به گزارش فارس، پایگاه خبری "فارین پالیسی این فوکس "، گزارش خود را با اشاره به دوران سلطه امپریالیستی آمریکا نوشت که در زمانی نه چندان دور، هیجان مربوط به امپریالیسم آمریکا به حدی رسید که در قرن گذشته بیسابقه بوده است. چارلز کروتامر مقالهنویس راستگرا دراوایل سال 2002 در نیویورک تایمز نوشت : "مردم کمکم دارند واژه "امپراطوری " را میپذیرند. "
نویسنده گزارش در این باره افزود : " نومحافظهکاران در واشنگتن افزایش مییافتند و رهبران تبلیغاتچی آنها از فرو رفتن در قالب توسعهطلبی تهاجمی شرمگین نبودند. برای مثال مکس بوت سردبیر وال استریت ژورنال این مسئله را که به عقیده او آمریکا باید "جمهوری باشد نه یک امپراطوری " با پت بوچانان (Pat Buchanan) در میان گذاشت. "
بوت نوشت : " این تحلیل کاملا وارونه است. حملات 11 سپتامبر نتیجه کافی نبودن درگیری و جاهطلبی آمریکائیهاست و چاره آنست که در اهدافمان بیشتر متمایل به توسعه باشیم و در اجرای آنها قاطعانهتر عمل کنیم. "
او اضافه کرد : " امروز سرزمینهای ناآرام خواستار نوعی حکومت خارجی روشنفکر هستند که زمانی انگلیسیهایی که با اعتماد به نفس تمام، شلوار سواری بر تن و کلاه آفتابی بر سر داشتند ساخته بودند. "
وی ادامه میدهد : " سخت است باور کنیم ویژگی دوره اول ریاست جمهوری جورج دبلیو بوش ضعف ناشی از احساسات بوده است که خود از ویژگیهای تاریخ معاصر ماست. این بحث که آیا آنها بخشی از حال حاضر هستند در ظاهر کاملا عجیب و نامناسب است. از آنجائیکه جهان، اشغال فاجعهآمیز عراق را تجربه کرده و رایدهندگان، پیشقراول "جنگ علیه تروریسم " جمهوریخواهان را برکنار کردند مدافعان علنی امپریالیسم دلیل خوبی پیدا کردهاند که دوباره به گوشه تاریک بخزند.
در ادامه گزارش نویسنده تاکید میکند : "البته قرار بر این است که در مورد ترکیدن حباب مسکن، سقوط لمان(Lehman) و پایان دوره داد و ستد تضمینی چیزی نگوئیم. با افزایش بیکاری و روسیاهی وال استریت، ما وارد دورهای از رکود اقتصادی شدهایم که به اندازه کافی حاد است تا پرسشهایی جدی را در ارتباط با قابلیت دوام قدرت آمریکا بر انگیزد. امروز موضوع مورد توجه نشریات این است که بحران اقتصادی چه تاثیری بر نقش کشور ما در جهان خواهد داشت؟ یا بیپردهتر از آن آیا امپراطوری آمریکا در حال سقوط است؟. "
وی ادامه میدهد که جواب آن بیش از بازی کردن با واژههای سلطهگری آمریکاست. در کل، در هم شکسته شدن غرور امپریالیستی دولت بوش و بدنام شدن سرمایهگذاری در بازارهای خارج از کنترل دولت، حتی با وجود آن که بیل کلینتون رئیس جمهور اسبق آمریکا امکانات جدیدی برای پذیرفتن سفارشهای جهانی در زمان اوباما ایجاد کرده است رو به افزایش است.
نویسنده این گزارش در ادامه میپرسد که آیا آمریکا بیش از حد گسترش یافته است؟ و در پاسخ به این سوال مینویسد : "نظریه انحطاط امپریالیسم که طی دو دهه اخیر بصورت یک معیار در آمده است تحت عنوان "پا از حد خود فراتر نهادن " یا "بیش از حد گسترده شدن " شناخته میشود. پل کندی تاریخدان این مفهوم را در کتاب خود با نام "ظهور و سقوط قدرتهای بزرگ " ( The Rise and Fall of the Great Powers) که در سال 1998 به چاپ رسید، بخوبی توضیح میدهد. کندی به این بحث میپردازد که در طول تاریخ، قدرتهای سلطهگر بر جهان، با درگیر شدن در حوادث آن سوی آب که قدرت و داراییهای آنها را افزایش داده است، خود را محکوم به فنا کردهاند. ثابت شد تحلیل او که معنای ضمنی آن اینست که آمریکا بخوبی میتواند از الگوی امپراطوریهای گذشته پیروی کند تحلیلی قدرتمند است. اصطلاح "بیش از حد گسترده شدن امپراطوری " بسرعت به یکی از عناصر ثابت بحثهای سیاسی جریانساز تبدیل شد. در آن زمان محافظهکاران آمریکایی بسیار خشمگین بودند. آنها میگفتند که پروفسور انگلیسیتبار یک پیشگوی شوم است که قدرت بینظیر آمریکا را ستایش نمیکند. زمانیکه در دهه 1990 اتحاد جماهیر شوروی سقوط کرد و اقتصاد آمریکا اوج گرفت آنها به خود حق دادند. اگرچه به نظر میرسید که خنده آخر کندی هنوز باقی مانده باشد. "
در ادامه گزارش آمده است که امروزه ارزش آرایش نظامی ارتش آمریکا در سطح جهان تاثیر گذارتر از همیشه به نظر میرسد که آمریکا حتی به رهبری باراک اوباما که دولت او پیشنهاد کاهش تعدادی از سیستمهای تسلیحاتی گرانقیمت و از مد افتاده را مطرح کرده است بیش از نیم تریلیون دلار در سال بر روی نیروهای مسلح و نگهداری از "پایگاه نظامی جهانی " خود سرمایهگذاری میکند. به همین دلیل است که نویسنده این مقاله و چالمرز جانسون(Chalmers Johnson) تحلیلگر مسائل سیاست خارجی به این کشور لقب شبکه پراکنده پایگاههای نظامی در آن سوی آبها را دادهاند که بندرت در خانه مورد توجه شهروندان قرار میگیرد اما جهانیان را دچار انزجاری تلخ کرده است. آمریکا رسما دارای 737 پایگاه نظامی در سراسر جهان است که ارزشی بیش از 127میلیارد دلار و مساحتی بالغ بر 687347 هکتار دارند و در 130 کشور خارجی واقع شدهاند. جانسون در آخرین کتاب خود به نام "انتقام: آخرین روزهای جمهوری آمریکا " (The Last Days of the American Republic) که در سال 2007 منتشر شد مینویسد : "روزگاری شما میتوانستید با شمردن تعداد مستعمرات، به گستردگی یک امپراطوری پی ببرید. نسخه آمریکایی مستعمره، همان پایگاه نظامی است. "
جانسون توضیح میدهد که "هدف از این پایگاهها فرافکنی قدرت یا صیانت از برتری ارتش آمریکا بر سایر جهانیان است. آنها "سیاست جهانی ما را تسهیل میکنند و بمنظور تضمین آن بوجود آمدهاند که هیچ ملت دیگری، چه دوستانه و چه از روی دشمنی، هیچگاه نتواند با ارتش آمریکا در افتد. " پس از پایان جنگ سرد، داشتن چنین قدرت بینظیری به یکی از سیاستهای مهم دفاعی آمریکا تبدیل شده است. "
وی ادامی میدهد : " حال باید بپرسیم که آیا چنین تفوقی(برتری) از راه موجه بدست میآید؟ رئیس جمهور بوش بطور عینی، از طریق اشغال کشورهای متعدد و ایجاد نیاز به نیروهایی بیشتر از آنچه ارتش میتوانست در اختیار بگیرد، پایههای امپراطوری را مستحکم کرد. کندی با برجسته کردن این موقعیت دشوار، این بحث را در مصاحبه سال 2006 خود مطرح ساخت که "ژنرالهای ارتش آمریکا مطمئنا میگویند که این کشور بیش از حد گسترده شده است. اما حتی مهمتر از آن این است که بوش هزینههای سیاسی و اقتصادی امپراطوری را با ایجاد تمایلی بیمارگونه به ایستادگی آمریکا در برابر جهان، افزایش داد. یکی از جنبههای مهم استعمار بیش از حد گسترده شده آن است که باید آنرا بطور نسبی به حساب آورد. این امر تنها به عوامل جدی مانند اندازه ارتش آمریکا بستگی ندارد، بلکه به این که سایر بازیگران بینالمللی چگونه به سیاستهای خارجی دارای حق ویژه آمریکا پاسخ دهند نیز مربوط میشود. همچنان که امپریالیسم جهانی نومحافظهکاران دولت بوش موجودی انبارهای قدرت سخت آمریکا را افزایش میداد موفق به پایان دادن به نمایش ناتوانی آن کشور شد. آمریکا در عراق و افغانستان خود را از ایجاد ثبات یا سرکوب کردن شورشها بوسیله قدرت، ناتوان نشان داد. شکست مفتضحانه در خاورمیانه مانند شکست در ویتنام مخالفان راجسورتر کرده است. نومحافظهکاران خواب میدیدند که عراق یک همپیمان دموکرات و سکوی قدرت آمریکا در منطقه است. بجای آن این کشور در حال حاضر به سمبل ضعف ابرقدرت تبدیل شده است.
در بخش دیگری از این گزارش آمده است که مقاومت دموکراتیک نیز دیگر محدودیتهای مربوط به امپراطوری را تعیین میکند مبنی بر اینکه : "حکومت بوش بصورت "با ما یا علیه ما " در میان همپیمانان از جنبههای مختلف سبب کاهش تمایل دیگر قدرتها به سرشکن کردن هزینه ماجراجوییهای آمریکا در آن سوی آبها شد. اعضای انجمنهای بینالمللی که از شکست امپریالیسم جهانی در امر ایجاد امنیت واقعی ابراز انزجار میکردند به طرزی فزاینده از همراهی با آن سر باز زدند. این عمل با نمود خشن و محکوم به فنای پاسداری یک نفره از جهان باعث طرد آمریکا از نظر سیاسی شد که پیشنهادی متواضعانه برای دولتی بود که آشکارا فاقد تواضع بود.
نویسنده گزارش در ادامه به معلق بودن دلار در امر اقتصادی اشاره میکند و مینویسد : "ممکن است اوباما بتواند برخی از آسیبهای دیپلماتیک سالهای ریاست جمهوری بوش را جبران کند، اما دولت او نیز با مشکلات خود دست و پنجه نرم میکند. فرافکنی قدرت جهانی نه تنها نیاز به نفوذ و قدرت سیاسی زیادی در بیشترین حد آن دارد، بلکه به گنجینه مالی نیز نیاز دارد. بنابراین، میزان گسترده شدن باید بر حسب سلامت اقتصادی سنجیده شود که در حال حاضر منابع اندکی در اختیار دارد. بسیاری از افراد فکر میکنند که آمریکا در میانه بحران اقتصادی به سمت اعلام ورشکستگی امپراطوری پیش میرود.
آمریکا بیش از 15 سال است که با کسری بودجه روبروست و آشکارا پائینتر از حد متوسط خود زندگی کرده است. دولت، در حالیکه حباب اقتصادی آن در حال رشد بود، برای پرداخت هزینههای فراوان ارتش، بروی سرمایهگذاران خارجی حساب باز کرده بود. خانوادههای مصرفکننده، زیر بار بدهیهای کارت اعتباری خود رفتند و خانههایشان را گرو گذاشتند تا به مصرف کردن ادامه دهند.
این وضعیت غیرقابل تحمل بود و بیشتر ملتها هرگز اجازه نمیدادند چنین وضعی ایجاد شود. صندوق بینالمللی پول این سوء مدیریت اقتصادی عیاشانه را مورد توبیخ قرار داده و به اعتباردهندگان هشدار داده است که در آن کشور سرمایهگذاری نکنند، مگر آنکه دولت به آنها قول اصلاحاتی جامع را بدهد. حتی بدون اعمال نفوذ آن موسسه نیز، کتابهای علم اقتصاد، حاوی این نکته هستند که در صورت مشاهده چنین نشانههایی از ضعف اقتصادی، سرمایهگذاران باید از آن کشور حذر کنند؛ چون با این تادیب دردناک، وجه رایج آن در حال سقوط است، مصرفکنندگان دیگر قادر به تامین هزینه کالاهای خارجی نخواهند بود و اقتصاد، تنها با تامین مایحتاج ضروری به راه خود ادامه خواهد داد. مشکلات مالی و نادیده گرفتن استانداردهای زندگی، از نظر منطقی، کشور را وادار به تکاپو میکند تا میزان درگیریهای پرهزینه خارجی خود را کاهش دهد.
حالا که بحران اتفاق افتاده است، ظاهرا زمان فکر کردن به هزینههای امپریالیسم به سر آمده است. هر چند وضعیت بازارها، تنها عامل تعیین کننده در این بازی نیست. توانایی بقای اقتصادی آمریکا، بعنوان یک قطب برتر، مانند صحنه اقتصاد آن کشور بیشتر به چگونگی تصمیمگیری دیگران برای حمایت، بردباری یا مانع شدن از سفارشهای جاری بستگی دارد.
در ادامه سوالی پرسیده میشود مبنی بر اینکه چه چیزی سبب تفاوت آمریکا با سایر کشورها میشود؟ و در پاسخ افزوده میشود، دلار آمریکا بعنوان ابرقدرت سیاسی و بزرگترین قطب اقتصادی جهان، تحت عنوان پسانداز جاری سایر کشورهای جهان عمل میکند. کشورهای خارجی پول خود را بصورت دلار پسانداز میکنند، چون باور دارند که دلار نسبت به دیگر جایگزینهای آن، قابل اطمینانتر است. تا زمانیکه سایر ملتها تمایل دارند وجوه خود را بصورت دلار نگهداری کنند، آمریکا میتواند حتی کسریهای بیش از این را هم تامین کند.
یکی از اثرات بحران تاکنون، ثابت نگهداشتن تقاضا برای دلار است. دلیل آن ساده است. در یک اقتصاد آشفته، بسیاری از سرمایهگذاران، اوراق بهادار خزانهداری آمریکا را تنها محل امن برای سرمایهگذاری میدانند حتی اگر نرخ سرمایهگذاری پایین باشد. اما این اتفاق تا ابد بطول نمیانجامد. همین حالا نیز صدای ناخشنودی بسیاری از سرمایهگذاران بزرگ به گوش میرسد. در حالیکه رهبران جهان برای نشست اخیر گروه 20 (G20) در لندن گرد هم میآیند، ژو شیائو چوان (Zhou Xiaochuan) رئیس بانک مرکزی چین خواستار ایجاد "پسانداز جاری بسیار خوبی " برای جایگزینی دلار شده است.
اقتصاددانان پیشرو، مانند پائول کروگمان (Paul Krugman) و دین بیکر (Dean Baker)، در مورد اهمیت آخرین ژست چین و شک آن در مورد کنار گذاشته شدن قریبالوقوع دلار، بحث کردهاند. اما زمانیکه سایر کشورها تصمیم به تغییر استراتژیهای اقتصادی خود و انتخاب یک واحد دیگر برای پساندازهای جاری خود گرفتهاند؛ این امر میتواند نقطه عطفی برای طرحهای امپریالیستی آمریکا باشد. فقط لازم است که آمریکا در مورد اهمیت این مشکل با لندن مشورت کند. چنانکه بسیاری از مورخان شاهد آن بودهاند، سختترین بخش از هم پاشیده شدن امپراطوری انگلیس کنار گذاشته شدن پوند استرلینگ از واحد پول جهانی بود.
در بخش دیگری از این گزارش با عنوان "وعده و مخاطرات چندقطبی شدن " (Multipolarity) آمده است : " حتی اگر آمریکا بحران را با اقتصادی کمابیش بیعیب پشت سر بگذارد، بیشتر شاهدان سیاسی بر این عقیده هستند که قدرت آن طی سالهای آتی حداقل نسبت به سایر کشورها کاهش خواهد یافت. "چندقطبی شدن " تبدیل به شعار روز شده است. در نظام چندقطبی، دیگر ابرقدرتی به نام آمریکا وجود نخواهد داشت که تصمیم گیری کند. بجای آن آمریکا باید به عنوان مجموعهای از دلالان اقتصادی و سیاسی در منطقه ایفای نقش کند.
منابع اطلاعاتی دولت آمریکا، حتی پیش از بحران مالی، پیشبینی کرده بودند که صفآرایی بینالمللی مشخصی در طول دو دهه گذشته شکل گرفته است. در اوایل سال 2005، شورای اطلاعات ملی آمریکا گزارشی 119 صفحهای با عنوان نقشه آینده جهان منتشر کرد. به نقل از "اسلیت " (Slate)، این سند حاکی از آنست که آمریکا در سال 2020 یکی از مهمترین شکلدهندگان نظم جهانی باقی خواهد ماند و احتمالا قدرتمندترین کشور خواهد بود اما قدرت آن دچار فرسایش میشود. قدرتهای تازه به دوران رسیده نه تنها چین و هندوستان، بلکه برزیل، اندونزی و شاید دیگران با در پیش گرفتن استراتژیهایی که برای محروم و طرد کردن آمریکا طراحی شدهاند تا ما را مجبور کنند یا گول بزنند که نقشی آسان را بر عهده بگیریم، سرعت میگیرند. ثابت شده است که این پیشبینیها پایه و اساس خوبی دارند. ایندپندنت چاپ لندن در گزارشی نوشت : " نشست سران گروه20، نظمی چند قطبی را به نمایش میگذارد، قرار بود این نشست تعادل جدید قدرت را نشان دهد. در آنجا صدای آمریکا تنها صدا بود، اگرچه در میان سایرین دارای نفوذ و قدرت بود... آمریکا پس از بوش، بر اساس ماهیت یا نیاز، ظاهرا جایگاه خود را در جهان کمی متفاوت میبیند یعنی خود برتر بینی آمریکاییها کمتر شده و جلب توافق عام در میان آنها افزایش یافته است. حضور چین، هندوستان و اندونزی در میان سایرین در نشست گروه20، یک پیش بینی از نظم آتی جهان به دست میدهد. چین که میان سایر ملتها ایستاده است نخستین اقدام خجولانه خود را برای تبدیل شدن به یک قدرت انجام داد.
بحثهایی بر سر مضمون تغیر چند قطبی وجود دارد. برخی از تصدیقکنندگان آن نگرانند که همزمانی پیدایش فاشیسم در جنگ داخلی و سقوط اقتصادی جهان، ممکن است در بسیاری از کشورها باعث ایجاد جنبشهای ارتجاعی و بیگانهترس در برابر قدرت شود. در سالهای حکومت بوش، مدافعان محافظهکار امپراطوری، مانند "نایل فرگوسن "(Niall Ferguson)، تاریخدان فارغالتحصیل از دانشگاه هاروارد ترس خود را از چشماندازهای پایان حکومت تکقطبی (unipolarity) نشان داده بودند. او در کتاب سیاست خارجی خود نوشت: "اگر آمریکا از برتری طلبی در جهان کنار بکشد، تصویر شکننده آن با عقب نشینیهای کوچکی در جبهه امپریالیسم ضربه میبیند. منتقدان آن در خانه و خارج از آن نباید وانمود کنند که در حال گشودن پهنهای جدید در هماهنگی با چندقطبی شدن یا حتی بازگشت به تعادل قدرت خوب گذشته هستند. متاسفانه جایگزین یک ابرقدرت، یک مدینه فاضله چند قطبی نیست، بلکه کابوس پر هرج و مرج یک عصر تاریکی جدید است. " این تاریخدان هشدار داده است که امپراطوریها به آخر رسیدهاند. مذهب احیا شده است. مرحله ابتدایی دچار اغتشاش است. عقبنشینی به سوی شهرهای سنگربندی شده انجام میگیرد. اینها تجربههای عصر تاریکی هستند که جهان فاقد قدرت برتر احتمالا به سرعت خود را در آن حال میبیند. "
در ادامه گزارش تاکید شده است : " البته آنهایی که بیشتر برای فقدان "قدرت برتر " افسوس میخورند، همان مردمانی هستند که برای حمله به عراق هلهله میکردند و متاسفانه، آمریکا با حق تصدی خود بعنوان نیروی برتر جهانی، از دولتهای سرکوبگر و غیردموکرات، حداقل تا زمانیکه در امتداد منافع آن هستند حمایت کرده است. هنوز هم پیشبینیهای احتیاطی در ارتباط با چند قطبیها در اینجا هست، رو به انحطاط رفتن امپراطوری تضمین کننده پیشرفت نیست. مطمئنا لازم است سایر قدرتهای در حال برخواستن نیز مانند غولهای گذشته، در معرض همان اندازه از ریزبینی عمومی و نقد دموکراتیک قرار گیرند.
اما این کار تا زمانیکه احتمال دارد هر دو مدل متحد و امپریالیستی جهانی شدن، برای ایجاد یک نظم نوین جهانی مورد توجه قرار نگیرند، لازم است. بحران اقتصادی امروز که به اندازه جهان وسعت دارد برای مردم کارگر و جوامع آسیبپذیر از نظر اقتصادی در سراسر جهان، دردی واقعی است. آنها در طول یک بحران اقتصادی عظیم بیشتر رنج میبرند اما همچنین در این زمان بحران، امیدی نیز وجود دارد. براندازی دوگانه امپراطوری و بنیادگرایی در بازار، فضای بیشتری نسبت به آنچه پس از جنگ سرد موجود بود برای جایگزینهای جهانی ایجاد کرده است. و این فرصتی برای آمریکاست که دورنمای متواضعانهتر، تساوی گراتر و دموکراتیکتری نسبت به آنچه پیش از این با نام آزادی در پیش گرفته بود برای روابط بینالمللی خود برگزیند. "
در ادامه این گزارش نویسنده در ارتباط با یک قدرت نرمتر مینویسد : " آمریکا هر مشکلی که داشته باشد قرار نیست ناپدید شود. پیشبینی سقوط از چپ و راست مانند تصویر کردن انحطاط امپریالیسم تحت عنوان روندی با ثباتتر و پیشرفتهتر از حال حاضر است. ضعف اقتصادی در آمریکا و حتی جایگزینی دلار در صحنه جهان به این معنا نخواهد بود که آن کشور به وضعیتی نامناسب و ظاهری غمبار دچار میشود. آمریکا بعنوان بزرگترین اقتصاد جهان رقیب میطلبد اما ممکن است قدرت نظامی آن به دلیل آیندهنگری در ارتباط با توسعه حال حاضر، کاهش یافته باشد. حتی در محیطی چند قطبی، آمریکا قادر است جایگاه خود را به عنوان "اولین در میان برابرها " برای دهههای آینده حفظ کند.
وی میافزاید که در نتیجه آنچه مهمتر از تصمیمگیری در مورد امپراطوری بودن یا نبودن آمریکاست، اینست که واشنگتن چگونه از پس تغییر به وضعیتی که موجب کاهش کنترل آن میشود بر خواهد آمد. از آنجا که علائم این انحطاط بشدت متغیرند، تصمیمات سیاست خارجی دولت اوباما کاملا مرتبط با آنهاست. خطر در حال حاضر این است که اوباما در عین حمایت نکردن از سیاستهای گستاخانه یک طرفه دولت بوش و گره کردن مشت قدرت سخت آمریکا، بسوی گونه نرمتری از قدرت امپریالیستی بازگردد. آمریکا در زمان بیل کلینتون از موسسات چندمنظوره مانند صندوق بینالمللی پول، بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی بعنوان ابزارهای ابتدایی سیاست خارجی بهره میبرد. در حالیکه که این سازمانها بهرغم استخدام اقتصاددانان در پستهای بازرگانی، بجای نالیدن از بیکاری، کنترل خوبی بر روی افراد خارجی داشتند.
این موسسات مالی بینالمللی کشورهای در حال توسعه را در ازای دریافت حمایت اقتصادی، مجبور به موافقت با "منشور واشنگتن " میکردند. این سیاستهای اصولگرا در بازار برای برگزیدگان صنفی سودآور بود، در حالیکه نابرابری را عمیقتر میکرد و در کشورهایی که اجرایی میشد موجب رشدی اندک بود. بازارهای خارج از کنترل اصناف جهانی شده نیز مستعد بحران از آب در آمدند و متاثر از بحران مالی سالهای 1998 و 1999 در آسیا، طوری به آرژانتین شوک وارد کردند که در سال 2001 دچار سقوط اقتصادی شد؛ این بحران آغاز سقوط اقتصادی بخش گرو مسکن آمریکا بود.
نویسنده گزارش در ادامه افزود که در سالهای ریاست جمهوری بوش قدرت صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی به طرزی فاحش کاهش یافت که بخشی از آن به دلیل تلاشهای بیاعتبار ساختن ناشی از بحران پیشین و بخشی دیگر به دلیل عدم علاقه دولت بوش به سرمایهگذاری در ساختارهای چند وجهی بود. کاخ سفید تحت امر بوش، با وجود کشش خود به سوی قدرت سخت یکجانبه، قدر منافع ابرازهای امپریالیستی باقیمانده از زمان کلینتون را ندانست و گاهی کاملا به آنها بیاعتنا بود. "جورج مونبیوت "(George Monbiot) روزنامهنگار انگلیسی و مقالهنویس روزنامه گاردین آن را تحت عنوان "تناقضی غیر قابل فهم در افکار نئومحافظهکاران " توصیف کرد. او در آوریل 2005 در مقالهای نوشت که عاملان سیاست خارجی بوش میخواهند به نظم چند وجهی دیرین دست یابند و آنرا با نظم نوین آمریکایی جایگزین سازند. آنچه آنها از فهمیدنش عاجزند اینست که نظام چند وجهی در حقیقت نمایانگر طرفداری یکجانبه آمریکاست که هوشمندانه برای ارائه به دیگر کشورها بستهبندی شده و آنقدر بطئی(کند) هست که آنها را از مبارزه با خود باز دارد. نئومحافظهکاران نیز مانند مخالفانشان که "روزولت "(Roosevelt) و "ترومن " (Truman) تا چه حد به نظم جهانی نزدیک شده بودند. آنها در پی یک نظام برتر هستند که تاب آورده و از آنجا که دیگر کشورها باید با آن مبارزه کنند، امتحان خود را پس نداده و بیثبات باشد. هر کس که به عدالت جهانی اعتقاد دارد باید برای آنها آرزوی موفقیت کند.
از نظر منتقدان صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، انحطاط این ساختارها علامت پیشرفت است. اما حالا به نظر میرسد که از دور خارج کردن نظم برتر، از کمال به دور بوده است. احتمالا نظام "برتون وودز " (Bretton Woods) ماندگارتر و موثرتر از نظام مونبیوت بوده است.
در ادامه گزارش نویسنده به موضوع دیگری با عنوان "تردیدهای همیشگی " اشاره میکند و مینویسد : "امروزه رکود اقتصادی جهان به برخی از موسسات که که کار زیادی برای دامن زدن به بحران اقتصادی انجام ندادهاند، حیاتی دوباره بخشیده است. منتقدان از این میترسند که احتمال دارد دولت اوباما از این موسسات برای برتریطلبی مجدد آمریکا بصورتی زیرکانهتر استفاده کند. اما اگر موسسات چند منظورهای که او به آنها حیات دوباره بخشیده است به عملکرد سابق خود بازگردند اوباما تحسین لیبرالها را از دست خواهد داد.
رهبرانی که در نشست گروه 20 گردهم آمده بودند پیمان بستند که 750میلیارد دلار بمنظور حمایت از کشورهای در حال توسعه به صندوق بینالمللی پول کمک کنند که منابع آن موسسه را سه برابر خواهد کرد. همانگونه که روزنامه ایندپندنت چاپ لندن توضیح میدهد : "اگر همه به عهد خود وفا کنند، موسساتی که تنها چند سال پیش در مرز فراوانی قرار داشتند دوباره خود را غرق در نقدینگی و مسئولیتهای جدید خواهند دید. "
وی تاکید میکند که تحقیر سازمان ملل و سایر مجامع چندجانبه در دوران بوش دیگر به سرآمده است. حداقل برای زمان حاضر. "
تعبیر مثبت این اتفاقات مردم و این موسسات را بسوی تغییر همگام با شرایط سیاسی رهنمون میسازد. "لری سامرز "(Larry Summers )سال 2009 دیگر آن لری سامرز سال 1999 نیست " بحث ادامه مییابد،با فرض آنکه وزیر دارایی سابق که در سالهای ریاست جمهوری کلینتون دارای شخصیت حقوقی جهانی بود به پیشبرد برنامه توسعه اقتصادی تحت شرایطی متفاوت با آنچه او را به مقام مشاور اقتصاد ملی اوباما رسانده است کمک خواهد کرد. این احتمال خوشبینانه وجود دارد که صندوق بینالملی پول نیز انتظار چنین تولد دوبارهای را داشته باشد. اگرچه اعتبار مالی که در زمان بحران سیاسی آسیا از طریق اجبار کشورهای آسیایی به کاهش مصرف پول و رهایی از قیود اقتصادی تلف شد، این سازمان میتواند در حال حاضر خود را به موسسهای با توانایی خرج کردن و توزیع کمکهای بلاعوض به روش "کینز " (Keynesian) به کسانی که نیازمند آن هستند تبدیل کند.
ممکن است این دیدگاه کاملا سادهلوحانه به نظر آید. گوردون براون، نخست وزیر بریتانیا، پیش از نشست گروه20 بطور واضح رویهای جدید را ترسیم نموده بود. او گفته بود : "عکسالعمل ما به بحرانهای گذشته غالبا ناقص یا گمراهکننده بوده است، اقتصاد ارتودوکسی را ارتقا بخشیدهایم اما خودمان از آن پیروی نمیکنیم و این کار فقیرترین مردم جهان را دچار بحران و فقری بسیار شدید نموده است. " براون در نشست گروه20 از این اظهارات شفاف نیز فراتر رفت و گفت : " منشور واشنگتن به پایان دوران خود رسیده است. "
در بخش پایانی این گزارش به نقل از روزنامه آمریکایی نیویورک تایمز از تغییرات مشابه در صندوق بینالمللی پول آمده است : "
در صندوق بینالمللی پول نیز نشانههای تغییر وجود دارد. صندوق بینالمللی پول در اواخر ماه گذشته تغییری در معیارهای وام دادن خود اعلام کرد بطوری که تاکید بر سنجش توان بازپرداخت وام گیرنده بمنظور دستیابی به " معیار عملکرد ساختاری " بعنوان روش فنی صندوق در ارتباط با ابزارهایی مانند کاهش مصرف پول و پائین آوردن مالیاتها، کمتر شود. حامیان صندوق بینالمللی پول میگویند که این صندوق از کار کردن با کشورهای آسیایی پس از بحران مالی منطقهای در سال 1998 درس گرفته است و حالا در موقعیتی قرار دارد که بدون گذاشتن شروط سخت، اعتبار تخصیص دهد.
به هر صورت دلایل زیادی برای شک وجود دارد. عادت صندوق بینالمللی پول به وضع شروط مضر، داستانی کاملا تاریخی است. در سال گذشته، معاملاتی از سوی کشورهایی از جمله مجارستان، لتونی، رومانی و پاکستان فسخ شده، از این کشورها خواسته شده است که نرخ سود را محاسبه کنند و دستمزدها و سود کارمندان دولت را کاهش دهند یا در غیر اینصورت مانع تزریق پول به اقتصاد خود توسط دولت مرکزی شوند، کاملا مخالف با آنچه هر برنامه "محرک " دیگری خواستار آن است.
آغوش باز گروه20 برای سازمان تجارت جهانی، به طریق مشابه مشکلساز بود. سران کشورهای عضو گروه20، علیرغم سابقه این موسسه در جانبداری از اغتشاشگران نولیبرال مجبور به پیشبرد سریع مذاکرات جاری بودند که قبلا به تعویق افتاده بود.
"لوری والانچ " (Lori Wallach) مشاور حقوقی در امور تجاری و مدیر سازمان دیدهبان شهروندان تجارت جهانی در اظهار نظر در مورد بیانیه نهایی نشست گفت که یک صفحه از این بیانیه رسمی نشانگر شکستی بزرگ است. در آئیننامههای مالی و نظارت بر دلایل اساسی بحران، در حالیکه صفحه بعد مجددا حاکی از تصدیق مذاکرات مرتبط با سازمان تجارت جهانی در دوهه است که نیازمند خارج شدن از کنترل دولت در آینده است.
موسسات مالی بینالمللی به شکستهای مرتبط با ساختار نابرابر و غمانگیز خود ادامه دادند. اصلاحات سالهای اخیر در صندوق بینالملی پول پیش درآمدی برای افزایش قدرت رای دادن به کشورهای در حال توسعه به یادگار گذاشت. بااینوجود، آمریکا با حق رای بیش از چهار برابر چین و حق وتو هنوز بشدت تحت کنترل است. شواهد اندکی در دست است که نشانگر آن باشد که وزارت دارایی سابق آمریکا یا موسسات مالی بینالمللی قادر به پروردن یک جهانیسازی دموکراتیک هستند.
در پایان این گزارش به موضوع دیگری با عنوان "در ابتدا آسیب نرسان " اشاره شده و آمده است که یک مرحله مهم در سیاست خارجی امپریالیستی کنار گذاشتن این ایده است که آمریکا زمانیکه پا در میان میگذارد چه از نظر نظامی و چه اقتصادی بهترین کار ممکن را انجام میدهد. اما این کشور برای متفاوت بودن باید مواظب باشد که در ابتدا آسیب نرساند. احیاء جهانیسازی تحت لباس مبدل بازگشت به حکومت چند قطبی از این اصل تخطی میکند.
دولت اوباما همچنانکه جایگزینها را در نظر دارد باید به این تشخیص برسد که پویاترین روندهای دموکراتیک در آمریکای لاتین اتفاق افتادهاند که اخیرا به نوعی نادیده گرفته شدهاند. در حالیکه این منطقه از قدیم حیات خلوت امپراطوری آمریکا به حساب میآمد، در سالهای ریاست جمهوری بوش زمانیکه واشنگتن بر مراودات خود با خاورمیانه تمرکز میکرد اغلب این منطقه نادیده گرفته میشد نتایج آن امیدبخش است.
نویسنده گزارش در انتها تاکید میکند : " در دهه گذشته رایدهندگان در آمریکای لاتین پیوسته به نخست وزیر براون بدلیل دیدگاهش نسبت به عدم کارایی منشور واشنگتن حمله کردهاند. آنها در یک کشور پس از دیگری رهبرانی را برگزیدهاند که حکم به در هم شکستن موسسات مالی بینالمللی دادهاند و سیاستهای اقتصادی جدیدی را در پیش گرفتهاند. در نتیجه، حتی پیش از بحران جاری، کشورهایی مانند بولیوی که یکی از فقیرترین مردمان قاره را دارد برنامههایی عادلانهتر از تقسیم منابع ثروت عمومی را در پیش گرفته بودند که نسبت به درجه دوم محسوب کردن جمعیت بومی در روند سیاسی روشهای دموکراتیکتری محسوب میشدند. کشورهایی مانند آرژانتین، که به شدت زیر سلطه نولیبرالیسم به پشتیبانی آمریکا قرار داشتند برای ایجاد یک ساختار جایگزین داخلی که منجر به اسقلال بیشتر شود دست به کار شدهاند.
تمرکز ذاتی دولت اوباما بر مواجهه با اثرات داخلی بحران اقتصادی تا آنجا که چنین تجربیاتی قادر به پیشروی باشند خوب است. در اینصورت، اگر اقتصاد بینظیر آمریکا غنای فرهنگی و شبکه جهانی پایگاهای نظامی آن به واجد شرایط کردن آن بعنوان یک قدرت امپریالیستی ادامه دهند یا اگر زبان دیگری نوسان نظام چندقطبی در حال ظهور را بهتر توصیف کند این بحث ادامه خواهد یافت. اما ما به آن روز نزدیکتر میشویم که دولتهای خارجی را "روشنفکر " و "متکی به نفس " نمائیم حتی اگر کلاه آفتابی و دکمه سر آستین دیگر از دور خارج شده باشند. "