شده‌ام. چشم راستم آن موقع تار شده بود که الان کاملا نابینا و فاقد درک نور است و چشم چپ من هم از 100 ‏درصد تنها20 ‏درصد بینایی دارد. دی ماه83 ‏بود که بینایی‌ام را از دست دادم و از همان زمان در بیمارستان شهید لبافی نژاد تحت نظر کامل پزشکی قرار گرفتم. بالاخره امسال (سال84‏) بود که شورای پزشکی تخصصی بیمارستان لبافی نژاد رسماً اعلام کرد دلیل از دست رفتن بینایی من، تشعشات رادیواکتیو است.
* به این ترتیب شما آقای بهمنی، سند زنده جنایات آمریکا و انگلیس در استفاده از سلاح‌های اتمی ممنوعه در عراق هستید؟
** بله. من در اثر تشعشات رادیو اکتیو ناشی از انفجار بمب هسته‌ای از نوع اورانیوم ضعیف شده توسط نظامیان انگلیسی در عراق، بینایی دو چشمم را از دست داده‌ام و دچار عوارض پوستی هم شده‌ام.
‏سازمان بین‌المللی حفاظت محیط زیست کاربرد سلاح‌های اورانیوم ضعیف شده را در مناطق اشغالی عراق از سوی نظامیان آمریکایی و انگلیسی و کشته شدن حدود یک میلیون غیرنظامی عراقی از زن و مرد و بیشتر از همه کودک، تایید کرده است. رئیس‌جمهوری محترم، دکتر احمدی‌نژاد، هم در مصاحبه حاشیه اجلاس شصتم مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصریح کردند کسانی که در جریان اشغال عراق از سلاح‌های ممنوعه اتمی علیه مردم بی‌دفاع استفاده کرده‌اند، حق ندارند مانع بهره‌مندی جمهوری اسلامی ایران از فناوری صلح‌آمیز ‏هسته‌ای شوند.
* الان معالجه خودتان را از طریق صدا وسیما و بنیاد شهید دارید پیگیری می‌کنید، دیگر؟
** بعد از آن‌که صداوسیما مأموریت و وضع جسمی مرا تایید کرد، به بنیاد شهید و اموریثارگران معرفی شدم و برایم تشکیل پروند دادند. در آنجا جانبازی‌ام احراز شده و به کمیسیون هم رفته‌ام و قرار است میزان از کارافتادگی‌ام از سوی کمیسیون اعلام شود. از لحاظ اقداما‏ت پزشکی هر20 روز یک بار چک می‌شوم تا همان بینایی اندک چشم چپم (به اصطلاح پزشکی، 2 ‏دهم درصد) به طور کامل از بین نرود. اما در مورد صداوسیما چون در استخدام سازمان نیستم، نه حقوق و نه هزینه ‏درمانی دریافت نمی‌کنم.
* استخدام نیستید؟ پس چطور در صدا وسیما فعالیت می‌کنید؟
** عرض کنم، بنده در تمام 16 ‏سال سابقه کاری که به عنوان تصویربردار صداوسیما دارم، نیروی حق‌الزحمه‌ای بوده‌ام، نه بیمه‌ای و نه استخدام رسمی یا حتی قراردادی. آنجا نیروهای غیررسمی مثل بنده کم نیستند. معمولاً برای هر پروژه‌ای که در آن شرکت می‌کردیم، حق الزحمه‌ای می‌گرفتیم اما در سفر مربوط به اشغال عراق با حکم رسمی سازمان صداوسیما به مأموریت اعزام شدم. البته بعد از 16‏سال الان که بینایی‌ام را از دست داده‌ام، یک کارهایی برای ‏استخدام من در جریان است که مثلا بیمه شوم و تحت درمان قرار بگیرم و از این جور چیزها. ولی از همان دی ماه 83 که بینایی‌ام کاملا ‏از دست رفت تا به حال هیچ حقوقی دریافت نکرده‌ام و هزینه‌های درمان هم همه‌اش به عهده خودم هست.
* یعنی حتی مسئولان نیز که اعزامتان کردند هم پیگیر کارتان نیستند؟
** آن عزیزان که در این مدت حتی سراغی از ما نگرفته‌اند ولی وقتی چیزهایی درباره وضعیت من در مطبوعات درج شد، آقای مهندس تقدس‌نژاد معاون محترم اداری و مالی صداوسیما پیگیر تشکیل پرونده استخدامی برای بنده شدند و در تاریخ 1/9/84 ‏دستور استخدام مرا صادر کردند که فعلا درحال طی کردن مراحل اداری است. تا قبل از دی‌ماه 83 ‏با وجود آن‌که تا حدی نابینا بودم بخاطر آن که شغلم را از دست ندهم ناچار بودم کتمان کنم و در بعضی پروژه‌ها با همان وضع پشت دوربین بروم. بدون دید، کار پشت دوربین خیلی سخت بود. ولی با توکل به خدا و توسل به ائمه معصوم انرژی می‌گرفتم و با استفاده از تجربه و اعتماد به نفس کار می‌کردم. به برکت جده‌ام حضرت زهرا(س) کار هم خوب از آب درمی‌آمد. کار به جایی رسید که دوستان و همکاران درباره مسئله نابینایی چشمم شک کرده بودند و گاهی از همسرم در این باره پرس‌وجو می‌کردند و ایشان هم سوگند می‌خورد که من بینایی چندانی ندارم.
‏وقتی می‌خواستم پشت دوربین بروم اسم جده‌ام حضرت زهرا(س) را می‌بردم و باور کنید چنان انرژی می‌گرفتم که حتی در پخش زنده هم مشکلی پیش نمی‌آمد. اما همین‌که از پشت دوربین کنار می‌آمدم باید کسی کمکم می‌کرد، دستم را می‌گرفت و مرا این طرف و آن طرف می‌برد.
‏بخاطر نگرانی شغلی مدتی را این جوری سرکردم ولی دیگر پزشکان اجازه ندادند. گفتند همین چند درصد اندک بینایی هم دارد فشار زیادی تحمل می‌کند و دیگر نباید ادامه بدهی. الان کار را کنار گذاشتم ولی دوربین را هرگز کنار نخواهم گذاشت. دوربین را دوست دارم. کارم را دوست دارم.
* ‏الان نامه‌نگاری‌های استخدام من در حال ‏انجام است که نمی‌دانم تا کی طول می‌کشد. صرفنظر از مسائل مالی و هزینه‌های معاش و درمان، طی این یک سال و اندی با وجود آن‌که بارها از طریق معاونان سازمان تقاضای وقت ملاقات کرده‌ام. هنوز توفیق ملاقاتی با ریاست محترم سازمان صداوسیما را نداشته‌ام، حتی مدیر شبکه‌ای که چندین سال است که برای آن کار می‌کنم در این مدت از احوال من جویا نشده‌اند، در حالی که اوایل اشغال عراق بخاطر ارسال تصاویر مهم و حساس بارها تلفنی مورد تشویق قرار می‌گرفتم.
** ‏باور کنید گفتن این حرف‌ها خیلی راحت نیست ولی به هر جهت شرایط بنده واقعاً سخت‌تر از دیگران است. وقتی می‌خواهم از خانه بیرون بروم حتما باید ماشین دربست کرایه کنم. همسرم هم که صدمه دیده و ناخوش است ناچاریم با تاکسی تلفنی رفت و آمد کنیم. این خودش کلی هزینه دارد.
* ماجرای ناخوشی همسرتان چیست؟
** والله قبل از هر چیز باید از همسرم - و همسران تمام جانبازان - تشکر کنم که تمام سختی‌ها و مشکلات بر دوش آنهاست. از وقتی بنده دچار حادثه شدم و فعالیت برایم مشکل شد، ایشان یک نفس و بی‌دریغ، یار و همراه من است. وقتی از منطقه جنگی عراق برگشتم، مقداری تجهیزات پزشکی و لوازم دارویی کمیاب و گران‌قیمت را که برای مأموریت تحویلمان شده بود، همراه آورده بودم و تصمیم داشتیم آنها را به بیمارستان‌ها اهدا کنیم تا مورد استفاده قرار گیرد. همسرم این وسائل را استریل می‌کرد تا موقع تحویل به مراکز مربوطه کاملا بهداشتی باشد. در حین کار با الکل مقداری از آستین ‏لباسشان به الکل آغشته شد و ایشان که متوجه این موضوع نبودند وقتی برای درست کردن چای سراغ اجاق گاز رفتند، دچار سانحه آتش‌سوزی و سوختگی شدید شدند. دست راستشان کاملا سوخت، سایر اعضا و جوارحشان آسیب دید و از حیث دستگاه تنفسی هم تا همین الان دچار مشکل حاد هستند. در مقطع اول می‌توان گفت کاملا از دست رفتند و پزشکان از ادامه حیاتشان قطع امید کردند ولی خداوند به برکت جده‌ام حضرت زهرا(س) ایشان را دوباره به ما بخشید. شدت آسیب‌هایشان به قدری بود که تا الان بیش از 28 میلیون تومان تنها هزینه ‏درمانی در برداشته است. با وجود این وضعیت نامساعد جسمی، همچنان رسیدگی به امور من با ایشان است. من که شرمنده‌اش هستم.
* عجب! پس دوتایی با هم در معرض امتحان قرار گرفتید و از جام بلا نوشیدید؟
** اگر خداوند متعال قبول کند و به ما توفیق و لیاقت بدهد. اما اجازه بدهید از یکی دو انسان مسئول و بزرگوار یاد کنم که در این دوران سخت امتحان الهی، یاور ما بوده‌اند. یکی حاج‌آقا یزدانی‌خرم ریاست محترم فدراسیون والیبال که از وقتی متوجه وضعیت بنده شدند، من و همسرم را زیر بال و پر گرفتند و در حقمان پدری کردند. از آن موقع ایشان بخشی از هزینه معاش و درمان ما را برعهده گرفته‌اند و دارند ما را تر و خشک می‌کنند. و دیگری حاج آقا میرمرشدی نماینده محترم ولی‌فقیه در ستاد کل مشترک سپاه پاسداران که این بزرگوار هم از وقتی در جریان قرار گرفتند، به طور مرتب جویای احوالمان هستند و مسائل کاری‌ام را پیگیری می‌کنند. ماجرای اطلاع حاج آقا میرمرشدی از وضع من هم شنیدنی است. برنامه‌ای به اسم ماه مهربان از ساعت 5/12‏ شب تا 5 ‏صبح به طور زنده از شبکه سوم سیما پخش می‌شد. یک شب در هفته دفاع مقدس حاج آقا میرمرشدی مهمان برنامه بودند و من هم پشت یکی از دوربین‌ها کار فیلمبرداری را انجام می‌دادم. معمولا در فرصت‌های میان برنامه بچه‌های عوامل صحنه به طرف وسایل پذیرایی و چای می‌رفتند ولی من چون خوب نمی‌دیدم، نمی‌توانستم تردد کنم. حاح‌آقا میرمرشدی با ذکاوت خاصشان متوجه شدند و علت را از دستیار تهیه‌کننده پرس و جو کردند وقتی در جریان قرار گرفتند و بعد از برنامه با خودم ‏صحبت کردند، از وضعیت من بشدت متأثر شدند. شماره تلفنشان را دادند و از آن شب به بعد حتی برای لحظه‌ای من و همسرم را تنها نگذاشتند.
* با این اوصاف ما دلیل بعضی کم‌لطفی‌ها را نمی‌توانیم درک کنیم. می‌دانیم شما هم مثل جانبازان دوران دفاع مقدس همه چیز را برای خدا تحمل می‌کنید ولی امیدواریم مسئولان مربوطه این گفت‌وگو را بخوانند، با شما یا ما تماس بگیرند و یک حرکت خداپسندانه جدی برای کاهش آلامتان انجام بدهند.
** اصلا دلم نمی‌خواهد در این زمینه‌ها صحبت و گله‌ای داشته باشم. می‌دانم که محظوراتی وجود دارد و با وجود آن ‌که هنوز کار به جایی نرسیده ولی از اقداماتی که تا به حال انجام شده، ابراز تشکر می‌کنم. اما بگذارید یک چیزی را بگویم. ببینید من خودم مال خانواده صدا و سیما هستم ولی با بر و بچه‌های همه رسانه‌ها کار کرده‌ام. چه با فیلمبرداران و گزارشگران و چه با کسانی که با قلم و دوربین و در مطبوعات کار می‌کنند، آشنا هستم و لمس کرده‌ام که همه آنها عاشق حرفه‌شان هستند. از هر فرد رسانه‌ای بپرسند خانه‌ات کجاست، نشانی محل کارش را می‌دهد. اگر از من آدرس خانه‌ام را بپرسند می‌گویم: خیابان ولی عصر(عج)، خیابان جام‌جم، سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بیشترین ساعات زندگی آنها در محیط کارشان سپری می‌شود، اما نه برای مادیات. تعهد به کار دارند. دوست دارند به مردمشان خدمت کنند و شفافترین خبرها را از سراسر دنیا در اختیارشان بگذارند. الان دغدغه من به هیچ‌وجه پول نیست. میلیون‌ها تومان هم نمی‌تواند جای چشمانم را پر کند. نگرانی من این است که بینایی و سپس کارم را از دست بدهم. من یک تصویربردار ورزشی حرفه‌ای بین‌المللی هستم ولی کار جنگی و ورزشی برایم تفاوتی ندارد. خدا می‌داند ذره‌ای از آنچه بر من رفته ناراضی نیستم، اگرچه برای همیشه مدعی آن کسانی هستم که می‌خواهند و تلاش می‌کنند، مانع دستیابی کشور و ملتم به دانش و فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای بشوند و حاصل زحمات غرورانگیز دانشمندان جوان و متعهد‌مان را از بین ببرند. آنها باید پاسخگوی دو چشم آسیب‌دیده من و تمام جنایات جنگی و اتمی‌شان در عراق و ژاپن ‏و سایر نقاط جهان باشند.
‏حساب ما بچه مسلمان‌ها طور دیگری است. ‏با دو سه جوان با صفا رفاقتی پیدا کرده‌ایم. یکی از آنها به من گفت: سید! می‌دانی چشمانت کجاست؟ در کربلا، نزد آقا ابوالفضل ‌العباس جا گذاشته‌ای و باید بروی از همانجا هم پس بگیری.
‏می‌دانم و در دلم هست که شفا خواهم گرفت. به جرأت می‌گویم به برکت جده‌ام زهرا(س) روزی بینایی‌ام را بدست خواهم آورد. اهل‌بیت عصمت و طهارت دستم را خواهند گرفت. فقط دوست دارم عاقبت به خیر شوم و با دست پر از این دنیا بروم. از شما و خوانندگان می‌خواهم در اوقات مخصوص دعا، بخصوص سر نماز، همین دعا را در حق من بکنید: عاقبت به خیری.
* ممنونیم.
** من هم از شما تشکر می‌کنم.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
پربیننده ترین
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات