دکتر انور خامهای
سیاست شوروی در ایران در آن زمان در دست میرجعفر باقروف رهبر حزب کمونیست آذربایجان شوروی - قرار داشت و او از دیرگاه نقشۀ الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی را در سر میپروراند. پس از پایان جنگ جهانی دوم و با توجه به متصرفات شوروی در اروپای خاوری، باقروف نیز به هوس فتوحاتی در منطقه خود افتاد. نقشه تشکیل فرقه دمکرات و تقاضای خودمختاری که بعداً باید به جدایی از ایران منتج میشد، کشیده شده بود.
بهترین کسانی که میتوانستند برای این کار پیدا کنند، سیدجعفر پیشهوری، میرزاعلی شبستری و دکتر سلامالله جاوید بودند. پس از مذاکرات اولیه، سرانجام پیشهوری اداره روزنامه «آژیر» را به دوستان خود واگذاشت و خود برای تدارک تشکیل فرقه به تبریز رفت. اعضای حزب [توده] در آذربایجان به ویژه کادر فعال آن از مدتها پیش، از دو دسته اشخاص تشکیل شده بودند: یک دسته اشخاصی که نسبت به کمیته مرکزی وفادار بودند؛ در مقابل، دسته دیگری وجود داشت که قسمت اعظم آنها را مهاجرانی تشکیل میدادند که در اواخر سلطنت رضاشاه از شوروی به ایران آمده بودند. اینها ایرانیانی بودند که سالها پیش، خود یا پدرانشان در جستجوی کار به روسیه رفته وبعد در آنجا اقامت گزیده بودند. کمی پیش از جنگ جهانی دوم، دولت شوروی به آنها اخطار کرد که یا تبعیت شوروی را بپذیرند و یا از شوروی خارج شوند. چند ده هزار نفر از اینها حاضر نشدند تابعیت شوروی را بپذیرند و به ایران آمدند و بسیاری از آنها در آذربایجان مسکن گزیدند. اینها با آنکه حاضر نشده بودند تابعیت شوروی را قبول کنند و از زندگی در این "بهشت موعود" چشم پوشیده بودند، اما حالا خود را طرفدار دو آتشهِ این رژیم نشان میدادند. به ویژه جوانان آنها اغلب تحت تأثیر تبلیغاتی که در شوروی دیده بودند، قرار داشتند. ناگفته نگذاریم که دولت شوروی در میان این مهاجران بعضی از عمال تعلیم یافتهِ اطلاعاتی خود را نیز داخل کرده و به ایران فرستاده بود. باری، این مهاجران بودند که در سوم شهریور در تبریز و شهرهای آذربایجان به پیشواز ارتش سرخ رفتند و تانکهای شوروی را گلباران کردند و همین امر باعث تنفر مردم میهندوست آذربایجان از آنها شد. همینها هم نخستین کسانی بودند که به حزب توده روی آوردند و اکثریت اعضای حزب را تشکیل میدادند. در نظر اینها حزب و اساسنامه و مرامنامه آن فقط دکور و ظاهرسازی بود و اصل و اساس را شوروی و ارتش سرخ تشکیل میدادند. آنها اغلب با افسران و مقامات شوروی ارتباط داشتند. به همین مناسبت خیال میکردند هرچه میخواهند، میتوانند بکنند. نه تنها اصول حزبی و مرامی را زیر پا میگذاشتند، بلکه به اصول اخلاقی نیز وقعی نمینهادند.
اختلاف میان این دو دسته (یعنی مهاجران و طرفداران اصولی حزب) از آغاز تشکیل حزب توده وجود داشت. مهاجران، هم خود را همه کارهِ حزب در آذربایجان میدانستند و هم آن را وسیلهای برای ارضای مقاصد شخصی خود. در تعقیب این انتقادها بود که کمیته مرکزی خلیل ملکی را با عدهای از افراد مطمئن با اختیارات تام به آذربایجان فرستاد تا سازمان حزب را تصفیه و تقویت کند. ملکی با مهاجران و پشتیبانان آنها درافتاد. عدهای از بدنامترین و شرورترین آنها را از حزب اخراج کرد. عکسهای زیادی استالین و ژنرالهای شوروی را از کلوپهای حزب و شورای متحده برداشت. عدهای از مهاجران بیصلاحیت را از مقامات حزبی برکنار کرد و به جای آنها افراد با صلاحیت و خوشنام را گماشت و در سخنرانیهای حزبیاز تظاهرات شوروی پرستانه جلوگیری کرد. هر کدام از این اقدامات به تنهایی کافی بود که مهاجران را یکپارچه علیه او به قیام و اقدام وادار سازد. مهاجران به مقامات شوروی آذربایجان گفتند: "ملکی علیه شما تبلیغ میکند" و آنها نیز به وسیلهِ میرجعفر باقروف از سفارت ایران خواستند که شر ملکی را فوراً از سر آذربایجان کوتاه کند.
ملکی را به عنوان دادن گزارش به تهران فراخواندند و بعداً از بازگشت او به تبریز جلوگیری کردند. با وجود این، کادرهایی که باقی مانده بود، کوشیدند روندی را که ملکی آغاز کرده بود، ادامه دهند. این امر باعث شد که مهاجران ذهن مقامات شوروی را نسبت به حزب مشوب سازند و به آنها چنین حالی کنند که مردم آذربایجان آماده جدا شدن از ایران هستند؛ ولی رهبران حزب توده مانع آن میشوند. این توطئهچینیها با نقشههایی که باقروف از پیش در سر داشت، زمینه را برای تشکیل فرقه دمکرات آماده ساخت و شورویها پیشهوری را برای تدارک آن به آذربایجان فرستادند. هدف این نقشه از آغاز جدا کردن آذربایجان از ایران بود؛ منتها باید گام به گام اجرا میشد. گام اول تشکیل فرقه دمکرات [بود]، گام دوم قیام به منظور خودمختاری و تشکیل حکومت خودمختار و مستقل از حکومت تهران و گام آخر ایراد گرفتن از حکومت تهران و جداشدن از ایران!
خاطرات سیاسی (با تلخیص)