در انگلستان توسعهطلبی ماوراء بحار با آرمانهای صليبی، سخت آميخته بود. کشيش «ريچارد هاکلوت»(1552ـ1616) از نخستين انديشهپردازان مستعمراتی انگلستان بود و با انتشار نقشهها و رسالههای خود، توجه اليزابت را به آمريکای شمالی معطوف کرد. هاکلوت جوان، تحصيلات خود را در کريست کالج آکسفورد به پايان برد و سپس با حمايت محافل مالی و تجاری لندن و بريستول، کانونی برای اشاعه انديشههای توسعهطلبی ماوراء بحار در اين دانشگاه به پا کرد. هاکلوت رسالههای متعدّدی در تشويق اين تکاپو منتشر کرد و به درخواست سِر والتر راليگ، برای ترغيب اليزابت به حمايت مالی از مستعمره راليگ در ويرجينيا، رساله بحثبرانگيزی درباره پلانتکاری غرب نوشت. هاکلوت سهم مهمی در برنامهريزی برای تأسيس کمپانی هندشرقی بريتانيا داشت و يکی از هشت نفری بود که درخواست تأسيس «کمپانی ويرجينيا» را در سال 1606 به دربار انگليس تقديم کرد. اليگارشی مستعمراتی انگليس، با تأسيس «انجمن هاکلوت» ياد و نام او را گرامی داشته است. «انجمن هاکلوت» ناشر بسياری از سفرنامههای انگليسیها به شرق است و در هيئت مديره آن، اعضای اين اليگارشی عضويت دارند.
از سده هفدهم تا پايان سده نوزدهم ميلادی، کارکرد اشاعه فرهنگ استعماری انگليس را انجمنهای ميسيونری پروتستان به دست داشتند؛ بهويژه «انجمن تبشير انجيلی» و «انجمن ترويج مسيحيت». اين دو انجمن در سده هجدهم، سهم مهمی در توسعه استعماری بريتانيا در قاره آمريکا ايفا کردند. از دهه 1790، «جنبش ميسيونری» انگليس اوج گرفت و در فاصلهٔ سالهای 1792ـ1862، دوازده سازمان مهم جديد ميسيونری تأسيس شد. از اين رو در نيمه اول سده نوزدهم، هند به کانون تکاپوی بیسابقه ميسيونرها بدل شد. تأثير روح صليبی بر توسعهطلبی اروپا تا آن حد بود که در سال 1851، پرنس آلبرت، همسر ملکه ويکتوريا، در بازديد از نمايشگاه مستعمرات انگليس، آن را «فستيوال تمدّن مسيحی» خواند.
به نوشته «نرمن دانيل» انگليسیها به پيوند دين خود با منافعی که برای جهانيان به ارمغان آوردهاند، معتقد بودند. تلقی نظريهپردازان استعماری بريتانيا عموماً چنين بود. در دهه 1840، «ماکائولی» نوشت: «تاريخ 160 سال گذشته کشور ما، تاريخ پيشرفت مادی، اخلاقی و معنوی است.» «پالمرستون» در سال 1848 گفت: «به اعتقاد من، وظيفه ما به اسارت گرفتن [ساير ملتها] نيست، آزادکردن آنهاست... وظيفه ما هدايت ساير ملتهاست.» «رونالد حيام» میافزايد، در ميان روشنفکران انگليسی سده نوزدهم، اين يک باور عمومی بود که «بريتانيا به قله نردبان ترقی رسيده و اينک وظيفه اوست که سرنوشت ديگران را نيز بهبود بخشد.» تصادفی نيست که آقای «پادزناپ»، يکی از قهرمانان رمانهای چارلز ديکنز، پيدايش ملتهای ديگر را «يک اشتباه» میخواند.